پ مثل پناه پ مثل پدر

                       سلام فرشته زیبای من حالت خوبه عزیزدلم ؟

دخترم ,نازگل من:

ناممکن است که احساس خودم رانسبت به توباواژه ها بیان کنم ,اینهاسرشارترین احساساتی هستندکه تاکنون داشته ام .

بااین همه هنگامی که میخواهم اینهارابه توبگویم ویابنویسم واژه ها حتی نمی توانندذره ای ازژرفای احساساتم رابیان  کنند.

گرچه نمی توانم جوهراین احساسات شگفت انگیزراآن زمان که دست میزنی ومیرقصی,خوشحالی میکنی

وآوازمیخونی ویاحتی باپاهای کوچولوت راه میروی وزمین میخوری ...........بیان کنم ,می توانم بگویم آنگاه که باتوام

چه احساسی دارم:

*آنگاه که باتوام احساس پرنده ای رادارم که آزادورها درآسمان آبی پروازمی کند.

*آنگاه که باتوام همچون گلی هستم که گلبرگ های زندگی راشکوفامی کند.

*آنگاه که باتوام چون امواج دریاهستم که توفنده وسرکش برساحل می کوبند.

*آنگاه که باتوام رنگین کمانی پس ازبارانم که پرغروررنگ هایش رابه رخ می کشاند.

*آنگاه که باتوام هرآنچه که زیباست رادربرگرفته است و..............

اینهاذره ای ناچیزازاحساس والای باتوبودن است,شایدواژه عشق راساخته اندتااحساس چنین عمیق وهزارسورابیان کند....

امابازهم این واژه کافی نیست ...............

بگذاربگویم وبازبگویم که :

""بیش ازعشق برتوعاشقم""

یه چندروزی میشه که مامانی وآقا علاوه برمواظبت ونگهداری ازشمامهمون هم دارند.امروزکه ازشرکت برگشتم مهموناشون رفته بودندوخودشون داشتن آماده میشدندکه برای مراسم ختم  وهفت یکی ازآشنایان به مسجدبرن,خونشون ریخت وپاش عجیبی بود.اوناکه رفتندازفرصت استفاده کردم وشماراخواب کردم ومشغول جمع وجورکردن ودستمال کشی وجاروپاروشدم (همزمان باکارام داشتم به این فکرمیکردم که توهم یه زمانی بزرگ میشی وآیا توکارابه من کمک میکنی ؟؟؟)....کارم یه چندساعتی طول کشیدوخداروشکرتواین فاصله شمابیدارنشدی.دقیقاکارمن زمانی تموم شدکه مامان وآقا اومدندخونه ...خونه روکه مرتب دیدن برق خوشحالی روتوچشمای مامان دیدم وزمانی خستگیم دررفت که مامانی صورت ودست منوبوسید وازم تشکرکرد.انقدرازخوشحالیش خوشحال بودم که میخواستم ازفرش به عرش برسم ....

میدونی دخترم :هیچ وقت تابه حال مامان وآقا منومجبوربه کاری نکردن ودربدترین شرایط خودشون جورماروکشیدند

امااین کمک کردن مابه خانواده خودبه خودوازسرذوق واشتیاق به پدرومادرمونه که انجام میشه واوناهیچ وقت ازماتوقع انجام کاری رونداشته اند.

 بزرگترین لذت من درزنگیم خوشحال کردن پدرومادرمه....نه که فکرکنی این حس مسئولیت واین ذوق فقط درمن حاکمه ....نه .این حس نسبت به خاله گیتاودایی احسان ومهردادهم وجودداره.اوناهم همه جوری بهشون احترام میگذارندودرهرکاری پیشقدم ترازمن هستند.

نمی دونم ,شایداین حس مابه پدرومادرمون برمیگرده به رفتارای خودشون نسبت به ما...من هنوزیادندارم که کوچکترین بی احترامی ازاونادیده باشم ...همیشه گذشت ازسمت اونابوده حتی اگرمااشتباه کرده بودیم....همیشه خوش رفتاری ازسمت اونابوده حتی اگرازسرنادانی وبچگی بدرفتاری ازطرف مابوده ....بعضی وقتاحتی درمقابل بدترین حرکات وبدترین عصبانیت من ,مامان صورت منوبوسیده وحالت عصبانیت منوبه شرمندگی تبدیل کرده ....

