، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

سه ماهه سوم بارداری

1392/1/19 19:40
نویسنده : مامان نفیسه
684 بازدید
اشتراک گذاری

91/11/03

سلام زندگی.سلام عشق ,سلام شورمستی ...ماچحالت چطوره؟عشق مامان بهش خوش میگذره ؟چراکه خوش نگذره !این همه مواظب شماهستیم ,همه چیزبرای شماست وماهمچنان منتظرروزهای خوب باشمافرشتههیپنوتیزم

ازاحوالات خودم برات بگم :

این روزایه خورده حالم بهتره ..گاهی اوقات ازخونه بیرون میام ویه هوایی میخورم ,هفته ای دوروزم یه

سری به شرکت میزنم ولی دیگه کم کم دارم سنگین می شم الان من 27هفته و2روزه هستم ووزنم

72کیلوشده .....وای 58کیلوکجا والان کجا....امروز240مین آمپولم زدیم تابه امیدخدابرای شمامشکلی

پیش نیادولی سختیایه طرف وشیطنتای شما یه طرف هوراخلاصه اینکه باهات حال میکنم تشویق

وقتی متوجه میشم که دیگه تنهانیستم تشویق

ای تنهادلیل ردکردن هردلیل وای تنهابهانه آوردن هربهانه

دیوانه مهربانی توام

ای بهترین چه خوب شدکه هستی وچه خوب ترمی شودکه بمانی

بمان

و

بدان

که توتنهابهانه برای بودنی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی

 

91/12/12

سلام نفسم ,حالت چطوره ؟امیدوارم تاآخرش خوب وخوب باشی...به ماکه هرچندیه باریه تکونومیدی

ویه ارز اندامی میکنیناراحت ....چیومیخوای ثابت کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟توهمه جوره عزیزی وهمه به توتوجه

دارن دیگه چی که هرچندیه بارهمه رومی لرزونی !ازمامان وخاله وعمه ومنشی خانم دکتروخودخانم

دکتربگیرتادروهمسایه ودوست وآشنا همه منتظرن تا بیای وحالتوجابیارن مشغول تلفن...چقدرشیطونی

میکنی ؟اون بساط خونریزی ولکه بینی وکمردردوهرروزهروزآمپولو.....بس نبودکه این چندروزدردسینه

وسوزش زیرسینه ای بهم دادی که همه روگرفتارکردی ناراحتچندشبه که اصلاخواب ندارم تاصبح

خودموبادمیزنم وگریه میکنم ...افسوسانقدربه من غصه نده متفکر....خانم دکترمیگه بزاراین فسقله به

دنیابیادحالشوجامیارممتفکر اگه به بچه های دیگه دوتادرکونی بزنم به این 5-6تامی زنم که انقدرهمه

رواذیت کردهمتفکر

رفتم دکترپوست گفت شایدعلامتای زوناباشه ..وای خدانکنه این یکی روکم داشت ...خلاصه اینکه

همه روغصه دارکردی قهرقهرقهر(بازم عزیزی,غصه نخوریا!!!)

خلاصه اینکه امروزسونوداشتم برای اینکه وزن شمامشخص بشه این اولین سونویی که وزن

شماروواعضای بدنتونونشون میده ,وزن شما2040کیلوتشویقتشویقتشویقواعضای بدنتون سالمهوراهورا

خداروشکرکه این چیزاروکه می شنوم دردوغصه هام یادم میره هوراهوراهورا

 

فاصله هاهیاهومی کندوصدای هق هق دلتنگی ام درنوسان بودن

 

 

ونبودنت رنگ می بازد,,,,,کفش های رفتنت راگم می کنم تابرای

 

 

همیشه بمانی ,,,,,,,,,,,,

 

91/12/22

سلام هستی من ؟حالت خوبه ؟خوشبختانه سوزش ودردسینه ام بهتره ولی ماهمه جوره داریم

خودمونوبرای زودتراومدنت آماده میکنیم .من یه 2روزپیش دوباره به خونریزی بدی افتادم ورفتم

بیمارستان وبستری شدم ,یه شب بیمارستان موندم وتحت نظربودم ,خانم دکترآمپولایی که مربوط

به رسیدن ریه بودبرام تجویزکردکه اگرشمازودتربه دنیااومدی مشکلی نداشته باشی ,برام

سونوگرافیم دادکه ازاحوالات شمابیشتردرجریان باشیم وزن شمابه 2کیلوو350گرم رسیده تشویقو   من

