، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

بای بای پوشک

سلام دوردونه ی من .   ازاینکه انقدرسرحال وشاداب وپرانرژی می بینمت خداروشکرمیکنم .امیدوارم همیشه  توزندگیت  همچون روزهای بچگیت شاداب وسرحال وبدون غم  باشی چه من باشم وچه نباشم ..... .امیدوارم همیشه  توزندگیت  انقدرخوشی باشه که هیچ وقت افسوس خوشیهای دیروز آزارت نده .امیدورام  انقدردنیابه کامت باشه که  اززنده بودن  وزندگی کردنت لذت ببری,امیدوارم انقدردلخوش باشی که غم برات معنایی نداشته باشه وامیدورام  فکرت همیشه  مشغول فرداباشه تادیروزووووو....................... این روزها دوباره من شاهدیکی دیگه ازرویدادهای مهم توزندگیت هستم ,روید...
19 ارديبهشت 1394

دومین روزپدرباآتریساجون

پدرم ,عزیزم : اگرچه خانه ی ما ازآینه نبود,اماخسته ترین مهربانی عالم درآینه ی چشمهای مردانه ات ,کودکی هایم را بدرقه کردتاامروزبه معنای توبرسم... میخواهم بگویم ببخش اگرپای تک درخت حیاطمان ,پنهانی غصه هایی راخوردی که مال تونبودند... ببخش اگرناخنهای ضرب دیده ات ,که لای درهای بسته ی روزگارمانده بودرا ندیدم... ببخش که چهره ی غمگین وگرفته ی بعضی روزهای توراازشکست روزگارنمی دیدم وحس نمی کردم .... ببخش اگر برایم پیری وفرسوده شدن چهره ات معنایی نداشت ...وببخش اگرهمیشه پیش ازرسیدن توبه خانه من خواب بودم ...اما امروزبیدارترازهمیشه ,آمده ام تابه جای آویختن برشانه تو,بوسه بربلندای پیشانی ات بزنم وبگویم سایه ات کم مباد ای پدرم... ...
12 ارديبهشت 1394

این روزها ...مهمونی دایی احسان

سلام عشقم .ازاینکه تازگیا سعی میکنی حرفای منوتکرارکنی وبه من نشون بدی که داری روز به روز بزرگترمیشی خوشحالم .باورت نمیشه وقتی یه کلمه ی جدید ویاحرف جدیدیادمیگیری انقدرذوق میکنم که دیوونه میشم  .حس قشنگیه که خوشبختانه نصیب خودت هم دیریازود خواهدشد.خوبیش اینه که دختری .بنابراین تمامی حرفهاوگفته هامو خیلی خوب وقتی مادربشی حس خواهی کرد واون موقع به خودت میگی :مامانمم برای من اینطوری نوشته بود.بنابراین وقتی من غش وضعف میرم مطمئنم که این حس یه روزی به خودت منتقل خواهدشد ومنو خوب درک خواهی کرد.    واما این روزها.................. این روزها حرف زیادمیزنی ,آواززیادمیخونی ,شیطنت که نگو وای وای وای زیادمیکنی ,گا...
4 ارديبهشت 1394

عکسهای آتلیه

سلام دخترشیطون بلای من .وای وای گفتم شیطون .واققققققققققققققعا تازگیا شیطون بودی ,شیطون ترشدی .یه وقتهایی شیطنتهات کلافه کننده است .جالب اینه که هرکاربدی هست ومن وبابامرتضی روش حساسیم دست میزاری رونقطه ضعفمون ودقیقا همون کارومیکنی .وجالب تراینه که وقتی لج ما درمیاد بایه ادا وشکلک های خاصی میخندی ومیدوی ,انگارمیدونی اون کاربده والان صدای ما درمیادها !!!اما ازقصد انجام میدی !!! خلاصه که این روزها باوجود مشغلات کاری زیادشرکت من کلافه میام خونه وباهم سروکله میزنیم ها  آخه یکی نیست بگه دخترواین همه شیطنت  واقعا بعضی وقتا من وبابا مرتضی میگیم چطورفکرت میرسه بعضی کارهاروانجام بدی  یه کارهایی میکنی که گیج میشیم وخند...
2 ارديبهشت 1394

مهمونی خاله گیتا

چه دلنشین است صبحگاه جمعه ای که تو لبخندمی زنی وباموسیقی نگاهت مهربانی رابدرقه میکنی .امیدوارم همیشه اززمین وزمان برایت خوشبختی بباردونیروی عظیم عشق همیشه برای بهترزندگی کردن همراهت باشد....روزی پرازلبخندومهربانی برایت آرزومندم. سلام عزیزم .صبح قشنگت بخیر.امروز جمعه 28فروردین ماهه .خاله گیتا ازهفته قبل ماروبرای امروز نهار باغ یکی ازدوستانش درروستاهای خوش آب وهوای کاشان (مرق)دعوت کرده .ماهم باکمال میل پذیرفتیم درصورتیکه مطمئن بودم باوجودشیطنت های شما توفضای باز زیادبه من خوش نخواهدگذشت امااون چیزی که خیلی مهمه کنارشما بودن وخانواده ی عزیزمه که همه سختیهاشو برام آسونه آسون میکنه  به دلیل اینکه روزهای دیگه شما صبح ز...
28 فروردين 1394

