، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

سیزده ماهگی ومهمونی خاله رزی

1393/2/20 23:26
نویسنده : مامان نفیسه
1,161 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نخوچی مامان

 

عزیز دل مادر:

امروزمن مینویسم وتصورمی کنم ,فرداتومیخوانی وتصورمیکنی

هردولبخندمی زنیم

من باتصوربزرگ شدنت وتوباتصورکوچک بودنت

دخترم :

تولدت آغازخوشبختی من ووجودت آرام بخش قلب من است ,بوئیدنت یادخدارادردلم زنده می کندونگاهت ترنم بهشت است

چه زیبامراباخداصمیمی کردی وچه زیباترکه تومعجزه زندگی من شدی

بهترینم ازخدامیخواهم هرچه برای بهترین بندگانش میخواهدبرای تونیزبخواهدوجایگاه تورادرردیف عزیزترین

عزیزانش قراردهد(امین)

ماهگیت مبارک

یکسال ویک ماه ,سیزده ماه ,395روزباهم ودرکنارهم چه خوب گذشت اگرچه مریضیات,تب کردنات,دندون

درآوردنات ,نخوابیدنای شبونت یه کم بهمون فشارآوردوخودت اذیت شدی اماچون درکنارهم بودیم قشنگ بود

آرزودارم که سالیان سال درکنارهم سالم وسرحال وخوش باشیم ...شادی توشادی ماست...

عزیزدلم سیزدهمین ماهگردت مصادف شدبامهمونی دوره ای مادوستان درمنزل خاله رزی عزیز,ومن ازاینکه

میتونم خوشحالی خودم راازسیزدهمین باهم بودن بابهترین وعزیزترین دوستانم جشن بگیریم

بسیاربسیارخرسندم ومطمئن بودم که باوجودبچه های دوستانم به شماهم بدنخواهدگذشت چراکه من بارها

وبارهاازرابطه خوب اجتماعی شمادرجمع ومهمتر,ازارتباط برقرارکردنت بابچه های دیگه حتی اگرباراول باشه که

اونارومیبینی گفتم وگفتم وهزارباره خواهم گفت ......

ازظهرامیدواربودم که خوب بخوابی تابهونه خواب نگیری وخو شبختانه حدودساعت 4عصربودکه خوابیدی ومن خوشحال ازاینکه به موقع خوابیدی وبه موقع بیدارمیشی

حدودساعت 6بیدارشدی (دقیقابه موقع)باهم دیگه حاضرشدیم وباخاله سمیه ودخترگلش محیاجون رفتیم

مهمونی ....هوراااااااااااااااا.................

ازدرکه واردشدیم همه دوستان اومده بودندوهمه بسیارمشتاق دیدارشما, به طوری که تاشمارودیدن همه سمت شما هجوم آوردندمن بودم وجواب سلامی که بدون پاسخ موند....

خوشحال بودم ازاینکه دربرابراون همه عکس العمل هیچ گونه واکنشی ازگریه نداشتی ,فقط به همه نگاه میکردی وبعدازچنددقیقه حتی بغل من هم نمیومدی

بیشترازهمه بغل خاله سمیه بودی به اون بیشترمیچسبیدی ,اونم بیشتربه خاطراین بودکه متوجه شده بودی که مامان محیاست انگارمیخواستی لج اونودربیاری ,چون وقتی میرفتی بغل خاله سمیه محیاگریه میکردونق میزدووقتی محیامیرفت بغل مامانش توجیغ میزدی ونق میزدی ....خلاصه اینکه فیلمی داشتیم....

ولی بانانای کردنات,جیغ زدنات وزبلیات توجه همه روبه خودت جلب کرده بودی

راستی مامان جون کلمه دخ رویادگرفتی وهرچی که اذیتت کنه اونودخ میکنی,مثلااگه سرت به مبل بخوره سریع مبل ودخ میکنی وخودت بازبون شیرین کلمه دخ رومیگی

موقع عکس گرفتن همه بچه هامیگفتند 1-2-به 3که میرسیدن شماهم دادمیزدی ومیگفتی 3......

