، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

تکرارآزمایش تیروئید

    سلام دخمل قشنگم ,حال وحوال ؟پیش مامان بهت خوش می گذره ؟ماکه این روزا باوجودتوخونمون     گرمه گرمه بادیدنت کیف میکنم وعاشقانه می پرستمت توبلوری ,گل نازی ,خنده کن کودک من ,بنشین مثل پروانه شاد,برگل دامن من کودکم ازتوجانم به تن است ,جایت آغوش من است دیروزازبیمارستان زنگ زدندوگفتن که نمونه آزمایش تیروئیدشما بایددوباره تکراربشه وماروغصه دارکردن بخاطراینکه دوباره بایدازپاهای کوچولوی شماخون بگیرن .مامان لیداهم زنگ زده بودوبهشون کلی دادوبیدادکرده بودکه چرادفعه قبل حواسشونو جمع نکردن خلاصه اینکه امروزشمارودوباره آماده کردیم وباخاله فاطی که این روزاکلی شرمندش هستیم شمارو به درمانگاه بردیم وآزمایش شمارو...
31 فروردين 1392

پایان زردی

 سلام جوجوی من خوبی گل دخترم .امروز رنگ وروت خیلی بهتره .(خداروشکر)این چندروزی که داخل دستگاه بودی به من وخانواده ام خیلی سخت گذشت دلیلشم این بودکه شما اصلادوست نداشتی داخل دستگاه بری شیرمیخوردی میخوابیدی اماهمین که لباساتودرمیاوردیم وچشم بندت رومیذاشتیم بیدارمی شدی وازاینکه چشمات بسته ست اعتراض میکردی تاصبح فیلمی داشتیم ولی هرچی بودتموم شد وباتائیددکترشماخداروشکرکه روبه بهبودی هستی بعدازاینکه ازچکاب دکترتون اومدی به کمک خاله فاطی ومامان ایران شماروبه حمام بردیم شما عاشق حمام هستی ,اصلاصدات درمیادوقتی روبدنت خاله فاطی آب میریزه شماعشق میکنی واین ازچهره زیبای شمامعلومه ,الهی فدات بشم که انقدرشماخانومی     ...
29 فروردين 1392

آزمایش تیروئیدوزردی

""""""""""مهربونم ,نازنینم,بهترینم,عشقم,امیدم,جونم,باتوام ....باتوای دنیای من""""""""""" میخوام لحظه هاروباتوبگذرونم,تمام لحظه هایی که حالادارم ونمی دونم چندسال,چندماه,چندهفته یاچندروزدیگه می تونم وفرصت دارم باتوباشم یانه ؟؟؟؟ ارزش این لحظه هاراباهیچ چیزدیگه نمی تونم برابربدونم ,می خوام توتمام لحظه هایی که میتونیم داشته باشیم باتوباشم .... کنارت , همراهت , هم قدم وهم نفس بانفس کشیدنت. ... میخوام تامیتونم صدای قلب کوچیک ومهربونت رابشنوم وتامی تونم نفسهاتوبشمرم وحفظ کنم چراکه برای شنیدن صدای قلبت وشمردن نفسهات انتظارکشیدم میخوام ضربان قلبت رابلندبلندبشمرم تاوقتی نیستی ارحفظ بشمرم وثانیه هاروباتوتنظیم کنم کنارم بمان ت...
25 فروردين 1392

اولین روزهای باهم بودن

سلام به کسی که عشق ,امید,زندگی دراوخلاصه میشه حالت چطوره گل دخترم ,خیلی دوست دارم ازفرشته ای بگم که خداوندمنولایق دونست وانوبهم دادکه عاشقانه بزرگش کنم شب اول بیمارستان باخاله فاطی (اولین شب باهم بودنمون )باسختی ودردبسیارمن وزحمت بسیارزیادخاله فاطی گذشت ولی دردمن بانگاه کردن به روی ماهت ساکتترمیشد ,شمادختربسیارساکت وخوبی بودی وبرخلاف بچه های دیگه که خیلی بی تابی می کردن ,شماهم سروقت شیرمیخوردی هم خوب خوابیدی ,ازوقتی به دنیااومدی تاشب 10دفعه بابامرتضی برای دیدنت اومدوقتی هم نبودهمش زنگ میزدوازحال شمامی پرسید تااینکه صبح بعدازچکابهای خانم دکترمرخص شدم وآماده شدیم که باهم به دست بوس مامان ایران وآقابریم ,استقبال ازشما باق...
21 فروردين 1392

