، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

روزهای پایانی تابستان 94

1394/6/21 14:36
نویسنده : مامان نفیسه
1,274 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل  

وایخسته بالاخره بعدازیک هفته بیماری وسرماخوردگی سفت وسخت دوباره آرامش به خانواده مابرگشت ,وقتی

تومریضیهمه مریضیم,بیچاره آقاجون دیروزمیگفت هفت روزه من ازغصه این بچه (شما)داشتم دیوونه میشدم .آخه

نمی دونم چت شده بود که دقیقا یک هفته کامل لب به هیچ گونه غذایی نزاشتی ,فقط آب آب ....خدامیدونه که من

ومامان جون انواع واقسام سوپ ها ,غذاها ,حتی چیزهایی که فک میکردیم دوست داری وازشون استقبال میکنی

روبرات تهیه کردیم اما حتی ازدیدنش هم استفراغ میکردی وحالت بدمیشد ,حتی تواین یه هفته شیر ویاچای هم

نتونستم بهت بدم ,خیلی برا ت ناراحت بودم دکترت اصرار داشت سرم بزنی اما باتوجه به ذهنیت بدم نسبت به رگ

گیری ازت راضی نشدم ,چندروزی مرخصی گرفتم ,چندروزی دیرتر رفتم سرکار ....تااینکه خداروشکر کم کم حالت

بهترشد آرامازمامان جون مهربونم خیلی خیلی تشکرمیکنم که غیرازروزهایی که زحمتمون رودوششه ,این هفت

شب روهم پابه پای منبیدارموند,غصه خورد وواقعا کمکم بود,سرتاپاتو می بوسم مامان خوبم واقعا یه دونه ایمحبت

...........واقعا اگه این مامانا نبودند ماچیکارمیکردیم؟؟؟؟

بعدازبحث مریضی اینکه جونم برات بگه یه هفته ای مهمونای عزیزمون ازمشهد اومده بودند ویه شب هم

مادعوتشون کردیم وشام درخدمتشون بودیم .قربونت برم که تازگیا اصلا ازکارکردن زیادمن توخونه وتوجه نکردن بهت

صدات درنمیاد .خودت به خودت بازی میکردی ,cd عوض میکردی وهرازگاهی یه سرم به من میزدی ومی پرسیدی

مامان چیکارمیکنی ؟میگفتم غذادرست می کنم .میگفتی وااااای متفکر

راستی اون کلمه ی بامزه ای که تازگیا استفاده میکنی :**وای  **هستش البته به صورت کشیده وحالت تعجبی !!!

مثلا می ری سراغ سبداسباب بازیات ویه چیزی پیدامیکنی که برات جالبه میگی :واااااای !!!

غذایی که دوست داری میاریم سرسفره باحالت تعجب میگی :وااااای !!!

CDموردعلاقه ات روپیدامیکنی وباهمون حالت تعجب میگی :وااااای !!!

هنوزهم شخصیت کارتونی موردعلاقه ات باب اسفنجیه اما نه یه ذره ودوذره ....همه زندگیت شده دیالوگ های

پاتریک وباب اسفنجی ...شایدبالغ بر هفتاد تاهشتادعدد CD هاش روداری ,غیرازاینکه میدونی که چه ساعت هایی

ماهواره کارتونش روپخش میکنه .حالاکاش فقط CDاش باشه .کیف میریم برات بخریم بایدباب اسفنجی باشه

,دفترنقاشی وماژیک وشلوارولباس وعروسک وجامدادی وووووو........................هرچی فکرش روبکنی توخونه ما

باب اسفنجیه ,حالاجالب تراینکه وقتی بازم یه چیز باب اسفنجی بیرون ببینی طوری اظهارعلاقه میکنی که هرکی

ندونه فک میکنه باراولته شخصیتش روشناختی !!!تنها چیزی که ازباب اسفنجی نداشتی پازل که اونم خودت توخانه

کتاب پیداکردی وبایه ذوقی برش داشتی زبان

چندوقتیه که هوایه کم بهترشده ومن کم کم دارم برات لباسهای پاییزی وشلواروبلوزهای آستین بلندبرات میخرم

.دیروزکه برای خرید رفته بودیم همش میگفتی من اینارودوست ندارم ها ...من اینارو نمی پوشم ها ....