الان34هفته هستم وتا3هفته دیگه لحظه شماری می کنم امیدوارم تااون موقع برای شمامشکلی

پیشنگراننیاد(دل ماروتموم کردی مامان جونم)نگران

 

 آموخته ام که خداعشق است وعشق تنهاخداست/آموخته ام که

 

 

وقتی ناامیدمی شوم خداباتمام عظمتش عاشقانه انتظارمی

 

 

کشدودوباره به رحمت اوامیدوارمی شوم /آموخته ام اگرتاکنون به

 

 

آنچه خواسته ام نرسیدم خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته /آموخته ام

 

 

که زندگی دشواراست ولی من...........

 

ازاوسخت ترم .......به امیدآن روزکه توام درمقابل مشکلاتت به

 

 

خداتوکل کنی وسخت باشی

 

91/12/26

سلام جیگرگوشه مامان .من امروزحالم خییییییییییلی خوبه خندهخندهخنده.شماچی؟متفکرمطمئن

هستم که شماهم حالت خیییییلی خوبه خندهقلبخنده....بله دیگه .امروزتخت وکمدی که برات

سفارش دادیم ازاصفهان می رسه وماهم کم کم مشغول چیدن سیسمونی میشیم ازروزقبل خاله

گیتاوزن دایی احسان اومدن خونه ماواتاقتوتمییزکردن(دستشون دردنکنه)

داشتیم باخاله گیتااتاقتومی چیدیم که عمه موناهم باکوروش خان برای کمک اومدن,وای مامان جون

نمی دونی کوروش چیکارمیکردتمام وسایل تورواون کمک کردوازاون اتاق اوردیم تواتاق خودت (خیلی

وسایلت خوشگل شده دست مامان وآقا دردنکنه ودست خاله گیتاوبابامرتضاتم دردنکنه که زحمت

انتخابشوکشیدند,کی میشه خودت این مطالبوبخونی وخودت بازبون شیرنت ازشون تشکرکنی (به

امیداون روز)  .....امیدوارم ازوسایلت خوشت بیادکوچولوی مامان وبابادوستت داریم وبه حدپرستش

می پرستیمتقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

روزهای خوب میرسدزراه ,,,,,,,,,,,,,,,,

 

 

من اگرطلب کنم,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,

 

 

تواگردعاکنی(دعاکن که به هم برسیم مامان جون )منتظر

 

91/12/29

سلام فرشته کوچولوی من,خوبی؟تواین روزایی که همه مشغول خونه تکونی عیدهستندمامشغول

چکابهای شماهستیم یک درمیان برای تست خرکت (NST)میرم بیمارستان ,من این روزاخیلی

سنگین شدم وشمام خیلی تنبل .ولی روزی بیست بارمیرم تواتاقتوعشق میکنم درکمدلباساتوروکه

بازمیکنم هزاربارقربون صدقه اون لباسای کوچولولت میشموبهشون بوسه میزنم ,عشق من پس کی

این فاصله تموم میشه؟,کی به زندگیمون رنگ میپاشی ؟کی به اون صورت قشنگنت  بوسه عشق

می زنم وهزاران هزارکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

می دونی !حالاکه فکرشومیکنم می بینم چقدرانتظارسخته !چقدرچشم به راه کسی بودن سنگینه

,ازخدامیخوام هیچ کسو منتظروچشم به راه نکنه اونم چشم به راه عزیزش...آمین

 

(((اللهم عجل لولیک الفرج)))

 

91/12/30


سلام ماه آسمونی .حال واحوال؟تواین لحظه های پایان سال 91که لحظه لحظه هاش برای من

سالهاطول می کشه وثانیه به ثانیش خاطره ست به استقبال سال نومیرویم ,ازقدیم گفتند:سالی

که نکوست ازبهارش پیداست وامسال به یمن قدم توبهارمان سبزتراست ,قشنگتراست وعیدمان

عیداست چراکه خداوندفرشته ای راازقلب آسمان جداخواهدکردودر روح وروان وجان وقلب من جای

خواهددادوما(من ومرتضی)تمامی سعی وتلاشمان رابرای خوب زندگی کردن ,درست زندگی کردن

خواهیم کرد,باشدکه خدانیزدرتک تک این لحظه هابرای درست زندگی کردنش یاریمان کند...ان

شااله....

