، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

بای بای پوشک

1394/2/19 8:57
نویسنده : مامان نفیسه
1,254 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوردونه ی من .

 

ازاینکه انقدرسرحال وشاداب وپرانرژی می بینمت خداروشکرمیکنم .امیدوارم همیشه توزندگیت همچون روزهای

بچگیت شاداب وسرحال وبدون غم  باشی چه من باشم وچه نباشم .....

.امیدوارم همیشه توزندگیت انقدرخوشی باشه که هیچ وقت افسوس خوشیهای دیروز آزارت نده .امیدورام 

انقدردنیابه کامت باشهکه اززنده بودن وزندگی کردنت لذت ببری,امیدوارم انقدردلخوش باشی که غم برات معنایی

نداشته باشه وامیدورام فکرت همیشه مشغول فرداباشه تادیروزووووو.......................

این روزها دوباره من شاهدیکی دیگه ازرویدادهای مهم توزندگیت هستم ,رویدادی که باترکش دیگه کاملامیتونی

مستقل باشی .پروژه ی ازپوشک گرفتنت ماههای زیادی ذهن منو درگیر کرده بود چراکه درست توسن یک وسال

ونیم شما داشت این پروژه به خوبی پیش می رفت که بافوت مادربزرگ عزیزم متوقف شد وبعداز اون برای من شد

یک کابوس .................

اما این کابوس چندین روزه تبدیل شده به یه رویای زیبا چراکه به قول ازدکترت این  قضیه ایه که خودبچه ها

بایدباهاش کناربیان وخودشون باید بخوان ....چندین وقته که حتی واژه ی دستشویی روبلدبودی اما درست ازش

استفاده نمیکردی تااینکه درمقابل پوشک کردنت واکنش های زیادی نشون دادی,خیلی سخت زیربارپوشک رفتن

میرفتی اما سربرنگردونده پوشکو بازکرده بودی وتوسطل انداخته بودی  ,دیگه اصرارهای زیادمن برای پوشک

شدنت بی فایده بود .دیگه هردو داشتیم اذیت میشدیم آخه مسئله ی سرکاررفتن من بیشترتواین قضیه دخالت

میکرد وکارروبرام سخت ترمیکرد,چراکه اون طوری که بامن راه میومدی وکنارمیومدی بامامان جون کنارنمی اومدی

ولجبازی میکردی ...اما به هرحال چون خودت میخواستی خیلی برام سخت نبود ,روزای اول زود به زود میرفتیم

دستشوییواکثرا بعدازکلی بازی کردن باآب ,بی نتیجه می اومدیم بیرون اما روز دوم ازروزاول بهتر وروز سوم ازروز دوم

.....

امروز پنج روز ازاین اتفاق مهم میوفته وخیلی شرایط ازروزهای قبل داره بهترمیشه .امیدوارم که هرچه زودتر این

قضیه هم کاملا به سلامتی تموم بشه (آخه برای اطمینان هنوز شبها موقع خواب برات می بندم)وخیالم ازاین

بابت هم راحت ....یادت باشه که چقدردوستت دارم ها .....................

دخترم پرسه زدن درخیالت زیباترین نیازمن است ,هوایم باش تانفسن نگیردبوسبوسبوسبوسبوسبوس

عشق من ,,,

هیچ وقت ازمن نپرس که چقدردوستت دارم چراکه درقلب من هیچ حدومرزی برای حضورتونیست

,خواستنت تمام شدنی نیست ....خواستنی ترمیشوی هرلحظه چراکه توتکرارنمی شوی این منم که

دلبسته ترمیشوممحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

زندگی برایم زیباست یعنی درست ازهمان روزی که توتمام زندگیم شدیجشنجشنجشن

زندگی یعنی همین امروز,همین حالا..........کوک کردن قلبم باصدای توبغلبغلبغلبغل

نگاهت که می کنم چیزی مراازنداشتن ها جدامی کند,باتوکه می خندم قفل های این روزها بازمی

شوند,درتوکهمی میرم جاودانگی ,ترانه ی مرغان خوشخوان روزگارم می شون.......