واقعا هم همینطورشد.ازبس لباسهای لختی وشورت وراحت پوشیدی اصلا حاضرنیستی لباسهای آستین

بلندوشلوارتنت کنی ...چندروزیه سراین لباسها باهمدیگه درگیری هایی که نداریمچشمک

حتی ترفندخریدشلوارباب اسفنجی هم زیادبرای پوشیدن شلوارکاربردی نداره وبعدازچندثانیه لبه هاش روبالا میزنی 

قشنگی به کاربردن کلماتت توی جمله های طولانی ترخیلی قشنگترشده ...خیلی خیلی بغلاصلانمی تونم

ازهمه ی جملات زیبایی که میگی تک تک برات بنویسم اما اینوبهت بگم که باحرف زدنت خیلی بامزه تروشیرین

ترشدی جالب اینه که یه سره هم حرف میزنی .سوال میکنی وهمه روجواب میخوای راضی

تازگیا کیفت روبرمیداری ومیگی میخوام برم مدرسه درس بخونم ,میگی میخوام ددر(دکتر)بشم .بعدخودت میگی

خانوم ددر (دکتر)توتونچی ....اسم وفامیل خودت واینکه چندسالته واسم مامانت وبابات چیه روبلدی ...دایره رو روی

کاغذخیلی خوب میکشی وشروع میکنی به رنگ کردنش(ماژیک روبیشترازمدادرنگی دوست داری)وقتی کتابهات

روپاره میکنی قبل ازاینکه من دعوات کنم خودت میای میگی کتابم روپاره کردم میدونم بابا مرتضی دیگه برام

نمیخره...(جسارت وشهامتت منوکشته )مثلامیگی آتریسااینجاروکثیف کرده وای وای ...کاربدکرده وااااای خندونک

میگی میخوام برم شهربازی,بعدتمام وسایل شهربازی رو اسم میبری ومیگی میخوام سوارشم ....بعدم بابا مرتضی

رومیبینی وخودتو براش لوس میکنی ومیگی شهربازی روبرام بخر همه رو همه رو میخوام تعجب

تازگیا یه کم تنبل شدی وهمش ازواژه ی من نمیتونم ,مریضم ,حال ندارم ,خسته ام استفاده میکنی ....مثلا بهت

میگم آتریساکنترل روبده .میگی نمیتونم خسته ام ,مخصوصا وقتی ازپله های خونه میخوای بالا وپایین بری که دیگه

اصلا همش نمیتونی وحال نداری زبانوقتی میخوای بخوابی هزاربار میگی مامان شب بخیر اما جالب اینه که وقتی

برقا خاموش شد ومن خودم روبه خواب میزنم دیگه اصلابلندصحبت نمیکنی وهرخواهشی داشته باشی درگوشم

آروم ویواش میگی اما دم به دقیقه یواش میگی:مامان شب بخیربغلوقتی ظهر میخوام برم توی تراس فورابهم

هشدارمیدی مامان دمپایی داغ نباشه پات بسوزه محبت کلا هشدارهای نیوفتی ,نسوزی ,نکنی و.....روزیاداستفاده

میکنی مخصوصا برای خودت چشمکاماقشنگترین هشدارت وقتی بودکه من برای بستن موهام کلیپسم روتودهنم کرده

بودم یهو باچشمهای گردشده گفتی مامان وااااای کلیپست رونبایدتودهنت کنی مریض میشی تعجبتعجبتعجب

انقدربوست کردم انقدربوست کردم که دیگه داشتم ازنفس میوفتادم....

علاقه زیادشما به لوازم آرایش باعث شده که من همیشه همه لوازمم رودم دست نزارم چون اگه دم دست باشه

نتیجه اش میشه این :

تمرکزکردنت منوکشته 

بازی مورعلاقه ات قایم موشکه اما به سبک خودت نه به سبک ما .اولا جای قایم شدن روخودت انتخاب میکنیقه قهه

قه قههدوما همزمان بااونیکه داره باهات بازی میکنی خودتم میری قایم میشیقه قهه سوما فکر میکنی وقتی چشات

بسته اس وخودت نمیبینی دیگران هم نمیبینن خندونکمثلا موقع قایم شدن کف زمین دمرمیخوابی وچشماتومحکم

بادستات میبندی ومیگی بیا منو پیداکن خندونک

وقتی بعدازظهرها ازسرکارمیام دنبالت تابریم خونه, ازمامان جون وآقاجون خداحافظی میکنی وبعدمیگی شب دوباره

میام ها !!!میام شب بخوابمخندونکخندونکآخه اون چندشبی که مریض بودی شبها خونه مامان جون میخوابیدیم .

