چهارده ماهگیت مبارک
*دخترداشتن یعنی یه کمدپرازدامن های رنگی وچین چینی
*دخترداشتن یعنی یه اتاق پرازعروسکای ریزودرشت که هروقت میری تواتاق,یه تیکه اش بره
زیرپاهات ونفست ببره
*دخترداشتن یعنی یه میزتوالت صورتی ورنگی پرازکش های رنگی رنگی
*دخترداشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی وبنفش
*دخترداشتن یعنی لاک های رنگی رنگی
*دخترداشتن یعنی تتوهای رنگ به رنگ روی بازو
*دخترداشتن یعنی پچ پچ های آخرشب مادرودختری توی یه تخت کوچیک وصورتی
ودریک کلام دخترداشتن یعنی یه همدم ,یه همنفس,یه غمخوار,یه همرازویک....
""عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق ازجنس بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور""
*خداجونم ممنونم که بهمون دختردادی وآتریساجونم احترام به تو,سپاس وحق شناسی به تو,که مارابعنوان پدرومادرت انتخاب کردی و ممنونم که دخترمون شدی.
چقدرخوبه که این روزها,رددستهایت راهمـــــــــــــــــــــــــــــــــه جااحساس میکنم :
روی فرش ,وقتی که چهاردست وپاراه میروی ....
روی دیوار,وقتی که میخوای بایستی....
روی کابینتای آشپزخونه ,وقتی که شیطنت و کنجکاویت گل میکنه...
روی صورتم ,وقتی برای نازی کردن وبعضی وقتابرای چنگ زدن(که یه نوع بازی میدونی) نقشه میکشی...
روی پاهایم وقتی خودتولوس میکنی وآویزونم میشی...
روی هواوقتی که بای بای میکنی ....
روی زمین ,وقتی بااون انگشت های قشنگت کلاغ پرمیکنی....
روی میزتلویزیون وقتی برای دیدن برنامه های موردعلاقه خودت میخوای بیشتردقت داشته باشی ...
روی ویترین پذیرایی وقتی که محکم (تق تق)بادستهای کوچیکت میکوبی روشیشه اش....
وروی تنم وقتی درآغوش من هستی وآرام می خوابی ....
می بینی عزیزم :
لحظه های من پرشده ازحضورقشنگ دستان تو,دودست کوچک باده انگشت زیباومعصوم که قراره
باکمک من وبابامرتضی دنیارابسازیم ...پس به زیباترین جای دنیانگاه کن,مطمئنم که هیچ کجاروبه
جزدل من پیدانخواهی کرد.چون تورادرآن دارم,آنجاکه حتی......
شب هم روزدیگریست به خاطرتو!!!
وبه جرات بدان که من بدون هیچ منتی بلکه ازدل وجان تورابزرگ و تروخشک خواهم کرد,درناتوانیت
باعشق به تومحبت خواهم کردوهمواره چه تومرابخواهی چه نخواهی ,چه مرادوست بداری وچه
دوست نداری دعایت خواهم کردوازخداخواهم خاست که درزمان ناتوانیت ,آن زمان که مادری نیست که
به توخدمت کنددیگران به تومحبت کتتد.من ترامیان نه مردم عادی بلکه میان جهانیان صداخواهم
کردوچشم براه بازتاب صدایت خواهم ماندحتی اگرزمزمه کنی مادر......من خواهم شنیداحتیاجی به بلندصداکردنم نیست....
دخترم درآستانه 14ماهگیت برایت آرزومیکنم که همچون پرنده ای باشی که برروی شاخه ای سست
آوازمیخواند,شاخه می لرزدولی پرنده میخواندچون اطمینان داردکه پروازرامیداند.تونیزچنان باش.
دخترم:
محکم بودن راازکوه,روان بودن راازآب وسردی راازخاک درذهن داشته باش ,چراکه توازآب وابروکوه بهتری ...