دخترم دراین دقایق تحویل سال  دردفترزندگیت برای سفیدماندن

 

 

صفحه غصه هایت همیشه دعامی کنم وخواهم کرد

 

ماچکوتاه بگویم دوستت دارم اماازدوست داشتنت کوتاه نمی آیمماچ

 

 

تحویل سال1392هجری شمسی ساعت 14و31دقیقه و56ثانیه روزسی ام اسفند1391(عیدت مبارک

گل همیشه بهارم )ماچ

امشب شب تولدکورش بود,ماهم به اتفاق بابامرتضی درجشن تولد2سالگی اش حسابی خوش

گذروندیم ,هرچندیه خورده نشستن زیادوطولانی برام سخت بوداماباتدارکاتی که عمه موناچیده

بودحسابی بهمون خوش گذشت ,این روزام که همه توجه خاصی به شمادارن ونمی ذارن بهتون

بدبگذره قلب

به امیداینکه سال دیگه درکنارشماوباشمابه عیددیدنی بریم عزیزمماچ

 

92/01/02

سلام نفسم .حال واحوال ؟من که هرچه این روزازودترتموم بشه خوشحالترم چون زودتربه لحظه

وصال باشمامی رسم,امروزبه دعوت مامان لیداوبابایی نهاربه باغ پرندگان رفتیم امسال اولین سالی

بودکه ارکسترزنده آورده بودند,خیلی بهمون خوش گذشت ازدرکه میخواستیم بریم بالاچون پله

زیادداشت بابامرتضی به این وراون ورزدتاپارتی بازی کنه که باماشین تابالابریم وموفقم شد

زبانخلاصه اینکه ازصدقه سرتو,همه باماشین تابالارفتیم وبرگشتیم ,مطمئنم که اگرشمابودی

خیلی دوست داشتی (سال دیگه ان شااله باهم بریم )خنثی

 

92/01/17

سلام دخمل خانوم .چطوری؟امروزبه سفارش خانم دکتررفتم سونوگرافی تاتاریخ دقیق به هم

رسیدنمون رومشخص کنه .امروزمن 37هفته و5روزه باوزن 76کیلوهستم ,این روزاهرروزNSTمیرم

تاازحرکت شمامطمئن بشم .حال .بالمون حسابی کوکه زبانچون 3روزدیگه می تونم روی ماهتوپس

ازاون همه سختی,استرس ونگرانی ببینم .تاریخ بهم رسیدنمون شد92/01/20امیدوارم تااون موقع

هم براتون مشکلی پیش نیادماچ

 

دخترم

 

 

به توزندگی راخواهم آموخت اماخودت بهترازمن بیاموزدرست زندگی کردن را

بیاموزاگردلت شکست اشک درمانش نخواهدبود

اگرترسیدی توکل به معبودت درمانش خواهدبود

دخترم

 

 

بیاموزکه مهربانی دلیل نمی خواهدامابه کدام انسان مهرورزیدن حتمادلیل می خواهد

دخترم

 

 

عشق منطق نمی خواهداماچگونه عاشق باشی منطق می خواهد

دخترم

 

 

تورانامی نیک می نهم ودوست دارم که تورادرخوشنامترین مردم درنزدخداببینم هرچنداگرآن زمان درکنارت نباشم امادرآسمان خداتورانظاره گرخواهم بود

دخترم

 

 

خوب باش بادلیل وگاهی بی دلیل

دخترم

 

 

فکرخوب بزرگترین نعمت است پس فکرت راخوب بساز

دخترم

 

 

ازهردین وآئئینی که هستی به معبودت بیاندیش وبه کتاب آسمونیت

 

 

92/01/19

سلام بهارم ,سلام عشق زندگیم ,حال من امروزخیییییییییییلی خوبه بغل.حال شماچی؟فقط

یه روزدیگه مونده تابه لحظه وصال برسیم ومن همچنان برای اون لحظه دقایق وثانیه رامی شمارم

,9ماه گذشت 9ماهی که ازاول تاآخرش بااسترس وسختی های زیادی همراه بود,9ماهی که

با283آمپول بالاخره تموم شد,9ماهی که باذره ذره اشکهایم برای رسیدن به توشبوبه روزوروزوبه شب

رسوندم ,9ماه انتظار,9ماه تردیدو9ماه اگروبایدوشاید......شایدبرای بعضی هازودامابرای من واطرافیانم

90سال طول کشید,

ولی بازخداراشاکرم که درتمامی لحظات نگاه پرمهرومحبتش به سویم بودودرلحظاتی که ناامیدمی

شدم دستم رامی گرفت ....