شایدخیلی جاها دوست نداشتن باشندامابخاطرماوبخاطردوست داشتن واحترام ازماباکمال میل وحتی بدون منت حاضرشده اند.هیچ وقت یادندارم که کاری روبه ماتحمیل کرده باشندوهمیشه اجازه دادند برای کارای خودمون ,خودمون تصمیم بگیریم وهمیشه به تصمیم های مااحترام گذاشته ندوازش استقبال کرده اند.....

به نظرمن فقط وفقط احترام گذاشتن ازطرف فرزندبه پدرومادرنیست بلکه این احترام متقابله واگربچه ازطرف پدرومادرحمایت بشه (حتی درمقابل رفتاربدفرزند)ومورداحترام قراربگیره فرزندخواه ناخواه یادمیگیره که بایداحترام بگذاره ...

حلاباوجوداین حرفاآیازمانی خواهدرسیدکه من به دستهای دخترکم به رسم قدردانی بوسه بزنم؟؟؟

اینهارابرات نوشتم که اگرزمانی دررفتاربین خودت ومابه مشکل خوردیم وازطرف ماهرگونه بی احترامی رودیدی تومارونصیحت کنی وبایادآوری روزهای گذشته توماروشرمنده خودت بکنی.

امیدوارم که رفتارمانسبت به به همدیگه مثل رفتاردوتادوست خوب باشه ...

امیدورام همیشه به همدیگه احترام بگذاریم وبهمدیگه اعتمادداشته باشیم .....بوس بوس

ازاین بحثاکه بگذریم میریم سراغ پدروروزپدروکادوی پدر......

پدردستشوگذاشت روشونه فرزندش وپرسید؟توقویتری یامن؟؟؟فرزندجواب داد:من

پدربادلشکستگی دوباره سوال کرد؟توقوی تری یامن؟؟؟فرزندگفت :من

پدربادلی گرفته وبه یادهمه زحمتهایی که کشیده بوددستش روازشونه فرزندش برداشت ودوقدم دورترپرسید؟توقوی تری یامن؟؟؟

فرزندگفت :شما....

پدرگفت :چرانظرت عوض شد؟

فرزندگفت :وقتی دستت روشونم بودفکرمیکردم دنیاروپشتمه............................

پدرم باورکن که ماههاست که به دنبال زیباترین جمله وواژه میگردم که برایت دراین روزبنویسم اما

حتی بزرگترین واژه ها دروصف محبتت جایی نداردجزاینکه قدردان زحمتهایی باشم که تاامروزبرای من وازاین پس

برای من وفرزندم میکشی ...ا ی ابربارنده لطف ومهرواحسان درمقابل ظلم وجورسرم راخم نمی کنم امابرای

بوسیدن دستان مردانه ات درمقابلت تعظیم میکنم وبه رسم سپاس سرخم میکنم وبردستانت بوسه میزنم

قسم به تمام روزهای سردوگرمی که برایم زحمت کشیدی دوستت دارم....

عزیزم مثل همیشه بابای مهربونت که این روزاجونش به جون توبسته ست ماروشرمنده خودش کردومارودرباغ پرندگان نهارمهمون کردالبته ماهم یه جورایی اونوباکادومون سورپرایزکردیم .ان شاله مبارکش باشه وهمیشه ازش خبرای خوب خوب بشنوه....

وقتی داشتم حاضرت میکردم ازاینکه یک روزی روشروع کردی که هم من وهم بابامرتضی درکنارتیم احساس خوشی میکردی آخه تازگیاخنده های ا لکی زیبایی  میکنی که من وبابامرتضی عاشق این تیپ خندیدنت هستیم

هزاربارمن وبابامرتضی ازاحساس خوشیت قربون صدقه ات رفتیم ,وقتی این حال خوشت روبابات میبینه میدونی چی میگه :

میگه عزیزم توفقط امرکن ,توفقط دستوربده .......(خداشانس بده)انقدردوستت داره که حاضره برات دنیاروبده

