یک پیش آمد
باورکنم که به این سرعت بزرگ شده ای ؟باورکنم که دیگرنوزادنرم ونازک دیروزنیستی؟باورکنم دندانهای کوچک
شیری ات را؟همانهایی که تادیروززیرلثه صورتی رنگت پنهان بود...
وقتی برای اولین بارروی پاهای کوچکت ایستادی ,به من نشان دادی که دیگربزرگ شده ای
,
نشانم دادی که گذرزمان سرعتش ازپلک برهم زدن هردویمان سریعتراست.
مگرنه اینکه من دلم میخواهدتوبزرگ شوی؟بالنده شوی وتمام آرزوهایم رارنگ آمیزی کنی؟دلم میخواهدبزرگ
وبزرگترشوی ومن مدرسه رفتنت,دانشگاه رفتنت ومهمترازهمه ""عروس شدنت ""راببینم وازدیدن اون همه خوشبختی لذت ببرم....
پس چه میشودکه گاهی اینگونه حسرت زده التماس ثانیه هایی رامی کنم که مدام غیب می شوند....
شایدفرداقشنگ ترازامروزهایمان شوند....
شایدروزهای پیش روازروزهای گذشته پرخاطره ترشوند....
اصلاچه معلوم؟؟؟
شایدمن مادام ازتمام این گذرهای زمان لذت ببرم وشایدخداتورابه من داده که تاقیامت شادباشم ....
پس .......
بی خیال امروزها....
دستت رابه من بده وبگذاراین بارعقربه های ثانیه شمارراماغافلگیرکنیم ,بگذاربرای دیدن فرداهای زیباترمابیشترعجله کنیم...
همسرودخترعزیزم :
میخواهم اوج خوشبختی رادرکنارتان حس کنم حالاکه دارمتان چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــراکه نه؟؟؟
سلام پرنسس خوشگلم .حالت چطوره ؟کیفت کوک کوکه؟خداروشکر....امیدوارم که همیشه همچون پسته خندان باشی ...
اما حال واحوال خانواده مابه خاطربیماری خاله گیتاکه بطورناگهانی اتفاق افتاداین روزا,زیادقابل تعریف نیست
,مطمئن هستم که اگریه کم بزرگتربودی توهم مثل مانارحت بودی ودل کوچیکت غصه داربود. اماخوشحالم که
توی سنی هستی که متوجه ناراحتی عزیزترین کسانی که قلباتورادوست دارن وماهم دوستش داریم نیستی...
خواهرازجان عزیزترم,خواهری که همیشه نه تنهاخواهربلکه به گردنم حق مادری اداکردی ومن هیچ وقت وهیچ وقت
نخواهم توانست ذره ای ازمحبتهایت راکه هم برای خودم وهم برای فرزندم کشیدی جبران پذیرباشم ولی شایداین
بهترین فرصتی باشه که بگویم چقدردوستت دارم وچقدربرایت دعاگویم ...بارهاوبارهانه تنهادستان خودم رابلکه
دستان کوچک آتریسارابرای دعا به آسمان بلندکردم وازخدابرایت کمک گرفتم ....مطمئن هستم که خدای بزرگ دستان کوچک ودل پاک دخترم رابرای استجابت دعابهترپذیراخواهد بود...
ازاینکه این چندروزنتونستم آتریساروبرای عیادتت بیارم ازت عذرخواهی میکنم امابا عشق برایت ازکارهای
جدیدآتریسامی نویسم چراکه مطمئن هستم که باعشق می خوانی وخنده ای ازسرمهرومحبت برلبانت
شکوفاخواهدشد,شایداین خنده درمانی باشدبرای تمامی دردهایت.....
آتریساجدیدا به سرعت نورراه می ره ومی دوه...اماهمش میخوره زمین....