مهمونی عیدمنزل عمه مونا

سلام عزیزم. امروز ازوقتی اومدیم خونه یه سره سراغ کوروش رومیگیری وهمش میخوای بری پیشش .تازگیا یه کم بدجنس شدی  قبلش برات بگم که وقتی صدات میزنیم آتریسا سریع میگی بله که من باگفتن بله ی شما میخوام خودمو ازیه بلندی بندازم پایین اما ازبدجنسی ات بگم .وقتی نمیخوای خونه باشی ومیخوای بری پایین میری پشت دراتاق که همش میگی کیه؟ کیه ؟(مثلا دارن صدات میکنن)بعدشم میگی بله بله (مثلا جواب میدی )بعد میگی اومدم اومدم  ازت میپرسم آتریسا کی بود؟کسی درنزد !میگی :مهنا (مهتا)ویا بوروش(کورو ش)ازخنده روده برمیشم آخه یکی نیست بهت بگه بچه جقله ازکجا عقلت میرسه که اینطوری فیلم بازی کنی ! حالامیای میری پایین دونفرکمربسته بایدحواسشون بهتو...
27 فروردين 1394

روزمادرمبارک

درعالم کودکی به مادرم قول دادم که تاهمیشه هیچ کس رابیشترازاودوست نداشته باشم ,مادرم مرابوسید وگفت :نمی توانی عزیزم! گفتم :می توانم ..... من توراازپدرم ,خواهروبرادرم بیشتردوست دارم وبیشتردوست خواهم داشت .................... مادرم گفت :یکی می آیدکه نمی توانی مرابیشترازاودوست داشته باشی . نوجوان که شدم دوستی عزیزداشتم ,ولی خوب که فکرمیکردم مادرم رابیشتردوست داشتم ........... معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه ی مادرم.............. بزرگترکه شدم عاشق شدم ,خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک  رابیشتردوست داری بازدرته دلم این مادربود که انتخاب شد.... سالهاگذشت ویکی آ...
22 فروردين 1394

دومین تولدآتریساجون

سلام دخترکوچولوی نازم .مطمئنم که درآستانه تولدت حالت خوبه وسلامتی (خداروشکر)البته قبل ازتولدت پروژه ای سه هفته ای ازبیماریت روباسختی گذروندیم اما هرچه بود گذشت .چندروزمانده به تولدت روخیلی دست به عصا جلورفتیم تامثل پارسال برای تولدت مشکلی پیش نیاد.واقعیتش اینه که من وبابا مرتضی ازنیمه دوم اسفندماه برای تولدت چه ازنظر تمییزکاری خونه وچه ازنظرخریدو.....داریم  برنامه ریزی می کنیم که تولدامسالت ازتولدت پارسالت بهتربشه .آخه امسال معنای تولد وکیک وشمع فوت کردن ورقص وشلوغی رومیفهمی بنابراین تصمیم گرفتیم علاوه برمامان جوناوخاله جوناوعمه جونا بهترین وصمیمی ترین دوستان من هم بابچه هاشون برای تولدت حضورداشته باشن تااینطوری به شما...
21 فروردين 1394

کارهای تولداتریساجون

سلام شاهزاده خانوم .خداروشکرکه دوباره سلامتی ودوره ی سه هفته ی بیماریت روگذروندی .الحمدااله فعلاهمه  چی خوبه .البته من وبابامرتضی هم به خاطرتغییر ساعت شغلی من وهم به خاطردرگیربودن کارهای تولدت یه  خورده خسته ایم اما این خستیگی اصلادلیلی برای اینکه شرایطط تولدت کم وزیادبشه نیست .ازشنبه من بطوردایم  و8ساعته درخدمت شرکتم این دوسال ازدوساعت حق شیردادن به شما استفاده می کردم وساعت کارم  شش  ساعت بودبرای همینم صبحها یه کم دیرتر میرفتم سرکار...اما الان هم به دلیل مسافت طولانی راهم ,هم به  دلیل  اینکه اون دوساعت حق شیرتموم شدصبح ها بایدساعت پنج ونیم بیداربشم وشماروببرم خونه ی ...
18 فروردين 1394

ایام تعطیلات

سلام فرشته ی خوشگل من .خوبی؟ازاینکه حالت بهتره خداروشاکرم. فکرمیکردم ایام تعطیلات عیدبیشتربهمون خوش بگذره اما بابیماری طولانی شما اینطوری نبود وطبق معمول به یه چشم بهم زدن رسیدیم به سیزده وپایان تعطیلات....درسته که نه مسافرتی رفتیم ونه درست درکنارمهمونای مامان  جون و...بودیم ,درسته که تقریبا کل تعطیلات عیدمون بااسترس ونگرانی برای حال شما توبیمارستان ومطب دکتر  پشت دکتر گذشت ,درسته که به خاطرشرایطط حال وحوصله ی زیادمهمونی ودید وبازدید رونداشتم اما می ارزید به  اینکه صبح ها چشمامون باهم بازمیشد ,می ارزیدبه اینکه من مجبورنبودم صبح زود توروپتوپیچ ودل نگرون بزارم خونه  ی مامان جون وازت دورباشم ,می...
13 فروردين 1394