مهمونی منزل حسام جون
صدکهکشان ستاره وهفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیرپای تو
رنگین کمانی ازنخ باران تنیده ام
تاتاب هفت رنگ بببندم برای تو
چیزی عزیزترزتمام دلم نبود
ای پاره دلم ,که بریزم به پای تو
امروزتکیه گاه توآغوش گرم من
فرداعصای خستگی ام شانه های تو
سلام دخترطلایی.حالت خوبه ؟؟؟
اتریسای عزیزم,دخترک نازم
هرروزکه چشمهای قشنگت روبه روی زیبائیهای دنیابازمیکنی به خاطربیارکه این یک فرصت ناب
وتازه است
فرصتی تاتوزنده بودن رایک باردیگرتجربه کنی وپیکره امروزت رازیرنورعشق الهی وباقلم تجربه دیروزت
بتراشی ودرتابلوی زندگیت فردای بهتری راترسیم کنی
دخترنازنینم
توعطرزندگی رابه من هدیه دادی ومن بابوی تومعنای عشق رافهمیدم وسرمست شدم
حالامن به توبدهکارم
پس عمروجوونیم تنهاداراییم هست که باهمه وجوم خالصانه تقدیمت میکنم
ممنون که بابودنت زندگیم رامعنادارکردی
امشب خونه نگین جون وحسام جون دعوت بودیم ,هرموقع خونشون میریم به ماخیلی خوش میگذره
امانمی دونم چراتوبه حسام حساسیت داری تابهش نگاه میکنی ازش میترسی فکرکنم
بخاطرموهاش باشه آخه خودشم میگه من حسام خانوم هستمموهاش که بلنده,ناخن هاشم مثه
دخترالاک زده مثه پنبه سفیدم هست دیگه .....
بنده خدااون توروخیلی دوست داره تاتوگریه میکنی میگه الان میرم براش اسباب بازی میارم (دیگه
نمی دونه که توبه خودش حساسی )
همش میگه خاله نفیسه چراآتریساگریه میکنه منکه خیلی دوستش دارمنگین بنده خداهم همین
که متوجه شدتوبالاپایین پریدنودوست داری شروع به بالاپایین پریدن کرد(خداروشکریه کم اخمات
بازشد)خلاصه بخاطرقن قن کردنت مامجبورشدیم زودرفع زحمت بکنیم تااونایه کم نفس بکشن