، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

اولین گوش دردآتریسا

1393/3/24 22:23
نویسنده : مامان نفیسه
619 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .

سلام به قاصدکهای خبررسان,که محکوم به خبرندوسلام به شقایقهایی که محکوم به عشقندوسلام به توکه

محکوم به دوست داشتنی.

به توسلام میکنم وکنارتومی نشینم تادرخلوتمان, شهربزرگ من بنا شود.شهردلی که باآمدن توآذین شدوریسه

بندی شد.چراغ دلم....نه نه نه چشم ودلم باآمدنت روشن شد.والان بابودنت ,نفس کشیدنت چراغ عمرمن روشن

وروشنتره...

عزیزدل مادربابودنت باران رحمت ونعمت برسرماچه فراوان باریدومابهترین چترراکه همان خداونداست ,برای سرمان

انتخاب کردیم پس بگذارباران سرنوشت هرقدرمیخواهدبباردحتی اگرروزگارمان پستی وبلندی داشته باشد,روزهای

سخت وتلخ داشته باشدباآغوش کشیدن توسختی ها آسان وزشتی هازیباخواهدبود....

دقت کردیدوقتی یه جامیخواین بریدمهمونی ,حالاهمه چی باهم اتفاق میفته :ظرف میشکنه ....آب قطع

میشه....لباسی که میخوای بپوشی پیدانمی شه ....دم رفتن بچه خوابش میگیره....دم رفتن بچه میخوره زمین

وبراش یه اتفاقی می افته ...کلیدتوقفل درمیشکنه ودربازنمی شه ....اون وقته که آدم ازکلافه گی میخوادبمیره

تابره مهمونی.....(درست میگم یانه؟؟؟؟)چهارشنبه ای که گذشت  خواهرخاله الهه برای نی نی شون مهمونی میگرفتندوماهم دعوت داشتیم وبایدمیرفتیم  ازسرکاراومدم وتندتندبرای اولین

بارتنهایی حمومت کردم(همیشه با کمک بابامرتضی حمومت میکنم).قبلاوقتی میرفتیم حموم صدات درنمی

یومداماالان تاوقتی سرت رونشستم آب بازی میکنی وخوشحالی ,اماهمین که میخوام سرت روبشورم طوری گریه

میکنی که هرکی ندونه فکرمیکنه که دارم کتکت میزنم....همین که داشتم سرت رومیشستم متوجه شدم که آب

داره قطع میشه وشدت آب خیلی کم شدسرت رونیمه شورکردم وسریع آوردمت بیرون ازحموم که دراومدیم مثه یه

تیکه قرص ماه شده بودی تااومدم سرت روباسشوارخشک کنم دسته سشوارطوری دراومد که به عمرم یه همچین

چیزی ندیده بودم .هرجوری بودیه کم سروبدنت روخشک کردم.اومدم بهت غذا بدم پشقاب ازدستم

افتادوشکست...حالامن عصبانی توهم شیطنت گل کرده بودومیخواستی تیکه های پشقاب روبرداری .من

مونده بودم وگریه توو یه پشقاب خوردشده  زیرپام.دست تنها.....

رفتم جاروبرقی بیارم که جاروکنم انقدراذیت کردی وجاروروخاموش روشن کردی وسیمش روازبرق کشیدی که به خودم فش میدادم .زمان داشت میگذشت وازساعت مهمونی گذشته بودومن هنوزنتونسته

بودم حاظربشم....اومدم غذابهت بدم دستت روزدی زیرپشقاب ونصف غذات روریختی (انقدرحرص خورده بودم که

داشتم منفجرمیشدم)لباسای مهمونیت روشسته بودم بیرون پهن کرده بودم اومدم برم توی تراس که

لباساتوبردارم تنت کتم کلیدتوقفل درشکست 

هرجوربودبهت یه کم غذادادم ,لباساتوتنت کردم وخودم حاظرشدم که بابامرتضی ازسرکاراومدومتوجه قفل

درشدوافتادبه جون قفل در....حالامگه قفل ازتوی در,درمیومد....اون عصبانی توهم جلودست وپاش ...به آچاردست

میزدی ,میخواستی بری تو تراس ,جیغ میزدی,گریه میکردی وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

دیگه بابامرتضی نفهمیدشروع کردتورودعواکردن.....اصلاازبابامرتضیایی که ازسرکارمیومداول توروبغل میکردوقربون

صدقه ات میرفت ,چنین انتظاری نمیرفت...اونقدرگریه کردی وهق هق کردی که ازشدت گریه هراونچه روکه

خورده بودی به لباس مهمونی من بالاآوردی 

شروع کردم بهت شیردادن تایه کم آروم بشی که باهمون هق هق گریه خوابت برد,وقتی حین شیرخوردن نوازشت

میکردم متوجه شدم بدنت داغه .برات درجه گذاشتم 38.8(وای !!!این یعنی شروع یه مریضی)....

