ایام عیدآتریسا
سلام نباتی مامان .حالت خوبه؟؟؟بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه خوب خوب خوب(خداروشکر)
عیدت مبارک گل دخترم .ان شااله هرروزت عیدوخوشی باشه .
همون طوری که گفته بودم مهمونای مامان ازشب قبل ازعیدفطر کم کم آمدن وبااومدنشون چشم ودل
ماروروشن کردند.آتریسای منم که عاشق شلوغی وعاشق مهمون ومهمونیه ....
جدیدا سوارماشین که هستیم به محض پایین رفتتن بابامرتضی دوست داری جای اون نشسته باشی
شب اول خانواده گرم ومهربون خاله جونم ازتهران تشریف آوردند وفردای اون روز پذیرای خانواده دایی حسین
ودختردایی عزیزم ازکرج وهمچنین زن عمویم ازتهران بودیم ...
وقتایی که مامان جون وآقا جون مهمون دارندکلاماهم همگی (خواهر-برادرا)نهاروشام اونجاهستیم وکلی دورهم
بهمون خوش میگذره .ازخداوند برای پدرومادرمهمون نوازودرخونه بازم همیشه سلامتی وشادابی وبرکت رو
خواهانم وازاینکه به هربهانه ای همیشه دوست دارندباهم باشیم خداروشاکرم.
ان شااله سایه شون سالیان سال بالای سرماباشه وهمیشه به خوشی دورهم جمع باشیم (ان شااله)
شب اول عیدفطر تصمیم گرفتیم آتریساجون روببریم شهربازی ,دم درورودی شهربازی یه آهنگ شادبچه گونه
خوشگل گذاشته بودند که به محض شنیدنش دختری شروع به رقصیدن وخوشی کرد.
وقتی واردشدیم ازدیدن اون همه اسباب بازی ووسایل رنگی نه حرف میزد ونه حرکتی ...گیج وویج شده
بودوخیره به بچه هایی که بازی میکردند وجیغ میزدندوخوشی میکردند...
گوشه ای ازسالن شهربازی ,بچه هاصورتاشون روگریم عروسکی میکردند که من وبابامرتضی همزمان گفتیم
صورت آتریساروگریم کنیم .اولش گفتم فکرنکنم اجازه بده ویابشینه اما وقتی یادآرایشگاه رفتنت افتادم که
انقدرخانومانه اجازه دادی سرت اصلاح بشه ,به این نتیجه رسیدم که حتمااینجاهم می شینی وگریه نمی کنی
.همین هم شد.
خانومی که داشت صورتت رونقاشی میکرد باورش نمی شد که نه گریه میکنی ونه تکون میخوری (منم که
تندتندازت فیلم میگرفتم وعکس میگرفتم )جالبتراینه که بااون خانوم همکاری میکردی ,هرجابهت میگفت سرت
روبگیربالا گوش میکردی وسرت روبالانگه میداشتی,همه اونایی که اونجاوایساده بودند داشتندتوروبه بچه
هاشون نشون میدادند ومیگفتند نگاه کن نصف توست ...نه گریه میکنه ونه اذیت .(فدای دخترم)
خواهش کردیم یه طرح سبک وراحت روصورتت بکشه که زیادطول نکشه ...آخه ممکن بودهرآن حوصله ات
سربره وجیغ جیغات شروع بشه ....نقاشیت که تموم شدخوشگل نشده بودی ,خوردنی شده بودی
بعدازکلی بازی وخوشی ,باخاله فاطی وخاله گیتارفتیم باغ فین (باهمون قیافه)
کلی همه ازدین قیافه ات میخندیدن وتوروبهم نشون میدادند.توهم که شیطون وآتیش پاره مگه یه دقیقه
نشستی وگذاشتی من بشینم .روی هرتختی که بچه ای بودبدون روبایستی میرفتی رواون تخت مینشستی
وشروع به بازی کردن میکردی .همه میگفتن ماشاااله ماشااله چه زبروزرنگه)انقدراذیت کردی ومن دنبالت دویدم
که ترجیح دادم خونه خودمون باشم تا بیرون ازخونه .اون شب تنهاشبی بودکه ازخستگی ساعت
12.30خوابیدی ومن خوشحال از زودخوابیدنت
امیدوارم تک تک دقایق زندگیت سرشارازخوشی ولذت باشه
نوه های دایی عزیزم
سارا جون وفاطمه جون که کلی باآتریسا همبازی شدند و خوشی کردند
اینم ساریناجون نوه دایی عزیزم که تازه به دنیااومده
ساریناجون ازآتریسای من زرنگ تربوده ,گوشش روسوراخ کرده.......
خلاصه عیدوتعطیلات عیدهم تموم شداما من بازنگرانم
نگران ازاینکه 4روزروباهم خوابیدیم وباهم بیدارشدیم اماامروزصبح که بیداربشی بهونه های تو ونبودن من
بدجوراذیتت میکنه ....
اصلااین چندروز که پیشت بودم همش نگران بودی ,هردفعه که میومدیم خونه مامان اولش اعتراض میکردی
,فکرمیکردی که اومدم بزارمت برم ,همش دنبالم بودی ,حتی موقع دستشویی رفتن ازم غافل نمی شدی
همش دوست داشتی شیربخوری واین همش خواستن بدجوری منواذیت میکرد....
وامروز که من نیستم همش به فکرتم وبدجوردارم اذیت میشم ,همش فکرمیکنم اگه انقدروابستگی به
شیرخودم نداشتی شایدبهم اونقدری هم وابسته نبودی امابه هیچ طریقی نتونستم شیشه خورت کنم ,خیلی
باهوش تروزرنگ ترازاونی بودی که فکرش رومیکردم.
الان که محل کارم هستم واین مطالب روبرات می نویسم دلم برای دیدنت تاپ تاپ میکنه وبی قراری .احساس
میکنم سالیان سال ازت دوربودم . ثانیه ها ودقیقه ها روبرای دیدنت می شمارم وازته دلم دلتنگتم موش موشی
مامان