دخترم :
درزمانه ای که مردم مانگاه کردن رانیاموخته اند,درخت هاازمردم خرم ترند,کوه هاازآرزوهابلندترندونی هاازاندیشه ها راست ترندوبرفها ازدلهاسفیدترند,خرده مگیر...
بربلندای خودبالارووسپیده دم خودراچشم براه باش ,جهان رانوازش کن ودریچه رابگشا,پیچک راببین وبرروشنایی
بپیچ ,جوانه بزن ,لبریزشوتاسرشاریت به هرسوروکند,سرمشق خودت باش وباچشمان خودت راببین
درخودفرومشوتابه دیگران تزدیک شوی .پیک خودباش وپیام خودت رابازگوی ,میوه ازباغ درون بچین
تاهمیشه
درکارهایت موفق باشی ودرهرشرایطی حتی سخت سپاس گووشکرگذارخدای مهربانت...
دخترم :
اگرروزی دشمن پیداکردی بدان دررسیدن به هدفت موفق بوده ای
اگرروزی تهدیدشدی بدان دربرابرت ناتوان بوده اند
اگرروزی خیانت دیدی بدان قیمتت بالاست و
اگرروزی ترکت کردندبدان که باتوبودن لیاقت می خواهد....
واما کارها,حرفهاوحرکات وتواناییهای شمادر14ماهگیت که حسابی به همه حال میدی (من
وبابامرتضی که درحدغش وضعفیم):نیست گفتنته...مثلابهت میگیم آتریساعروسکت کو:دوتادستای
قشنگت روبرمیگردونی ومیگی نیس(الهی هزارباره به قربونت برم)
دومین کارقشنگت نمازخوندنته که وقتی مانمازمیخونیم توام لبای قشنگت روآروم بهم میزنی وآروم پچ
پچ میکنی,بعدشم منتظری تابریم سجده وبیای روکولمون وشروع به خوندن تاب تاب کنی(دوهزارباره به قربونت)
سومین کارقشنگت شمارش باانگشتای زیباته مخصوصا وقتی جعبه هاتوروی هم میزاریم باانگشتات
شروع میکنی به شمارش (وای که اون موقع من غش میکنم)
چهارمین موردسلام گفتنته که بااون زبون شیرینت میگی"" ا لام"" که من اون میخوام ته ته ته اون
گلووحنجره ات روببوسم وجالب اینکه میدونی کی بایدسلام بکنی.اگه صدبارم بیای توآشپزخونه
وبرگردی هربارروسلام میکنی
پنجمین موردنحوه جدیدنشستنت روی پاهای منه که عقب عقب میای وبرمیگردی ومیشینی روی پای من
ششمین موردی که تازگیایادگرفتی عکس العمل درمقابل کارهای بدته که نبایدانجام بدی .کاربدکه
میکنی تابهت نگاه میکنم ومیگم آتریسا ...خودت دوتادستاتومیزاری روصورتت و شروع به نچ نچ کردن
میکنی (اون موقع من میخوام هزارتاماچش کنم)
واینکه جدیداهمه روبه اسم آباصدامیکنی حالامیخوادمن باشم ویاهرکس دیگه
ازخنده های ازسرذوق والکیت بگم که غــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش وضعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــف میکنم
ازنحوه جدیدنانای ورقصیدنت بگم که دلبری میکنی هوارتا... اون قدری که دیشب که رفته بودیم بیرون
به ترافیک عجیبی خوردیم ازبس حوصله ات سررفته بودشیشه ماشین رودادم پایین وتونصف تنت
روازپنجره ماشین آوردی بیرون وبرای خودت شروع کردی دست زدن ونانای کردن
وآوازخوندن.......هرماشینی که اومدازبغلمون رفت بلااستثنا لپتوکشیدوبرات شکلک درآوردوبه
وجداومد.فدات بشه مامان که همه تو ماشینای دیگه داشتن توروبهم نشون میدادن وبرات جیغ ودست وهورامیکشیدن.
منم دوست دارم برای سلامتیت وتواناییت ودانائیتهزارباره هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورابکشم وبگم عاشقتم ....
