، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

روزتولد

1392/1/20 15:29
نویسنده : مامان نفیسه
729 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 امروزخورشیددرخشان تراست وآسمان آبی تر,نسیم زندگی رابه پروازمی کشدوپرنده آوازجدیدمی

سراید

امروزبهاری دیگراست ,درروزتولدمهربانترین

میلادکسی که چشمانم باحضورش بارانی است ,امروزراشادترخواهم بودودلم رابه میهمانی آسمان

خواهم بردچراکه فرشته ای ازقلب آسمان به من می رسد

جشنی برای میلادت به پاخواهم کردوتمامی گلهاوسبزه هادرمهمانی ماخواهندسرود

ای مهربانترینم روزهای زندگیت هرروزپرازجشن ومهمانی .......دوستت داریم ومقدمت راگلباران می

کنیم

سلام به بهترین عشق زندگیم .صبح زیبای بهاریت بخیر.بالاخره بعداز9ماه انتظارامروزبادستهای

مهربون خانم دکترمریم جهانگیردربیمارستان شبیه خوانی کاشان ساعت 8:15صبح باوزن

3700وقد50ودورسر34(همه چی عالی )به توی نازنینم رسیدم وطعم شیرین وصال راچشیدم ,به

توییی که یکی ازآرزوهامون بودی  ,خداراازاین همه لطف سپاسگذارم .

 

شب قبل پربودازاسترس ونگرانی ..........اصلانتونستم درست بخوابم ,ثانیه ثانیه ساعتونگاه میکردم

تاصبح شدساعت 6بلندشدم لباس پوشیدم ووسایلی روکه بایدبرمی داشتم جمع وجورکردم ورفتیم

درخونه مامان ایران تاباخاله گیتاوخاله فاطی که به خاطرشماازتهران اومده بودبه بیمارستان بریم

بعدارخداحافظی بامادربزرگم ازش خواستم که دعای خیرشوبدرقه راهم کنه وبرام دعاکنه .حال

عجیبی داشتم دلم میخواست های های گریه کنم نمی دونم ازخوشحالی بودیاازنگرانی

......بادستهای مهربون وزحمتکش مامان ایران اززیرقرآن ردشدم وبه دستهای مهربونش به رسم

سپاس بوسه زدم دستهای مادری که هیچ گونه محبت راازمن دریغ نکرد,باخوشحالی من اشک

شوق ریخت وخداراشکرکرد,باناراحتی وگریه من درپنهان ,دورازمن گریه کردوبه خداالتماس کرد,بارنج

من دردکشیدودرهرحالت به من امیدوآینده روشن رونویدداد ,مادرم هرچه دارم ازتودارم ای بهترین...

بابت این همه زحمت سپاسگذارم.ازخدابرایتان سلامتی ونشاط راهمیشه خواهانم وازش میخوام  که

حالاکه دارم مادر میشم یه مادر بشم مثه شما (نمی دونی که هرچی ازخوبیش وزحمتاش بگم

بازم کم گفتم, اون مادریه که وقتی خیس ازباران به خونه رسیدم برادرم گفت :چراچترباخودت

نبردی,خواهرم گفت :چراتابندآمدن باران صبرنکردی ,پدرم باعصبانیت گفت :وقتی

سرماخوردی متوجه خواهی شد,امامادرم درخالی که موهای منوخشک میکردگفت :باران احمق)بغل

به اتفاق بابامرتضی و مامان ایران وخاله گیتاوخاله فاطی ومامان لیدا به بیمارستان رفتیم

ومنتظرموندیم تاخانم دکتربیادتواین فاصله لباسهای اتاق عمل روپوشیدم وآماده شدم تااینکه صدام

کردن وقتی رفتم تواتاق عمل همه میگفتن شماکی هستی که همش خانم دکتراسم شماروآورده

وشماروسفارشی کرده قلبخانم دکتراومدوهمدیگرروبوسیدیم وگفت دیدی بالاخره تموم شددیدی

بالاخره منوتواتاق عمل دیدی (آخه همش به خانم دکترمیگفتم کی میشه من شما روتواتاق عمل