هزاران هزاربارهمه وازهمه بیشترمن قربون صدقه ات رفتم

یه چیزجالبتراینکه رادین ,بچه خاله رزی خونه نبودولی تامحیامیخواست به اسباب بازیاش دست بزنه توشروع به دادزدن میکردی واعتراض میکردی اما اگه خودت دست میزدی طوری نبود

 

خلاصه اینکه یه روزخیییییییییییییییییییلی خوب رودرکنارهم بادوستان عزیزم خوششششششششششششششششش گذروندیم ومن راضی ازرضایت وخوشحالی شما

امیدوارم که همیشه توزندگیت شادوسرحال باشی

آتریساومحیاجون( دخترخاله سمیه)

من به دوچیزعشق میورزم :

یکی به توودیگری به وجودتو..........

به دوچیزاعتقاددارم یکی خداودیگری تو......

ومن دراین دنیادوچیزمیخواهم یکی توودیگری خوشبختی تو.........

دوستت داریم هوارتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

کلاس داستان نویسی پیشرفته
20 اردیبهشت 93 11:20
با سلام: آغاز ثبت نام ترم جدید کلاس های آموزش داستان نویسی پیشرفته و آموزش خاطره نویسی پیشرفته با حضور استاد ابوالفضل درخشنده مولف کتاب 10 جلدی آموزش داستان نویسی پیشرفته و خاطره نویسی پیشرفته، در فرهنگسرای های سرو، آغاز شد . با ارایه مدرک معتبر مورد پذیرش و ارزشیابی در تمامی مراکز علمی و دولتی داخل و خارج کشور. علاقمندان برای شرکت در کلاس های فوق با معاونت آموزش فرهنگسرای سرو تماس حاصل نمایند. فرهنگسرای سرو : تهران - خ ولی عصر(عج) بالاتر از پارک ساعی . تلفن: 88799998 http://hadiseghalam.persianblog.ir
الهام/مامان نهال
20 اردیبهشت 93 16:23
مامان نفیسه خواهش میکنم هر روز برای این پرنسس اسفند رو دود کن.مثل یه ستاره میدرخشه.اخه این دختر بزرگ بشه چی میشه دیگه.فکر کنم یه شهر رو یهم بریزه با اینهمه نمکی که داره.
خاله محبوبه
21 اردیبهشت 93 9:54
سلام خاله جون، ایشالا عروسیتو ببینیم، تو مهمونی با بودن تو به ما خیلی خوش گذشت و اما مامانت صد بار یادآوری کرد که سالروز سیزده ماهگی تو و ما هم بهش گفتیم باید خودت مهمونی بگیری اینجوری نمیشه ولی مامانت با قاطعیت گفت دوره بعدی رو طوری تنظیم کنیم که 14 ماهگی تو باشه
خاله محبوبه
21 اردیبهشت 93 12:33
آتریسای عزیزم، مامانت دعوام کرد به خاطر کامنت قبلی برای اینکه از دل مامانت در بیارم، 14 ماهگیت خودم برات کیک میخرم قربونت برم عسلم
مامان امیـــرحسیــــن
21 اردیبهشت 93 18:24
سلام عزيزم ممنون مارو لينك كردي منم شما رو لينك كردم
خاله گیتا
22 اردیبهشت 93 10:40
عزیز دلم مامانت حرف دل همه ما را می نویسه تو با آمدنت به ما شادی و خوشبختی را هدیه کردی امیدوارم که سالیان سال با تو باشیم و بزرگ شدنت را ببنیم
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی خاله مهربونم
خاله مینا
22 اردیبهشت 93 12:39
سلام عزیزم سیزده ماهگیت مبارک قشنگم ایشالا صدوبیست سالگیت خوشگلم با افتخار لینک شدی خانومی بازم پیشم بیا وبهم سربزن
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی خاله جونم
h.e
24 اردیبهشت 93 18:24
چه دخمل حوشگلی خدابراتون حفظش کنه خانومی با افتخار لینک شدید مرسی عزیزم .لطف دارید
خاله زهره
12 خرداد 93 13:21
سلام اتريسا جون ببخشيد كه دير عكساتو ديدم چون دخمل منم خيلي شيطونه وقت براي من نميذاره مهموني خوبي بود عزيزم با تو خيلي بهمون خوش گذشت ولي حيف كه درسا جوني نبود كه با هم شيطوني كنيد آخه تب داشت و پيش خاله اش مونده بود داشت دندون در مي اورد مثل شما كه چند تا دندون ناز نازي داري اميدوارم زير سايه پدر و مادر با سلامتي بزرگ بشي اگه قسمت شد تولد چهارده ماهگي تو خودم مهموني ميگيرم عزيزم
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی خاله زهره جونم