، تا این لحظه: 11 سال و 25 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

سه ماهه اول بارداری

91/06/08 زمان می گذرد و زمانه پیر می شود... تنها یاد توست که هر ثانیه در دلم جوانه می زند؛تو تکرار می شوی و من هر روز به شوق حضورت دلتنگ می شوم؛تیک تیک ثانیه ها به وقت قرار عاشقی ست... ساعتم را به وقت دلم کوک کرده ام چون ثانیه ها را تند تند می شمارد! سلام عزیزدلم!حال و احوال ما که این روزها خیلی خوبه... خوشحالیم از اینکه با تو خواهیم بود. این روزا دیگه ما همش خونه مامان ایران در حال بخور و بخوابیم و زحمت اونا رو خیلی زیاد کردیم.انشاالله در آینده بتونیم با هم  جبران کنیم.بعدازظهر ساعت 4 قراره که خاله گیتا بیاد دنبالمون تا باهم بریم سونوگرافی که دقیقتر از اوضاع و احوال شما باخبر بشیم بابا مرتضی هم که...
17 مهر 1391

آزمایش بارداری

امروزت را اینگونه می نگارم؛شاید فردا طوری دیگر به آن نگاه کنیم،پس عاشقانه هایم برای تو... برای تو بهترینم تا باشد که بعدهااااااااااا یاداور این روزهایت بمانی! امروز باید برای یک سری کارهای بیمه ودارایی شرکت علیرغم کمردرد بسیار زیاد به شرکت می رفتم.ولی بابا مرتضی که از قبل مرخصی گرفته بود اصرار کرد که اول آزمایشگاه بعد شرکت! دل تو دلمون نبود...انگار همه چیز امروز عوض شد،آفتاب زودتر طلوع کرده بود،خورشید نورانی تر شده بود،هوا بهاری تر شده بود،درختا سبزتر به نظر می اومدند!اینجوری بگم که دنیا قشنگ تر شده بود... نمیدونستم که اینها همه نشانه ایست از وجود تو... آزمایش رو دادیم و با بابامرتضی به کارخانه رفتیم.من نصف کارها...
25 مرداد 1391