ببینم).....دکتربیهوشیم اومدپیشم وبعدازمعرفی کردن خودش ازم خواست که تموم عضلات پشتمو

شل بکنم تا راحتتربتونه آمپول بی حسیم روبزنه بعدازیه نفس عمیق حس کردم که دوتاپاهام داره

داغ میشه وبعداز10دقیقه هنوزخانم دکترداشت باهام حرف میزدکه صدای گریه ات روشنیدم خانم

دکترگفت وای وای چه دخترخوشگلی چشماشوببین بازکرده .....ازخودبیخودشده بودم باگریه تومنم

بلندبلندگریه میکردم وبلندبلندخداراشکرمی کردم ,انقدرحالم عجیب بودکه همه پرستاراازم التماس

دعاداشتن .....تواون حال برای تمامی کسانی که مادرنشدن ازته دلم دعاکردم وازخداخواستم که

حس قشنگ مادری روبه همه اونایی که بچه میخوان بده (الهی آمین)

داشتن دهان وبینی وبدن شماروتمییز می کردن ومن شاهداین صحنه قشنگ بودم ,همچنان

شمابایک صدای بلندوقویی گریه میکردی که آوردنت پیش من وشماروروسینه من خوابوندن من بهت

خوش آمدگفتم وصورت قشنگت روکه شکل بابامرتضات بودبوسیدم .به تمامی اندامت نگاه کردم

ووقتی ازسالم بودن شمامطمئن شدم چشماموبستم وخداراشکککککککککککککککککککککککرکردم

که برام سنگ تموم گذاشت........

شماروبرای لباس پوشیدن بردن ومن که خیالم راخت شده بودبه سفارش دکتربیهوشیم خوابیدم

ووقتی به خودم اومدم که خاله گیتای مهربونت بالاسرمن داشت باخوشحالی تمام منوصدامیکرد

وازشماباذوق وشوق تعریف میکرداونم میگفت که چقدرشماشکل بابامرتضی هستیچشمک

بعداز1ساعتی که توی ریکاوری بودم منوبه بخش منتقل کردن ,عمه موناتم بایه ذوق وشوقی اومده

بودوهمش ازشماعکس میگرفت تااینکه شماروبرای شیرخوردن آوردن هنوزخانم پرستارتوضیحاتش

تموم نشده بودکه شما به سمت من حمله کردی ودبخور......قلب

 

 

 ازهمه جالبتراینکه ساعت 2بعدازظهرهم شناسنامه شمابه دست من رسیدهم دفترچه تامین

اجتماعی ...آخه تازه وقتی مرخص می شی گواهی ولادت روبرای اسم می دن وثبت احوالم

چندروزطول میکشه تاشناسنامه روبدن ....حالاببین این بابامرتضای شماکیه بغل

شناسنامتوبازکردم ووقتی اسم آتریسارودیدم کلی ذوق کردم آخه قرارمنوبابامرتضی این بودکه اگه

بچمون دخترباشه اسمشواون انتخاب کنه واگه پسرباشه من,حالاکه شمادختربودی حق انتخاب

باایشون بود

بابامرتضی ازاسم آرینا(به معنی دخترآریایی )خیلی خوشش می اومدوهمش اصرارداشت تااسم

شما,اسم اصیل ایرونی باشه ,منم این اسمو قبول کرده بودم ووقتی تواتاق عمل ازم پرسیدن اسم

کوچولوت چیه گفتم آرینا,دیگه نمی دونستم که بابات اسمی روکه من دوست دارم برات انتخاب

میکنه(مرسی عزیزم)

درهرصورت اسم شماشد

 

 

ماچآتریسا(دخترزیبارو-دختری به شکل ماه)ماچ

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این گل خوشگلم خاله فاطی واسمون آورده!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)