، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

اولین دلتنگی مامان

1392/4/31 16:51
نویسنده : مامان نفیسه
569 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته مهربونی,حالت چطوره مهربونم .من که باتوحالم عالیه ,فقط کمی خسته ام ,این روزاکارشرکتم یه کم زیادشده باوجودشماهم یه کم کارکردن سخته

,اماچاره ای نیست امروزروزآخرردکردن اظهارنامه مالیاتی برای دارایی بودومن ناچاراشماراگذاشتم

خونه مامان ایران وازخاله گیتاهم خواهش کردم که بعدازظهربعدازسرکارش بیاداونجاوکمک مامان

ایران,اخه این روزاازشیرخوردنت اصلاراضی نیستم ,شیشه که نمی خوری اگرم شیرخشک بخوری

باقاشق (آخه کدوم بچه ای شیرباقاشق میخوره)شیرخودمم که بابازیگوشی میخوری ....نمی دونم

چیکارکنم ,نموداروزنت این روزااصلاخوب پیش نمیره ومن وبابامرتضی ازاین بابت خیلی نگرانیم .ولی

بازم خداراشکرسالم وسلامتی ,

ازبس شیطونوبازیگوشی همش میخوای بازی کنی

بامدیرشرکت ومشاورمالی شرکت به کارخانه رفتیم فکرنمی کردم انقدرکارمون طول بکشه امامجبورشدم تاساعت 8شب اونجابمونم ,خیلی بهم ریخته بودم آخراش اصلانمی فهمیدم دارم چیکارمیکنم .

تندتندبه خونه یاموبایل خاله گیتازنگ میزدم وازت احوالپرسی میکردم ,خداروشکرگریه نمی کردی

یااگرم میکردی اون موقع که من زنگ میزدم ساکت بودی وهمین یه کم آرومم میکرد.تاساعت 4تحمل

کردم اماازاون ساعت به بعدکه زنگ میزدم خونه اول یه کم گریه میکردم بعدباهات صحبت میکردم

,دلم داشت ازتوسینه میزدبیرون .میخواستم پرنده باشم وپربزنم بیام پیشت ,امانمی شدگیرافتاده

بودم [آخریادیگه مشاورمالیمون فهمیده بودکه حالم اصلاخوب نیست وبنده خداهرجوربودسروتهش

روجمع وجورکردوتمومش کردوگرنه معلوم نبودتاچه ساعتی بایداونجامیموندیم

توراه که داشتیم میومدیم تاصحبت ازتوشدبغضم ترکیدوهای های گریه میکردم .مشاورمالیمون هم

تاتونست به خاطرشرایط من گازدادوتنداومد

نمی دونی چه حال بدی داشتم ,خونه که رسیدم خوشبختانه بیداربودی وقتی منودیدی ,اول یه کم

باحالت تعجب بهم نگاه کردی (فکرکنم تودلت داشتی بهم فحش میدادی )بعدکه بغلت کردم وبه

خودم فشارت دادمازگریه من توهم گریه میکردی ,نگات میکردم وبه خودم میچسبوندمت

....خدایاچقدردلتنگی بده ...تاحالاانقدردلتنگ کسی نشده بودم ...این چه مهریه که توسینه من

قراردادی که بایه کم ندیدنش داشتم دیوونه میشدم,این چه عشقیه که انقدرمنوسرکش

وازخودبیخودکرده ,این چه حسیه که به خاطرش حاضرم جونموفدا کنم این چه مالیه که حاضرم

دنیارونداشته باشم اماتوراداشته باشم

نمی دونی که چقدردوستت دارم ,نمی دونم خیلی روچطوربنویسم که خییییییییییییییییییییییلی

نوشته بشه ....دوستت دارم هزاروهزاربار

وقتی شیرمیخوردی نگاتوازتوصورتم برنمی داشتی انگارفهمیده بودی که ازت دوربودم ,وقتی نوازشت

میکردم قشنگ معلوم بودکه خوشت میادکم کم خوابت بردویه خواب راخت وقشنگ که مامانم

میگفت ازصبح تاالان این طوری نخوابیده بودی

ازخدامیخوام که هم منوبه تووهم توروبه من ببخشه .....

روزخیلی سخت وبدی بودولی ببین دوباره باهمیم

 

شایدهمه آنچه که درزندگی میخواهمرانداشته باشم

اما

آنقدرموردلطف خداهستم که همه آنچه راکه نیازدارم فراهم است

به همین خاطرشکرگذارم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)