، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

تولدبابایی-روزکودک-تولدمامان نفیسه

1392/7/17 23:52
نویسنده : مامان نفیسه
731 بازدید
اشتراک گذاری

بهارمن تویی

چه فرقی می کندکه تقویم روی میز

پایان پاییزاست ویاآخرزمستان ویاهروقت دیگر

سلام ماه قشنگ ,سلام دخترزیبارو.حالت چطوره ؟

این روزادیگه برامون شدی مثه عروسک .قشنگ میشه باهات بازی کردتوهم باخنده های قشنگ ونازت ماروکوک میکنی

دیگه کم کم داری همه رامیشناسی ولی خوشم میادکه اهل غریبی کردن نیستی ,بغل همه میری ,گریه

م نمی کنی فقط بدونی که طرف مقابل بغلت میکنه برات کافیه (عاشق بغل شدن وبیرون هستی )

وقتی میخوام لباسای بیرون تنت کنم انگارمتوجه میشی کیف میکنی ,اگه دیگه بریم خیابون که هیچی

انقدرباتعجب وخوشحالی به ماشینا,آدمانگاه میکنی که من وبابامرتضی روبه ذوق درمیاری

بابامرتضام به محض اینکه ازسرکاراومدمیگه :دخترم حوصلش سررفته ببرمش بیرون دوربزنه (عشق بابامرتضایی دیگه)

امشب شب تولدبابایی (بابای مرتضی )بود,بایه کادوی ناقابل که باعمه موناباهم خریده بودیم سه تایی

حاضرشدیم ورفتیم پایین .کلی ازدیدن لباس سبزت همه ذوق کردن (قربونت بره مامان ) بعدازبرانامه کیک

وتولدبازی برای شام رفتیم فلافل بازی .

اماشماتوماشین خوابت بردومن نتونستم ازماشین پیاده بشمآخه هواهم یه کم بادمیومدترسیدم

سرمابخوری.

خلاصه اینکه امشبم باتودرکنارتوخوب وخوش گذشت ومن همچنان خوشحال ازاینکه باهمدیگه ایم

باتمام مدادرنگی های دنیا

به هرزبانی که بدانی یاندانی

خالی ازهرتشبیه ,استعاره ,ایهام

تنهایک جمله برایت خواهم نوشت

دوستت دارم خاص ترین مخاطب خاص دنیا.............دوستت دارم ...........................دوستت دارم

 92/07/16

سلام ماه من .حالت خوبه ؟امروزخیلی کارداشتم ,خیلی خسته شدم .آخه هم امروزروزکودکه وهم شب تولدخودم

متوجه شدم که بابامرتضی یواشکی برام کیک گرفته وبرای شماهم کادو,امابه روخودم نیاوردم

امشب مامان لیداوعمه موناهم مهمونمون بودندومن غیرازتمییزکاری خونه سخت مشغول شام شب هم

بودم ,امروزکه بایدیه کم بامن راه می یومدی عجیب شلوغ کرده بودی

خیلی دلم میخواست ازاون خوابای چندساعته میکردی امادریغ از1ساعت خواب ,انگارمتوجه بودی که من امشب مهمون دارم وکارزیاددارم

امروزبیشترازهرروزبهونه گرفتی وکمترازهرروزخوابیدی ولی هرجوربودتاساعتی که مهمونام اومدن کاراموتموم کردم

شماهم که تااون ساعت درست نخوابیده بودی ,دم اومدن مهموناخوابیدی

به حدی خوابت عمیق بودکه حتی باکلی سروصدابیدارنمی شدی ,1ساعتی ازاومدن مهموناگذشت که بیدارشدی ,عمه موناهم کادوتوگذاشت تابیدارشدی بهت بده

دستشون دردنکنه عمه مونایه ارگ خرگوشی خوشگل ومامان لیدایه عروسک خوشگل برات خریده بودبابامرتضام دودست لباس خوشگل برات خریده بودکه ازدیدنش کلی ذوق کردم

مجلسمون بانواع ارقص های کورش گرم شدورقص استثنایی بابامرتضی که نزدیک بودبیفته روی کورش(بعدازاینکه خدارحم کردکلی خندیدیم)

سرخوردن شام شماحالت بدشدکلی ااستفراغ کردی (خدابه خیربگذرونه)

آخرشب هم که انگشت عمه مهتاتوسط شیطونی کورش لای دررفت (اونم خدارحم کرد)

خلاصه اینکه مهمونی وتولدمن باخیروخوشی گذشت اماشب پرماجرایی بودآتریسا جونم

دنیای کودکانه ,صمیمی ترین دنیایی است که هرلحظه بارهاآرزومی کنیم که کاش می شدیک باردیگربه این دنیای کودکانه قدم بگذاریم

کاش دنیاسراسر کودکانه می شدوماکودک

روزکودک برتمام کودکان مبارک

لپ کلام آتریساجونم:

دوستت داریم هزارتا


 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)