، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

اولین روزهای باهم بودن

1392/1/21 15:13
نویسنده : مامان نفیسه
608 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به کسی که عشق ,امید,زندگی دراوخلاصه میشه

حالت چطوره گل دخترم ,خیلی دوست دارم ازفرشته ای بگم که خداوندمنولایق دونست وانوبهم دادکه

عاشقانه بزرگش کنم

شب اول بیمارستان باخاله فاطی (اولین شب باهم بودنمون )باسختی ودردبسیارمن وزحمت

بسیارزیادخاله فاطی گذشت ولی دردمن بانگاه کردن به روی ماهت ساکتترمیشد

,شمادختربسیارساکت وخوبی بودی وبرخلاف بچه های دیگه که خیلی بی تابی می کردن

,شماهم سروقت شیرمیخوردی هم خوب خوابیدی ,ازوقتی به دنیااومدی تاشب 10دفعه بابامرتضی

برای دیدنت اومدوقتی هم نبودهمش زنگ میزدوازحال شمامی پرسید

تااینکه صبح بعدازچکابهای خانم دکترمرخص شدم وآماده شدیم که باهم به دست بوس مامان ایران

وآقابریم ,استقبال ازشما باقربانی کردن گوسفندجلوی پاتون جهت سلامتیت ودودکردن اسفندجهت

دوربودن ازچشم زخم وردشدن اززیرقرآن جهت اینکه همیشه خداپشت وپناهت باشه توسط مامان

ایران وآقا صورت گرفت

 

گل ازگل همه شکفته است ,خوشحالی توصورت همه  باوجودشما مشخصه ....انگارهمه دست

وپاشونوگم کردن ,سروصدایی وقیل وغالی ورفت واومدی توخونه مامان ایرانه ,که انگارعیدشون الانه

واینهاهمه ازوجوددردونه ای است که رنگ این زندگی رورنگی ترکرده ومن فقط وفقط سپاسگذاراین

لطف خداوندهستم وخواهم بود

روزسوم بایدشماروبرای چکاب اولیه به دکترمی بردیم,خاله گیتاشماروحاضرکردوباعمه 

مناوبابامرتضی شماروپیش دکترحلاج مفرد(دایی شوهر عمه مونا)که ازاین به بعدقراره

دکترشماباشه بردن ,تواین 1ساعتی که ازهم دوربودیم برام ساعتها طول کشیدخیلی دل تنگت

شدم ولی خداروشکروقتی ازسلامتی کاملت باخبرشدم همه چی یادم رفت فقط می تونم بگم ای

تنهادلیل بودن به تومی بالم ودوستت دارم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)