راستی آتریساجونم دیگه بعضی ازکلمه هات بچه گونه نیست مثلا دیگه گربه میبینی نمیگی پیشی میگی** گبه**

به سگ هاپونمیگی میگی سگ واردک ومرغ وخروس وجوجه روهم ازهمدیگه خوب تشخیص میدی وبه اسم های

واقعی خودشون میگی (قبلا به همه میگفتی جوجو)

توهمه کارها بهم کمک میکنی (دستمال کشی ,جاروو...............................)

اینم جایزه کمک کردن به مامان 

یه کتاب گنده ترازخودت 

همچنان محوتماشای باب اسفنجی

 

روزی بیست دست لباس بیشترعوض میکنی وجالبتراینکه هربارخودت انتخاب میکنی چی بپوشی (خودت میپوشی

,خودت درمیاری)دیگه واقعا نمیتونم کنترلی رومرتب بودن کشوی لباسهات داشته باشم چون دقیقه ای بهم میخوره 

خندونکمثلااین لباس روپارسال برات خریده بودم اما برات بزرگ بود.خودت پیداش کردی وگیر دادی که اینومیخوام بپوشم 

هرچی بهت میگفتم این الان گرمه به گوشت نرفت که نرفت جالبتراینکه چندساعتی هم توخونه پوشیده بودی

وحاضرنبودی درش بیاری (وای آتریسا من گرمم شد)

ولی ازاینکه اندازه ات بود منم ذوق کرده بودم

وقتی میخوایم سوارماشین بشیم انتخاب میکنی که عقب بشینی یاجلو که معمولاعقب روترجیح میدی .میگی :من

عقب میشینم هازبان

چندروزپیش برای یه ماشینی که خلاف میومد همه بوق میزدن منم یه بوق زدم ...اتریساگفت مامان اونا بوق بزنن

توبوق نزن تعجبتعجبتعجبخداشاهده که واقعا قیافه ام اینطوری شدتعجبتعجبمیخواستم همونجا بچلونمت.

راااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااستی !!!

بابابرات بی بی انیشتین خریده واااااای واقعا خوب ازش استقبال کردی .وقتی ماهواره میخونه پیرمردمهربون مزرعه

دارهآهنگش روازحفظ میخونی وهمش میگی من اینو دارم من اینو دارم ...بابام خریده بوس

شعرهایی که تاالان بلدی :یه توپ دارم قلقلیه,توپولوم توپولو,اتل متل توتوله,امشب میخوام مست بشم (آهنگ

امید)عشق منی جون جون (افشین)من دلم میخوادپنجره روبازکنم(امیدجهان),آهنگ عروسی عروسی (آرمین

نصرتی)البته همه روباکمک میخونی واکثراشعرهای فیتیله ها وعموپورنگ روباخودشون تکرارمیکنی مخصوصا

آخراشو......

خبرهای جدید:من غیرازمسئولیت  مالی, یه پست جدید توشرکتمون گرفتم جشنبابامرتضی برای ادامه تحصیلش

دانشگاه قبول شده جشنماشینمون روفروختیممتنظر (البته ماشین آقاجون فول تایم دستمونهچشمک)وازهمه

مهمتراینکه شما بیست ونه ماهه شدی جشنجشنجشن

                         مبارک ما باشه عزیزم چون واقعا دیگه کم کم داری بزرگ میشی 

اینم جشن بیست ونه ماهه شدنت اما باتهیه وتدارکات من اما منزل هدیه جون دوستم 

آتریساجون ودرساجون 

 

 

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان هستیا
29 مهر 94 8:21
واااای عزیزم شما هم مریض شده بودی؟ آخه چرا شما کوچولوها انقدر زود زود مریض میشید؟!خدا رو شکر حالت بهتر شده عزیزم انشالله همیشه سلامت باشی فدای "وای" گفتنت شم عزیزم می بوسمت گلم
مامان نفیسه
پاسخ
خدانکنه خاله جون مهربوناره اونم چه مریضی