، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

یک شروع خوب ویک پایان بد

1393/7/17 23:51
نویسنده : مامان نفیسه
609 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترنازم .حال خودت وخودم وخانواده ام که خوب نیست ولی بازم خداروشکرکه زنده ایم وشاهدبالاوپائین

,کموزیاد,خوب وید,زشت وزیبا,بودونبود,داشته ونداشته های زندگی هستیم ...

قصه ی این روزهای زندگیت روازاینجابرات می نویسم که :

چهاردهم مهرماه تولدیکی ازبهترین دوستان بابامرتضی بود,به رسم یادبودشب قبل ازتولدش یه کیک ناقابل

وکوچیکگرفتیم وسیوهشتمین سال تولدش رودرکناردوستان دیگه باخوشی وخنده وخوشحالی وبایک دنیا

آرزوهای خوب خوببراشونجشن گرفتیم ویک دنیا خاطره رابه خاطره های همیشه باهم بودنمون اضافه کردیم....

این لباس خوشگلم سوغات عمه مونا س که ازمشهده زحمت کشیده 

آتریسادرحال دالی 

همون شب یه خوشی دیگه به خوشیمون اضافه شد,اونم تصمیم یه دفعه ای  مسافرت مشهد به اتفاق شما

وخاله گیتاوخاله فاطی وخواهرزاده ی عزیزم سعید بود.قضیه ازاین قراربودکه شرکت خاله گیتا یه آپارتمان 4طبقه 

رودرمشهدبرای پرسنلشون تهیه کرده اندوماهانه هرکدوم ازطبقات برای پذیرایی ازپرسنل تعلق گرفته ,که مهرماه

متعلق به خاله گیتابود.

همسفران این مسافرت خاله فاطی وهمسرش وسعیدبودندکه به دلیل یکسری ازمشکلات کاری کارخانه

شوهرخاله عزیزم سفرش روکنسل کرد,که باوجودیه جای خالی ,خاله گیتا وخاله فاطی ومامان جونم وبابامرتضی

ماروبرای این سفرزیارتیوسیاحتی کاندیدکردند.

 دلهره وترس ازاولین مسافرت طولانی باشما,باتوجه به شیطنت های جدیدشما ازیک طرف ونگرانی ازطولانی بودن

زمان توی(14ساعت)قطارکه باعث بشه حوصله شماسریره ازطرف دیگه باتوجه به  نبود بابامرتضی تواین سفر دلیل

مهمی برای رداینپیشنهادبود.

اما اصرار خاله گیتا وبودن خودش وخواهرزاده عزیزم سعیدتواین مسافرت دلم روقرص کردوقرارشدتواین مسافرت

همراهشون باشیم .لذاصبح چهاردهم برای گرفتنمرخصی وبرای جمع وجورکردن کارهام به شرکت رفتم وتاخودتایم

کاری ,کارهام بروفق مرادپیش رفت . .وقتی اومدم خونه بدوبدوچمدونم روبستم .خوشبختانه ساعت حرکت 12

شب بودومن فرصت کافی برای بستن بار سفرم داشتم .ولی بدی این مسافرت این بودکه بلیطامون ازتهران بود

وماحدود3ساعتی روبایدتاتهران می رفتیم .

خداروشکرهمه کارهام برای ساعت 8که میخواستیم به سمت تهران با بابامرتضی وخاله گیتا وسعیدجان حرکت

کنیم خوب ردیف شدوهمگی باخوبی وخوشی حرکت کردیم .کلی بادست دستی ورقص وخوشی  شماتوماشین

خندیدیم وبهمون خوش گذشت .وقتی رسیدیم خاله فاطی وعلی پسرخاله عزیزم هم تازه رسیده بودند.

آتریساوپسرخاله عزیزم (راه آهن تهران)

قطارمون بدون تاخیر حرکت کرد.ازاینکه باخاله جونیات وسعیدهمسفربودی وپیششون بودی کلی خوشحالی

میکردی اونقدری که ازخنده های الکیت ماهم کلی می خندیدیم وقربون صدقه ات می رفتیم .شب توقطاربرامون

خوب گذشت وخوب رسیدیم .خوشبختانه نه تنهاشماحوصله ات ازاون چهاردیواری کوپه قطار سرنرفت بلکه ازاون

تکونای قطاروبالا,پائین قطار خوشت میومدوازهمه مهمتراینکه همه دورت بودندوتومحیط خونه نبودی خوشحال

بودی.وماخوشحالازخوشحالیت.....

اولین حال گیری به محض رسیدن تومشهد وقتی اتفاق افتادکه من کبف دستیم که همه چیم (دوربین ,موبایل,پول

وعابربانک,کارت ملی و......)توش بودروتوماشینی که ازراه آهن برای خونه گرفته بودیم جاگذاشتم,اماخوشبختانه

بعداز1-2ساعت خودراننده متوجه کبف شده بودواونو آورددرخونه تحویل داد.نفس توسینه م بنداومده بود

خداپدرمادرشروبیامرزه ,اگه نمی آوردبیچاره بودم.....