وای داشتم دیونه میشدم واقعااون روزفشاری درحدمرگ روم بود.اگه اون موقع فشارم رومیگرفتم به جرات

کمتراز20نبود

من مونده بودم ویه لباس استفراغی ویه بچه مریض ویه بابای عصبانی ویه روزخسته کننده......................ازفرصت خواب بودنت استفاده کردم وباهمون لباس استفراغی رفتم مهمونی ,وقتی رسیدم 

همه رفته بودندوخاله الهه ومامانش و... داشتندازسالن میرفتندبیرون,کلی خجالت کشیدم وعذرخواهی کردم,ولی فکرکنم ازچهره

وقیافه من خیلی چیزهارومتوجه شدند,کادوم رودادم وبه طرف خونه راه افتادم ,وقتی رسیدم هنوزخواب بودی

منتظرموندم تابیداربشی وببریمت دکتر....

بیدارشدی وسریع لباس تنت کردم ورفتیم دکتر

فکرشوبکن همیشه دکترت تاساعت 10مطبه ,امااون شب ساعت 9نشده رفته بود(خداییش اون روزبرام یه روزخاص بود)رفتیم یه دکتردیگه ,که باکلی معطلی بالاخره ویزیت شدی وبرات داروگرفتیم

اون شب تاصبح توخواب جیغ کشیدی وگریه کردی ,فکرمیکردم بخاطرتبت باشه نگوبه خاطرگوش دردیه که داری ...

صبح پنج شنبه بخاطرشرایط بدروزقبل وبه خاطرشرایط بدشب وبه خاطرشرایط بدمریضی شمانتونستم برم شرکت

ومرخصی گرفتم .....انقدرپنج شنبه نق زدی وگریه کردی که داشتم کلافه میشدم ...بعدازظهرکه ازخواب بیدارشدی

دیدم ازگوش چپت عفونت زده بیرون وروی صورتت خشک شده(کلی خودم رونفرین ولعنت کردم که متوجه گوش دردت

نبودم)دوباره رفتیم دکتر,وقتی گوشت رومعاینه کردعلت بیقراری وتبت روعفونت گوش چپت دونست وگفت که

عفونت زیادبه پرده گوشت فشارمیاره وایجاددردبسیار زیادی دربچه میشه .(الههی برات بمیره مادر,دردوبلات به

جونم که چقدرتواین دوروز دردکشیدی عزیزم)میخواست برات آمپول بنویسه که من مانع شدم وگفتم تاجایی که

بشه باداروی خوراکی درمان بشی....به امیدبهترشدنت دست به دعا هستم 

 

 

پسندها (2)

نظرات (4)

مینا
27 خرداد 93 12:53
آخیییییییییییییی عزززززیییییییییییززززززززززمممممممم پرنسس ما رو چی شده؟ نبینم مریضیتو قشنگم باید بهت خسته نباشید بگم خانومی واقا روز سختیو پشت سر گذاشتی ایشالا ک تا الان اتریساجون خوی شده باشه من ک واسش دعامیکنم ک ایشالا زودزود خوب شه و دیگه هیچوقت مریضی نیاد سراغش
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی خاله جونم.آره واقعـــــــــــــــــــــــــــــــاروزبدی بود.الان که دارم بهش فکرمیکنم خنده ام میگیره .مگه نه؟؟؟
خاله الهام،مامان نهال
27 خرداد 93 21:13
وای اینها که تعریف کردی مثل صحنه های تو فیلم هاست.عجب روزی بوده.ولی آتریسا جون نگران نباش خاله جون.حوب میشی عزیزم.مامانت مثل کوه قوی وصبوره واز پس همه چیز به خوبی برمیاد. مامانت یه مادر نمونه هست.وقتی بزرگتر بشی به وجودش افتخار میکنی. ما هم به عنوان یه دوست بهش افتخار میکنیم با آرزوی سلامتی تو ومامان نفیسه مهربون
مامان نفیسه
پاسخ
باورکن خاله الی همش واقعیه.مرسی عزیزم .توهمیشه نسبت به من لطف داشتی وداری .مرســـــــــــــی
مامی آتریسا جون
28 خرداد 93 10:46
نفیسه جون چقدر حرص خوردی عزیزم، درک می کنم بعضی وقت ها واقعا کنترل همه چی از دست آدم خارج میشه وای نفیسه جون گوش درد خیلی بد، آدم بزرگ گوشهاش درد می گیره چقدر اذیت میشه آتریسا جون که جای خودش رو داره، ایشالله که زود زود خوب بشه جیگر طلای خاله عزیزم موقع حمام آب توی گوشش نرفت راستی یه کوچولو روغن زیتون به قسمت پایین گونه ها و دور و بر گوشش بمالی هم خوبه[پاسخ کاشکی حرص میخوردم .داغون شدم.مرسی ازهمدردیت عزیزم.ان شااله هیچ وقت این روزابرای شماپیش نیاد.ازراهنمایی مفیدت ممنونم
خاله الهام،مامان نهال
29 خرداد 93 13:58
بابا مرتضی این آخرین باریه که اشک آتریسای ما رو در میاریا.این طلا خانوم هوادار زیاد داره(انجمن حمایت از فرشته های ناز نازی)