امیدوارم قدرزحمتاشوبدونی .....میدونی دخترم من فقط کافیه بگم آتریسا""س ""میخواداصلااجازه نمی ده ببینه اون سین چیه هرچی تودنیابا""س ""شروع میشه روبرات خریده ...امیدوارم وقتی بزرگ شدی بازبون خودت ازش تشکرکنی وقدرچنین بابای خوبی روداشته باشی

من ازطرف خودم ودخترگلمون بهش میگم :

توقلبی به بزرگی دریاوروحی به وسعت آسمانهاداری .امیدورام همیشه درکنارهم شاداب وسلامت باشی

همیشه باش چراکه بودنت ,باعث بودن ماست....ای تکیه گاه زندگی من ودخترم :دوستت داریم .روزت همیشه مبارک

توماشین بعدازیه کم نانای کردن وبشکن زدن که تازگیابلدشدی خوابت برداماهمین که رسیدیم تابابامرتضی اومدبغلت کنه که پیاده بشیم بیدارشدی وازاینکه یه جایی غیرازفضای خونه هستی تعجب کردی

قمصرخیلی شلوغ بود,اماخوشحالی وتوجه تووقتی گل کردکه به طرف قفسهای پرنده هارفتیم ,ازدیدن اون همه پرنده های رنگ ووارنگ تعجب کرده بودی وبلندبلندجیغ میزدی وخوشحالی میکردی ,همه مردم بادست تورووعکس العمل های تورونشون میدادن ومیخندیدن

جوجوهاروصدامیزدی (البته به همه اونامیگفتی بع)بادستت کیش کیش میکردی .هزارباره ازحرکاتت فیلم گرفتم که وقتی بزرگ شدی ببینی چقدرذوق زده شده بودی وهزارباره برات مردم وزنده شدم

ببین ازخوشحالی دستاتومشت میکردی وجیغ میزدی

اینجام بادیدن پرنده هاهمش بع بع میکردی واوناروبادستات صدامیزدی

همش دلت میخواست قفس پرنده هاروبگیری وبیای پایین بری پیششون

یکی ازپرنده هاصدای عجیبی داشت که توجه شماروبه خودش جلب کرد

داری به طاووسی نگاه میکنی که پرهاشو کامل بازکرده وخودنمایی میکرد

بعدازدیدن پرنده ها نوبت به غذاخوردن رسید

اینم عکسای داخل رستوران

دخترم :

خوشبختی یعنی قلب پدرت بتپد وصدای تپش قلبش آهنگ زیبای زندگیت بشودووجودش سایه ساززندگیت

دخترم :

خوشبختی یعنی دلت گرم باشدازوجودش ...چه دورباشدچه نزدیک .....فقط کافیست همیشه باشد

دخترم :

خوشبختی یعنی صدای گامهای پرصلابت پدرت.....وقتی می آیدتالحظات شیرین زندگیت رارقم زند...حتی اگرباصدای عصاهمخوانی کند

دخترم :

خوشبختی یعنی دیدن تارهای سپیدشده موهایش وقتی که نوازشش میکنی....

دخترم :

خوشبختی یعنی داشتن تکیه گاهی محکم واستواربه نام پدر

دخترم :

خوشبختی یعنی صدای پای خسته پدروقتی که عاشقانه ازکارهای روزمره به سمت تومی آید وبانوازش ازتوجسم وروح خسته اش آرام میگیرد

موقع برگشتن توی ماشین

آتریساجونم دلم میخوادازثانیه ثانیه ,لحظه لحظه های باتوعکس وفیلم داشته باشم .تمامی حرکات توبرای من وبابامرتضی نه تنهاتکراری نیست بلکه دلگرمی وتلاش بیشترزندگی روبرامون بهمراه داره

دلمون میخوادبرات دنیاروبسازیم چراکه تودنیای ماشدی ......

دلمون میخواداز زندگی برات قصری ازطلابسازیم چراکه توزینت بخش خانه ماشدی .....

دلمون میخوادبرات آینده رونورباران کنیم چراکه توروشنایی خانه دل ماشدی............

دلمون میخواد.............................................................................................

دخترم :

بیمارخنده های توام                           بیشتربخند  ...             

خورشیدآرزوی منی                          بیشتربتاب ...