سالگردازدواج وتولد هداجون
درباغچه دلم ,شاهزاده آرزوهایم راسواربراسب سفیدباشاخه گلی به طراوت باران جستجومی کردم,گلی که
نشان دهنده بی ریایی عشق پاکم باشد....
عشقی که مرا,همدوش گریه ها وهم شانه ی خنده هایش سازد....
عشقی که همراه کندمراتابه همراه شکست هایش بشکنم وباتماشای شادیش دلشادشوم....
آنگاه که همراهش باشم همچون رنگین کمانی باشم که برآسمان می درخشدوهمچون موج,آرام وودلنشین
برساحل مهربان دلم بنشیند....
آنگاه که درقلبم خانه کندبه عشقی ایمان بیاورم فراترازانسان وفروترازخدا.....عشق من وتو...
من باتوبیاموزم :آگاهانه عشق ورزیدن را,شادمانی کردن,شکست راپذیرفتن ,صبوری پیشه کردن ,گریستن
ولبخندزدن ودرنهایت زیبازیستن وخوشبختی رابه آغوش کشیدن ....
آن زمان که آغوشت برای من بهترین جای دنج دنیایی باشدومرابه بن بست دنیابرساندومن هراسی نداشته
باشم ازاینکه بگویم به بن بست رسیده ام....
خداوندتکه ای ازکوه را,جرعه ای ازدریاولحظه ای ازآذرخش رابرگرفت و""مرد""راآفریدو""زن"" لطیف ترین
مخلوق خداراازنرمی ابر,خیسی شبنم ,سرخی گل ,عطرمریم ,طراوت باران,زلال آب ,مستی انگور,نجابت
آهو,زحمت زنبور,نگاه کبوتر,شمیم عشق ,شهدعسل ,شرم لاله,روشنایی مهتاب ,آغازاخلاص وآخرایثارآفرید.
""نهمین سالگردیکی شدنمان مبارک""
سلام به همسرعزیزم که درزندگیم استوارهمچون کوه ,بزرگ دل چون دریا وقلبش به روشنی
آذرخش بوده وهست...وسلام به دخترم که تکمیل کننده عشق وزندگی ماشد.
خوشحالم که نهمین سالگردنامزدیمون رادرکناریکی یکدونه ام وعزیزدلمون جشن میگیریم
وباشیطنت هاش طعم بیشتری ازمادروپدری رابه مامی چشونه .
قبلناوقتی می رفتیم بیرون ,راحت وآسوده شام میخوردیم ومی نشستیم ...همش دلم برای
مادروپدرهایی که دنبال بچه هاشون می دویدند, می سوخت ومی گفتم طفلکا هیچی ازبیرون
رفتنشون جزء اضطراب وخستگی نمی فهمن .... الان حس اونارودقیقامتوجه میشم ومطمئن
میشم نه تنها ناراحت نیستندبلکه باعشق این کارروانجام می دندلذا,نه تنها دلم براشون نمی
سوزه بلکه متوجه شدم چه حس قشنگیه که بتونی ازعزیز دلت ,میوه وثمره زندگیت مواظبت
وحمایت کنی ,چه حس قشنگیه دنبالش دویدن ,اما خوشحالی اونو دیدن ازددر رفتنش ...چه
خس قشنگیه که غذات روداغ داغ نخوری وترجیح بدی اول اون غذاش روبخوره ,بعدخودت ...چه
حس قشنگیه که ازسرشام مجبوربشی هزاردفعه بلندبشی وبشینی تامباداجگرگوشه ات
ازجاییبیفته وبه چیزی که نبایددست بزنه ,دست بزنه ...
خداوندااین حس قشنگ روازمن نگیر ....
امشب به مناسبت نهمین سالگردازدواجمون (نامزدیمون)با هدا جون , ازدوستان عزیزم که
همزمان تولدش بود رفتیم که بریم باغ پرندگان ...
اول ازعزیزترین دوستم,هداجون تشکرمی کنم که همیشه نسبت به من وهمسرم لطف دارن
وبرای تمامی مناسبتهای ما چه تولدمون وچه سالگرد نامزدی وعقد وعروسیمون کیک
وکادوخریدند وماروشرمنده کردند ,امااین بارفکرکردیم که مامی تونیم سورپرایزش کنیم وبادعوت
ازش به خاطرتولدش خوشحالش کنیم اما اون ازمازرنگ تربود وبازم سورپرایز اصلی باخریدکیک
قشنگش بخاطر سالگردازدواجمون ازجانب اون بودوبازم ماروشرمنده کرد.
متاسفانه باغ پرندگان بخاطرعروسی رزروبود.تصمیم گرفتیم بریم پدیده جوان که ازارکستر زده
اش هم لذت ببریم که اونجاهم بهاطرعروسی رزروبود,این بودکه تصمیم گرفتیم بریم سفره خانه
ایران باستان که غذاهاش واقعاخوبه ....خوشبختانه اونجاخلوت وآروم بود وجای بسیارمناسبی
برای اینکه دخملی اونجامانوربده وچه مانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوری ....
به همه چیز و همه جادست زدی وشیطنت کردی ,روی تمام تختا رفتی وروش نانای کردی ,به
هرچی درخت وگل وبوته بود دست میزدی وبعضی وقتابه یک شیطنت خاصی یه برگم می کندی
وشروع به خندیدن می کردی ,بغل تمام گارسونای اونجارفتی وکم مونده بودسرازآشپزخانه
اونجادربیاری ....(خوشم میادکه ازهیچ کس رودربایستی نداری )
من دیوونه اون همه ذوق وشوقت شده بودم وازاینکه انقدرداشتی لذت میبردی خوشحال بودم
خلاصه اینکه یه شب خوب درکناریه دوست خوب ویه دختر شیطون وخوشحال ویه بابای نگران که
همش دنبال دخملی دویدبه خیروخوشی گذشت.
امیدوارم همیشه توزندگیت خنده ازلبان قشنگت کم نشه
کیک بدبخت وببین!!!