روزتولد

         امروزخورشیددرخشان تراست وآسمان آبی تر,نسیم زندگی رابه پروازمی کشدوپرنده آوازجدیدمی سراید امروزبهاری دیگراست ,درروزتولدمهربانترین میلادکسی که چشمانم باحضورش بارانی است ,امروزراشادترخواهم بودودلم رابه میهمانی آسمان خواهم بردچراکه فرشته ای ازقلب آسمان به من می رسد جشنی برای میلادت به پاخواهم کردوتمامی گلهاوسبزه هادرمهمانی ماخواهندسرود ای مهربانترینم روزهای زندگیت هرروزپرازجشن ومهمانی .......دوستت داریم ومقدمت راگلباران می کنیم سلام به بهترین عشق زندگیم .صبح زیبای بهاریت بخیر.بالاخره بعداز9ماه انتظارامروزبادستهای مهربون خانم دکترمری...
20 فروردين 1392

سه ماهه سوم بارداری

91/11/03 سلام زندگی.سلام عشق ,سلام شورمستی ... حالت چطوره؟عشق مامان بهش خوش میگذره ؟چراکه خوش نگذره !این همه مواظب شماهستیم ,همه چیزبرای شماست وماهمچنان منتظرروزهای خوب باشما ازاحوالات خودم برات بگم : این روزایه خورده حالم بهتره ..گاهی اوقات ازخونه بیرون میام ویه هوایی میخورم ,هفته ای دوروزم یه سری به شرکت میزنم ولی دیگه کم کم دارم سنگین می شم الان من 27هفته و2روزه هستم ووزنم 72کیلوشده .....وای 58کیلوکجا والان کجا....امروز240مین آمپولم زدیم تابه امیدخدابرای شمامشکلی پیش نیادولی سختیایه طرف وشیطنتای شما یه طرف خلاصه اینکه باهات حال میکنم وقتی متوجه میشم که دیگه تنهانیستم ای تنهادلیل ردکردن هردلیل وای تنهابهانه آور...
19 فروردين 1392

سه ماهه دوم بارداری

91/07/30 سلام جگرگوشه مامان وبابا.حالت چطوره؟امروزدوباره یه تکون حسابی به مادادی , داشت یه کم حالم بهترمی شدکه دوباره خونریزی شدیدی کردم , حالم خیلی بدبود,آخه میدونی چیه عشق من.............هرچی که زمان می گذره من به تونزیکترمی شم ,بیشترحست می کنم ودلواپسیم ازاینکه مباداتوروازدست بدم  ,قولمون که یادت نرفته!!! ! بایدباهم بمونیم     امروز بعدازسونوگرافی که ازاحوالات شما باخبرشدیم وکمی خیالمون راحت شدبه آزمایشگاه رفتیم تاآزمایش غربالگری روانجام بدم امیدوارم شمادرسلامت کامل باشی وبدون هیچ مشکلی به جمع مابپیوندی ,به امیدآن روزلحظه شماری می کنم دلتنگ که می شوم خودم رادرآینه می بینم و...
20 آذر 1391

سه ماهه اول بارداری

91/06/08 زمان می گذرد و زمانه پیر می شود... تنها یاد توست که هر ثانیه در دلم جوانه می زند؛تو تکرار می شوی و من هر روز به شوق حضورت دلتنگ می شوم؛تیک تیک ثانیه ها به وقت قرار عاشقی ست... ساعتم را به وقت دلم کوک کرده ام چون ثانیه ها را تند تند می شمارد! سلام عزیزدلم!حال و احوال ما که این روزها خیلی خوبه... خوشحالیم از اینکه با تو خواهیم بود. این روزا دیگه ما همش خونه مامان ایران در حال بخور و بخوابیم و زحمت اونا رو خیلی زیاد کردیم.انشاالله در آینده بتونیم با هم  جبران کنیم.بعدازظهر ساعت 4 قراره که خاله گیتا بیاد دنبالمون تا باهم بریم سونوگرافی که دقیقتر از اوضاع و احوال شما باخبر بشیم بابا مرتضی هم که...
17 مهر 1391

آزمایش بارداری

امروزت را اینگونه می نگارم؛شاید فردا طوری دیگر به آن نگاه کنیم،پس عاشقانه هایم برای تو... برای تو بهترینم تا باشد که بعدهااااااااااا یاداور این روزهایت بمانی! امروز باید برای یک سری کارهای بیمه ودارایی شرکت علیرغم کمردرد بسیار زیاد به شرکت می رفتم.ولی بابا مرتضی که از قبل مرخصی گرفته بود اصرار کرد که اول آزمایشگاه بعد شرکت! دل تو دلمون نبود...انگار همه چیز امروز عوض شد،آفتاب زودتر طلوع کرده بود،خورشید نورانی تر شده بود،هوا بهاری تر شده بود،درختا سبزتر به نظر می اومدند!اینجوری بگم که دنیا قشنگ تر شده بود... نمیدونستم که اینها همه نشانه ایست از وجود تو... آزمایش رو دادیم و با بابامرتضی به کارخانه رفتیم.من نصف کارها...
25 مرداد 1391