عزیزم تواین 3روزتعطیلی آخرهفته (14و15خردادوجمعه)باآمدن خاله فاطی ازتهران جمعمون
جمع بودوخیلی بهمون خوش گذشت مخصوصااینکه حال خاله گیتاهم یه کم بهترشده
بودوهرچندبه سختیاماتونست درجمع ماحضورداشته باشه تازه اینکه یه دفعه ای نی نی
خاله فائزه 20روززودتر ازموقع بهدنیااومدنش به دنیااومدوماازاینکه هرجفتشون درسلامتی کامل
بسرمیبرندخداروشکرمیکنیم((امیدوارمهمه کسانی که دارن مامان میشن هم خودشون هم نی
نی شون سالموسلامت باشن واونایی همکه تابه حال ازنعمت مادربودن محروم بودندونی نی
دلشون میخوادخدابهشون یه نی نی سالم
بده(آمین))
اما شنبه که اومدم سرکار,خوشی این چندروزه روبااذیتات ونق زدنات ازدماغمون درآوردی
وحسابیهمه رواذیت کردی ...حتی وقتی اومدیم خونه ومن درکنارت بودم هم نق میزدی
واجازه رفتن بهآشپزخونه روبهم نمی دادی ,فقط دلت میخواست من کنارت نشسته باشم
.کافی بودبهت بگمآتریسا...بی جهت شروع به گریه کردن میکردی ...به خاطراینکه حالت رودرک
میکردم تحمل کردم وحوصله کردم ,به امیداینکه باخوابیدن شبت ,همه چیزآروم میشه اماشب
وخواب شب هم ,نهتنهامشکلمون روحل نکرد,بلکه ترس ازاینکه تاخوابی من ترکت کنم
اصلانگذاشت راحت بخوابی وتاصبحتوخواب جیغ زدی وگریه کردی .وقتی دستم روتودستت
میذاشتم آروم میشدی ومیخوابیدی همینکهدستم روازدستت درمیاوردم بانگرانی بیدارمیشدی
وگریه میکردی .خیلی ناراحتم ,درستشدی مثه اون روزای اولی که اومده بودم سرکاروهمش
بی تابی میکردی ....تازه به شرایط عادت کردهبودی ...امااین 3روزتعطیلی همه چیز روخراب
کرد...
حس میکردم خوشحالیتو,زمانی که چشماتوبازمیکردی ومنودرکنارت میدیدی به حدی که یه
لبخندازسرذوق میزدی ودوباره چشمهای نازتوباخیال راحت میبستی ومیخوابیدی ....
وقتی همبیدارمیشدی سرحال بودنت روحس میکردم واون موقع هزارباره خودم رابه
خاطرکارمندبودنم سرزنشمیکردم.امامطمئنم که تووقتی بزرگ بشی منونه تنهابه خاطرکارم
بلکه به نوع کارم افتخارمیکنی
ومعتقدم که گذشت زمان خیلی چیزاروحل میکنه فقط یه کم صبروحوصله لازمه ,که چاره ای جزاین نیست
میدونم الان نه تنهابه توبلکه به همه ما حتی بیشتربه مامان ایران وآقاجون سخت میگذره چون
درنبودمن اوناهمه تلاششون روبرای کمترنق زدن وبهونه گیریات میکنن وازهروسیله که
توکمتربهونهگیری بکنی حتی ماشین سواری ,کالسکه سواری استفاده میکنندومن هرچقدرکه
قدردان زحمتاشونباشم بازم کمه ...دستشون رومی بوسم وبه امیداینکه بابزرگ شدن
تووقدردانی خودت اززحمتاشونبه دست بوسیشون بری,میریم وبرات کادوی 14ماهگیت
روبخریم ......هورااااااااااااااااااااااااااابازم اسباب بازی جدید.مبارکت باشه گلم.دوستت داریم
قطــــــــــــــــــــــــــــارقطــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار
""به امیدفرداوشرایط بهتر بای بای دخترم""