، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

هیجده ماهگی وواکسن هیجده ماهگی

1393/7/20 23:48
نویسنده : مامان نفیسه
639 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختربداخلاقم ,سلام عزیزبدعنقم,سلام دختربی اخلاقم......

امروزچهارمین روزازخاکسپاری مادربزرگ عزیزم می گذره وماهمچنان رفتنش رو حتی درخیالمون هم باورنداریم .

هنوزخسته راه وخسته شنیدن این خبریم,جای خالی مادربزرگم باوجوداون همه شلوغی واون همه مهمون توی

خونه مامان جون قشنگ حس میشه ,وقتی بهت میگیم مادرجون کو؟می دوی تواتاقش ومات ومبهوت به اتاق

خالیش نگاه میکنی وبادوتادستای قشنگت میگی نیست.وقتی اول صبح برای رفتن به شرکت شمارواونجامی

زاشتم اولین جایی که می رفتی ,اتاق مادرجونم بود بازبون شیرین وقشنگت بهش سلام میکردی واولین کاری

که میکردی شیشه آبش روازپایین تختش برمی داشتی وبه سمت آشپزخانه می دویدی وبه مامان جون میگفتی

آب آب (یعنی شیشه روپرکن).بعضی وقتا همون لحظه شیشه پرشده ازآب رو برای مادرجون برمی گردوندی

وبعضی وقتا باشیطنتت شیشه رودودر می کردی ومی رفتی قایم می کردی .درهردوصورت(چه شیشه آب

رومیبردی ,چه نمی بردی) مادرجونم هزارباره قربونت می رفت وهردفعه میگفت قربون اون صورت مثل ماهت برم

.فکرشونمی کردم انقدردوسش داشته باشم ...واقعااین که میگن دل به دل راه داره به من ثابت شده .چون

همون قدری که اون شمارودوست داشت شماهم دوسش داشتی ,امکان نداشت چیزی بدون اون بخوری حتی

یه لقمه نون ....یادم نمی ره!!! ...دوروزقبل ازفوت شدنش بهم گفت :امروزچندباربابت یه حرکت آتریسا گریه کردم

,گفتم چرامادرجون؟گفت آتریسایه لقمه نون دهنش بودازش پرسیدم چی می خوری عزیزم؟که آتریسانون

روازدهن خودش درآوردوتودهن من (مادرجونم)گذاشت ...ومن بابت این حرکتش هرچی ازصبح یادش افتادم گریه

کردم ...گفتم مادرجون حالاچراگریه ؟؟؟آتریساکاربدی نکرده که!!!گفت نه ازبس آدم های خوب دوروبرمم گریه ام

گرفته ,شماها که به من خدمت می کنید این بچه یک ونیم ساله هم منودوست داره وبه من خدمت میکنه

وبعدشروع میکردبه دعاکردن....

خنده داروقتی بودکه واکرش روبرمی داشتی ومی دویدی ,خنده داروقتی بودکه وقتی میخواست بره دستشویی

خودتو ازلای دست وپاش به زور وارددستشویی می کردی ,خنده داروقتی بودکه زودترازاون خودت روبه تختش می

رسوندی وجاش می خوابیدی وبهش اجازه خووابیدن رونمی دادی  ,خنده داروقتی بودکه می دونستی تسبیحش

روزیر بالشتش می زاره ومیرفتیبرمی داشتی ,خنده داروقتی بود که روصندلیش روبروش می نشستی واون برات

دست می زد وتوهم تندتندبراش نانای می کردی (چقدروقتی دست میزدی وخودت روتکون میدادی ذوق میکرد)....

ازهمه اینها فقط برامون یه خاطره موند,خاطره ای که توبه دلیل کوچولوبودنت هیچ وقت به یادنخواهی

آورد,امامطمئن باش که من همبشه ازحرفهاش,اصتلاحاش ,شعرهاش ,کارهاش ,نظم وانظباطش ,تمییزبودن ومرتب

بودنش ویادش برات خواهم گفت....

                                           """   روحش شادویادش همیشه درقلب ما"""

صبح روزبیستم برای زدن واکسنت باآقاجون به مرکزبهداشت رفتیم وواکسن 18ماهگیت روبرات زدیم .درحال گریه

میگفتی بییم بییم(بریم).منوببخش مامان جون چاره ای نداشتم .ازحرکت پاهات مشخص بودکه اون واکسنی که به

پات زده بوددردداشته ,چون تامی خواستم بغلت کنم دستتو به پات می گرفتی وباپاهاتوجمع میکردی (سعی کردم

تواون شلوغی خونه مامان جون برات کمپرس کنم که اجازه چنین کاری روندادی تااینکه خوابت برد ,اول ازکمپرس

سردوبعدازکمپرس گرم برات استفاده کردم .امابی حوصلگی وکلافه بودن بدجوری خودت ومنواطرافیان رواذیت می

کرد.ازوقتی که تواون موقعیت گریه وزاری وشیون ولباس مشکی واومدن ورفتن های زیادقرارگرفتی خیلی اخلاقت

عوض شده ,دیگه ازاون آتریسای اجتماعی که نه به کسی غریبی میکردونه بادیدن آدم های ناآشناگریه می

کردخبری نیست .اصلاازبغل من کنده نمی شی .هرکی باهات حرف میزته گریه میکنی که چراباهات حرف زده

,هرکی بهت نگاه میکنه ,گریه مبکنی که چرانگاه کرده .غذاخوردنتم که دیگه هبچی نگم بهتره ,چون اعصابم بهم

میریزه....انگارهنوزخسته ای ...انگارتوهم هنوزتوشوک اون همه جمعیت بالباس مشکی وعذاداری و...هستی ...

من هنوزبه خاطرشرایط مهمون داری مامان جون به شرکت نرفتم ونمی دونم باابن شرایط شما ,بااون همه بهونه

گیری کی وچه شکلی بایدبرم !!!

پسندها (2)

نظرات (2)

مامی آتریسا جون
30 مهر 93 9:46
سلام عزیزم، امیدوارم حالت بهتر شده باشه ، هر چند از نوشته هات معلومه که هنوز خیلی خیلی ناراحتی نفیسه جونم عزیزم آتریسایی هم خوب میشه نگران نباش وقتی شرایط محیط اطرافش اینقدر تغییر کرده اصلا غیر طبیعی نیست که بد اخلاق بشه عزیز دلم، واکسنش خیلی اذیت کرد عزیزم شاید واسه اون هم بوده؛ تب هم کرد جیگر طلایی
مامان نفیسه
پاسخ
گذشت زمان خیلی چیزهاروعوض میکنه .مرسی عزیزم خیلی بهترم ,اماتغییر رفتارهای آتریسابدجوراذیتم میکنه که امیدوارم درست بشه.بله حدودادوروزتب داشت امامشخص بودکه پایی که واکسن زده دردمی کنه .ان شااله برای آتریساجونم به سلامتی واکسنش رومی زنی ونه تب مبکنه ونه براش مشکلی پیش میاد
مامان پریسا و بابا مهرداد
8 آبان 93 8:23
عزیز ددددددددلم .. چقدر ناز و نمکیه این دختر خوشگ شما الهی خدا بهتون ببخشه دوست گلم یه دنیا ممنونم که به فکرم هستی و حالمو میپرسی مامان مهربون. من و نی نی خوبیم ولی باید مدام بخوابم تا ایشالا مشکلی پیش نیاد و این مدت هم تموم بشه تو رو خدا تو این روزا و شبا برامون دعا کنید که خدا ناامیدمون نکنه
مامان نفیسه
پاسخ
نگران نباش دوست خوبم .توکل به خدا