آتریسا به محض رسیدن 

این لباس خوشگلم زن دایی فاطی برات دوخته که باوجودسرمای مشهدکلی به دردت خورد

بعدازیه کم استراحت حدودساعت 7بودکه تصمیم گرفتیم برای زیارت آماده بشیم وبریم حرم,انقدرهوای

مشهدسردبودوبارندگی بودکه من نتونستم زیادتوحرم بمونم وچون برای شماکلاه وکاپشن نبرده بودم لذاسربع

ازحرمبه سمت خونه اومدیم.

صبح فردا بخاطربارندگی زیادوسردوبودن هوامن وشماخونه موندیم تاخاله گیتاوخاله فاطی بعدازحرم رفتنشون برات

ازبازارکلاه ولباس گرم تهیه کنند

.ظهرباهاشون تویه رستوران لبنانی قرارگذاشتیم ونهاررو باانواع غذاهایتندوتیزوخوشمزه لبنانی که ازنونش گرفته

تاغذاش جلوی خودت آماده وسرومیشدگذروندیم....

شنل خوشگل سوغات کیش ازطرف دخترخاله عزیزم خاله نسرین شما-کلاه خوشگل خریدخاله گیتا (کادوی روزکودک)

آتریساوسعبدخواهرزاده ی عزیزم(که تواین سفرواقعابرامون زحمت کشید)

چون رستوران نزدیک پرومابود ترجیح دادیم بخ چرخی هم اونجابزنیم وبعدبرای استراحت بریم منزل .توی پروماچنان

خوشحالی میکردی وبدوبدومیکردی که من نتونستم ازمغازه هاش زیاددیدن کنم به خاطرهمین مازودترازبقیه رفتیم

شهربازی اش تاشما یه کم باوسایلش بازی کنی 

اماببشتردوست داشتی نگاه کنی تابازی ...

برای استراحت اومدیم خونه تابعدازظهربرای شب وبرنامه فردامون برنامه ریزی کنیم .چون امروز روزکودک بود

وفردای اون روز(07/17)تولد من (مامان نفیسه)برای نهارقرار شاندیز گذاشته بودیم وقراربودکه سعید برای شب

کیک بگیرهوتولدم وجشن روزکودک وماهگردشما رودرکنارعزبزانم,یه جشن کوچیک بگیریم و خوش بگذرونیم که بایه

تلفن ,روزکودک وروزتولدو خوش گذرونی مشهد و......همه ازهمپاشیدومامجبورشریم شبونه وسایلمون روجمع

کنیم وبه طرف فرودگاه برای گرفتن بلیط هواپیماحرکت کنیم ...

مسافرت یک روزه ما به دلیل فوت خیلی خیلی ناگهانی مادربزرگ خوب ومهربونم باغم وغصه زیادبه پایان رسید

ازسختی وخستگی راه برگشت که چقدراذیت شدیم تابلیط گیر آوردیم وتاخیر 2ساعتی هواپیما واذیت وبهونه گیری

های شمابه دلیل خستگی وگریه وزاری بیش ازاندازه خاله فاطی نمی نویسم اماازمادربزرگی خوب ومهربون که

مثل به مادرباهاش زندگی کردیم براتمی نویسم ,ازمادریزرگی که 40-50سال زیریه سقف وسریه سفره

بامادروپدرمن زندگی کرده بود,پابه پای سختیهای اونا رنج کشیده بودوقدم به قدم برای بزرگ شدن مازحمت

کشیده بود,می نویسم ازمادربزرگی که باخندیدنما خندید وپابه به پای گریه های ماغصه خوردودعاگویمان

بود.نفسش برامون حق بودو دعاش برامون گیرا....

می نویسم ازمادربزرگی که توی دوران کودکی عین یه پاسبان ازمن مراقبت کردواجازه نمی داد که بچه های محل

به من آسیبی واردکنند ودردوران نوجوانی نمازخوندن وترتیب حفظ امامان و اصول وفروع دین روبه من یادداد.

می نویسم ازمادربزرگی که توی مسافرتایی که به دلیل درس وامتحان نمی تونستم بامادروپدرم برم شریک تنهایی

وهمدم وهمصحبت من بودوجای خالی مادرروبرام پرمیکرد.می نویسم ازمادربزرگی که پابه پای شب بیخوابی

های من برای امتحانات ومریضی هام بیدارموندوبرام چای ومیوه پوست میکندودلگرمم میکردوبرام آرزوی موفقیت

میکرد.

می نویسم ازمادربزرگی که برامون مادری کردو مادرباقی ماند...