وقتی زیادحرف میزنی بااون زبون قشنگش میگه :هیس
کلاغ پررویادگرفته وانگشت خوشگلش رو,روزمین میزاره ووقتی میگی کلاغ پر....اونم میگه پر
اتل متل توتوله روتامیشنوه دوتادستاش روروی پاهاش میزنه
وقتی پرنده ویا....رامیبینه میگه :کیش
وقتی CD حسنی نگویه دسته گل روبراش میزاری ,به اون قسمتش میرسه که میگه :حسنی میای بریم حموم
:آتریسابلندمیگه :نه نه .....سرتومیخوای اصلاح کنی :آتریسابلندمیگه :نه نه
صدای زنگ درویاتلفن روکه میشنوه میگه :در
وقتی سوارماشین میشیم حتمابایدروپاهای بابامرتضی نشسته باشی وتازگیایادگرفتی بوق بزنی
وقتی شب میخوایم بخوابیم تامیگیم برق وخاموش کنیم ,انگشت نشانه کوچولوی خوشگلش روآماده میکنه که
اون برق روخاموش کنه ,وقتی هم خاموش شدشروع به دست زدن میکنه وبه من نگاه میکنه (یعنی منوتشویق کنید)
تمام حرفای منومتوجه میشه ,مثلاوقتی بهش میگم بروسبداسباب بازیاتوبیارسریع به سمت سبداسباب بازیاش میره ...معنی دقیق پاشو,بشین ,بیا,برو,بده و..................کاملامیدونه.
وای وای ...زمانی که میخوای لاستیکیش روعوض کنی,حتی لباساشوکه میخوای عوض کنی, چه مکافاتی باهاش داریم واصلااجازه پوشک کردنشونمی ده ...
خاله گیتاجونم آتریسادیروزبرای اولین بار ماکارانی خوردوکلی ازخوردنش ذوق زده شده بود...
ازخندیدنای الکیش وذوق زدنای بیخودش برات بگم که دلت آب میشه
جاروبرقی ازدستش درامان نیست ,وقتی میخوام جاروبزنم یاسوارش میشه یامدام خاموش وروشن میکنه یامدام سیمش روجمع میکنه
عاشق نون باگته البته نه اینکه بخوره ازلحاظ اینکه خوردکنه
تازه دیروزچندتاکارتازه کرده که من وبابامرتضاش کلی خندیدیم....
اول که من رایت برداشتم که روی میزنهارخوری روتمیزکنم ازاون ته اتاق دویدوبادادوفریادرایت روازمن گرفت ورفت توی
آشپزخونه ودرکابینت روبازکردوگذاشت سرجاش وبعدشم درکابینت روبست واومدتواتاق....
ازنانای کردن ورقصیدنش برات بگم که دلبری میکنه وخودشم بانانای کردنش آوازمیخوانه
آهنگ لوسی لوسی که ازشبکه IFILMپخش میشه روخیییییییییلی دوست داره ,تامیشنوه سریع حواسش روبه تلویزیون جمع میکنه
دوم این که توی آشپزخونه داشت شیطونی میکردباباش اومددستشوگرفت وتاتی کنون ببردش بیرون ازآشپزخانه
,اومدسمت من وبادستای قشنگش انگشت منم گرفت وراه افتاد(خواست بگه که سه تایی بریم بیرون)...
اینجام داره میگه پاشم برم تلفنوبردارم یه حال واحوالی ازخاله جونم بپرسم
اجازه بدین شماره شوبگیرم
درکل اینکه بررای خودش خانومی شده..ان شاا...زودترخوب بشی وخودت ازنزدیک شیرین کاریاش روببینی و مثل
همیشه لذت ببری....کاری ازدستمان جزدعابرنمی آیدکه دعاگوییم.(آمین)
آتریساجون توی این پست تولدنهال جون (دخترخاله الهام)روبهش تبریک میگه وازخداوندبرای 120ساله شدنش زیزسایه پدرومادرعزیزش دعامیکنه .....نهال جون تولدتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مبــــــــــــــــــــــــــــــــارک
دخترم :ثانیه هاباآهنگ حضورت چه عاشقانه می رقصندومراهرلحظه عاشق ترازدیروزمی کنند.
دیگه خسته شدم می رم بخوابم"" بای بای""
اینم کیکی که من درست کردم وبابامرتضی زحمت تزئینش روکشید
وقتی میگم این روزاهمه چیزشده آتریسا.........بهتون ثابت شد............حتی تزئین کیکمون هم شده آتریسا
خوب دیگه دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش داریم