بله دخترم ....امروزازصبح که بیدارشدم افتادم به جون خونه وحسابی ازخجالتش دراومدم گفتم دیگه

هرچی باداباد...حسابی خونه راتمییزکردم امانورانی کردنش باقدمهای شماست که فرداروچشم

مامی ذارین ماچکارم تاعصرکه بابامرتضی اومدطول کشیدوقتی هم که اومدوخونه روبه این وضع

دیدحسابی باهام دعواکردبامن حرف نزنابعدش حاضر شدم وبرای آخرین چکاب حرکت ازشما به بیمارستان

رفتم وبعدازاون یه کم خریدکردیم واومدیم خونه یه دوش گرفتم وآخرین جزئ ازدهمین ختم قرانم

راتموم کردم وبرای سلامتی شمادعاکردم بغلتافرداکه شماراملاقات کنم جونم به لبم می رسه

کوچولوی مامان شبت بخیربغل

 

 

فرشته کوچولو

 

 

 

 

 

روزی روزگاری کودکی آماده متولد شدن بود...

 

 

 

کودک از خدا پرسید:به من گفتن که تو میخوای فردا منو به زمین بفرستی.درسته؟

 

 

ولی آخه کوچولوی ضعیف و ناتوانی مث من چطور میتونه اونجا زندگی کنه؟؟؟؟

 

 

خدا جواب داد:بین همه فرشته هام من یکی رو واسه تو انتخاب میکنم....

 

 

اون همیشه منتظرت می مونه و از تو مواظبت میکنه!

 

 

کودک گفت:"اما...."

 

 

من اینجا توی بهشت کاری به جز آواز خوندن و بازی کردن و خندیدن ندارم!

 

 

"این همه ی اون چیزیه که من واسه شاد بودن لازم دارم..."


 

خداگفت:فرشته ی تو هرروز صبح با آوازش به تو عشق می رسونه و تو با محبت اون خوشحال میشی!

 

 

کودک گفت:"و....."

 

 

چطوری میتونم حرفای مردم رو بفهمم وقتی زبونشون رو نمی فهمم؟

 

 

خداگفت:"خیلی آسونه!فرشته ی تو زیباترین وشیرین ترین حرفایی که توی عمرت شنیدی رو بهت میگه.."

 

 

و با صبر و حوصله ی زیادی ازت مراقبت میکنه و بهت حرف زدن یاد میده.

 

 

کودک سرشو بالا گرفت و به خدا نگاه کرد...

 

 

و چه کار باید بکنم اگه بخام باهات حرف بزنم؟

 

 

 

خدا بهش خندید و گفت:

 

 

فرشته تو دستاتو کنار هم نگه میداره و بهت یاد میده چطوری دعا کنی!

 

 

بچه گفت:شنیدم آدمای خیلی بدی روی زمین هستن...

 

 

چه کسی میخواد منو حمایت کنه؟؟؟؟؟

 

 

خدا دستتاشو دور بچه حلقه کرد و گفت:

 

 

فرشته ی تو ازت دفاع میکنه...حتی اگه سخت ترین زندگی رو داشته باشه!

 

 

کودک ناراحت بود.به خدا نگاه کرد و گفت:ولی من همیشه مجبورم ناراحت باشم چون دیگه نمیتونم تو رو ببینم!

 

 

خدا کودک رو بغل کرد....

 

 

فرشته ی تو همیشه باهات از من حرف میزنه و به تو یاد میده چطوری به سمت من بیای...من همیشه کنار تو میمونم!

 

 

در همون لحظه محبت زیادی رو توی بهشت لمس کرد.

ولی صداهایی از زمین شنیده میشد!

 

 

کودک با نگرانی از خدا پرسید:

 

 

پس خدا جونم!اگه قراره دیگه پیشت نباشم حداقل اسم فرشته ات رو بهم بگو!

 

 

خدا جواب داد:اسم فرشته ات زیاد مهم نیست!

تو میتونی به سادگی اونو صدا کنی:

 

 

مامان!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)