چقدرپاک بودو چقدر پاک وبی سروصدارفت ,کارروبرای خودش آسان ومرگ ناگهانی اش برسرسجاده نمازش برامون

چقدرسخت ودشوارکرد.چقدرمن وفرزندم رودوست داشت وچقدردعاگوی من وفرزندم بود واینکه چرامن نتونستم

آخرین خواسته اش که یه تسبیح خوب ازمشهدبود روبرآورده کنم برایم عذاب آوراست,اینکه دو ساعت قبل ازمرگش

صداش روبشنوی وسراغش روبگیری وبعدمتوجه بشی برای همبشه صدایش رانخواهی شنید دردآوراست

وبسیارسخت ....

بله دخترم مادربزرگ خوب وعزیزم درروز16مهرماه بدون هیچ گونه مشکلی برسرسجاده نماز مغرب وعشا به دلیل

ایست قلبی برای همیشه باکوله باری ازخاطراتش ,حرفهاوگفته ایش ,شعرهایش ازپبش مارفت وماروداغدارکرد.

اوچشم انتظارزوارهای مشهدماندوما حسرت به دل برای یک باردیگه دیدنش...

                                   ""روحش شادویادش همیشه گرامی""

ازتمامی عزیزانی که تواین مدت بامن همدردی کردندوتومراسم این عزیزازدست رفته شرکت کردندکمال

تشکروقدردانی رودارم .

ازتمام دوستان نی نی وبلاگیم که نگران حال من بودندوجویای احوالپرسیم بودند عذرخواهی می کنم وبرای

خودشون وعزیزانشون عمرطولانی وباعزت روخواهانم.

 

 

پسندها (2)

نظرات (5)

مامانيه نيكا
28 مهر 93 19:39
Salam azizam Tasliyat migam azizam roheshon shad Vaghean nemidoonam chi begam vaghti mikhondam az tahe delam narahat shodam va gerye kardam khoda rahmateshon kone roheshon shad va yadeshon gerami Mibosamet azizam arosak khanoomo koli bebos
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی دوست خوبم .شماهم نیکاجون روببوسید
مامان هستیا
29 مهر 93 7:53
دوست عزیزم سلام .واقعا متاسف شدم.خداوند مادربزرگتان را قرین رحمتش فرماید. و برای شما و خانواده گرامیتان صبر مسالت دارم.مارو هم در غم عزیز از دست رفته تان شریک بدونید.
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عزیزم .ان شااله شماهیچ وقت روزبدنداشته باشید
مامی آتریسا جون
29 مهر 93 10:11
سلام عزیز دلم، خیلی ناراحت شدم تسلیت میگم نفیسه جون، ما رو هم در غم خودتون شریک بدونین، درک میکنم عزیزم چه جوری و با چه شرایطی با شنیدن اون خبر برگشتین، فدات شم الهـــــــــــی... سه سال پیش سه روز قبل از عید مامان بزرگم فوت کرد( اون موقع آتریسایی رو نداشتم) درگذر از غم از دست دادن عزیزو راه دور و غربت، پوست کندیم تا تونستیم بلیط هایی رو که از یه ماه قبل تهیه کرده بودیم تعویض کنیم؛ یعنی فرودگاه مشهد میرم حالم بد میشه عزیز دلم خیلی نگرانتون بودم؛ حدس میزدم اتفاق بدی افتاده،حتی اون روزی به بابایی آتریسا میگفتم چند روزی هست از یکی از دوستای وب بی خبرم نگرانشونم...مواظب خودتون باشین، آتریسا جونمم ببوس
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عزیزم .لطف دارید.خدامادرجون شماروهم رحمت کنه .واقعاشرایط وروزهای سختی بود.مرسی که انقدربه من ودخترم لطف داریدونگرانم شدید.واقعادوستای واقعی این موقعامعلوم میشه .من به شمادوست خوب افتخارمیکنم
مامی آتریسا جون
30 مهر 93 9:47
نفیسه جون کامنتم نرسید؟؟؟
مامان نفیسه
پاسخ
چراعزیزم.این روزایه کم درگیرشرکت وآمدورفت های خونه مامان واذیتای آتریسام ,ککمترمی تونم بهتون سربزنم.لطف داری دوست خوبم
فاطمه آذری
1 آبان 93 13:09
سلام آتریسا جون . بهتری عزیزم ؟ عکس های مشهدت خیلی قشنگ بود . ب خصوص اون عکسی ک کنار لپ باب سر پا نشستی دست ماما گلت درد نکنه ک تو این مدت مواظبت بود تا خوب بشی و دوباره خنده های قشنگتو ببینیم .
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عزیزم .لطف داری.تواین چندروزکم زحمت شماروندادیم عزیزم.ان شااله توعروسیت برات جبران کنیم