چه خوش اتفاقی است **توراداشتن **

درسایه یک نگاه

                گاهی می توان دمی آسود

درجاری یک صدا

             گاهی می توان غرق بودن شد

درحجم بودن عشق 

              گاهی می توان هیچ شد

دراوج یک آسمان مهر

            گاهی می توان ازهزاران قله گذشت

              می توان درهجوم تمام هستها نیست شدودربرابرتمام نبودنها به یک **بودن **بالید

            محبت  **************    بودن وحس شدن درکنارشماعزیزانم****************محبت

             

پسندها (2)

نظرات (7)

دومین جشنواره تولید کتابهای صوتی
19 اردیبهشت 94 11:14
با سلام دوست عزیز... از شما دعوت می شود تا در دومین جشنواره تولید کتابهای صوتی برای کوکان ونوجوان نابینا شرکت فرمائید. همچنین خواهشمند است عنوان «همکار افتخاری» ما را جهت کمک دراجرای این برنامه پذیرا باشید.
خاله مریم
19 اردیبهشت 94 14:28
نفیسه جون تویه مادرنمونه ای ,خوش به حالت .واقعا آقا مرتضی وآتریسا بایدقدردان توباشن .همچین زن نمونه ای کمترپیدامیشه .ازهمه نظربیستی ,بیست کار بیرون ,خونه داری ,تمییزی منزل وازهمه مهمتر آشپزی که بارها وبارها تجربه اش به ما ثابت شده .حالا هم که دم به دقیقه ازلحظه های آتریسا می نویسی .واقعا دست مریضاد داری .من به نوبه ی خودم به داشتن چنین دوستی می بالم راستی یادم رفت بگم چقدرآتریسا خوردنی شده
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی دوست خوبم.زیادی تعریف کردی
خاله محبوبه
19 اردیبهشت 94 14:29
آتریسا عشق خاله آخه چقدر بانمکی تو چقدرخوشگلی تو.خداواقعا به پدرومادرت ببخشتت.ماکه عاشقتیم عشقم
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی خاله جونمشما نسبت به آتریساجون لطف دارید
مامان هستیا
20 اردیبهشت 94 10:54
سلام عزیزم خدا رو شکر از دست پوشک خلاص شدی مخصوصا تو این روزها که یواش یواش گرمای هوا داره شروع میشه پوشک بستن به بچه واقعا زجرآوره عزیزم خیلی بانمک و خوردنی شدی فدات شم. می بوسمت عسلمواقعا.ان شااله شماهم زود زود ازاین معزل خلاص میشید.راستی ما ازهستیاجون رمز نداریم ها
خاله الهام
20 اردیبهشت 94 17:13
افرین به هر دوتون که این چالش رو هم پشت سر گذاشتید .آتریسا داره خانوم شدنش رو خیلی خوب نشون میده .البته یه مامان فوق العاده کاربلد و مهربون بایدم همچین دخمل خانوم و جیگری داشته باشه.نفیسه جون روزهای خیلی خوبی برای تو و آتریسای نفس آرزو میکنم
مامان نفیسه
پاسخ
منم آرزومند روزهای خوب برای شما عزیزانم رودارم
مامی آتریسا جون
20 اردیبهشت 94 18:00
سلام نفیسه جون خوبی عزیزم، آتریسا جونم خوبه؟ عزیزم زودی عادی میشه ماشالله هزار ماشالله آتریسا جونم بچه ی تیزی یه، همون 18 ماهگی هم اون اتفاقا باعث شد نصفه نیمه بمونه فدات بشم دوست خوبم خیلی قشنگ می نویسی می بوسمتون
مامان نفیسه
پاسخ
سلام عزیزم.شماخوبید؟ان شااله .امیدوارم .شماهمیشه نسبت به من وآتریسالطف داشتید.روی ماهتون رومی بوسم
زهرا
21 اردیبهشت 94 7:05
نفيسه جونم خدارو شكر كه هم خودت راحت شدي هم دختر گلت چون ديگه هوا گرم ميشه گل دخترمون اذيت ميشد انشالله هميشه سالم باشين
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عزیزم.آره واقعا اونم گرمای هوای منطقه ی ما که خشک وگرمه