روزهای پایانی تابستان 94
سلام عسل
وای بالاخره بعدازیک هفته بیماری وسرماخوردگی سفت وسخت دوباره آرامش به خانواده مابرگشت ,وقتی
تومریضیهمه مریضیم,بیچاره آقاجون دیروزمیگفت هفت روزه من ازغصه این بچه (شما)داشتم دیوونه میشدم .آخه
نمی دونم چت شده بود که دقیقا یک هفته کامل لب به هیچ گونه غذایی نزاشتی ,فقط آب آب ....خدامیدونه که من
ومامان جون انواع واقسام سوپ ها ,غذاها ,حتی چیزهایی که فک میکردیم دوست داری وازشون استقبال میکنی
روبرات تهیه کردیم اما حتی ازدیدنش هم استفراغ میکردی وحالت بدمیشد ,حتی تواین یه هفته شیر ویاچای هم
نتونستم بهت بدم ,خیلی برا ت ناراحت بودم دکترت اصرار داشت سرم بزنی اما باتوجه به ذهنیت بدم نسبت به رگ
گیری ازت راضی نشدم ,چندروزی مرخصی گرفتم ,چندروزی دیرتر رفتم سرکار ....تااینکه خداروشکر کم کم حالت
بهترشد ازمامان جون مهربونم خیلی خیلی تشکرمیکنم که غیرازروزهایی که زحمتمون رودوششه ,این هفت
شب روهم پابه پای منبیدارموند,غصه خورد وواقعا کمکم بود,سرتاپاتو می بوسم مامان خوبم واقعا یه دونه ای
...........واقعا اگه این مامانا نبودند ماچیکارمیکردیم؟؟؟؟
بعدازبحث مریضی اینکه جونم برات بگه یه هفته ای مهمونای عزیزمون ازمشهد اومده بودند ویه شب هم
مادعوتشون کردیم وشام درخدمتشون بودیم .قربونت برم که تازگیا اصلا ازکارکردن زیادمن توخونه وتوجه نکردن بهت
صدات درنمیاد .خودت به خودت بازی میکردی ,cd عوض میکردی وهرازگاهی یه سرم به من میزدی ومی پرسیدی
مامان چیکارمیکنی ؟میگفتم غذادرست می کنم .میگفتی وااااای
راستی اون کلمه ی بامزه ای که تازگیا استفاده میکنی :**وای **هستش البته به صورت کشیده وحالت تعجبی !!!
مثلا می ری سراغ سبداسباب بازیات ویه چیزی پیدامیکنی که برات جالبه میگی :واااااای !!!
غذایی که دوست داری میاریم سرسفره باحالت تعجب میگی :وااااای !!!
CDموردعلاقه ات روپیدامیکنی وباهمون حالت تعجب میگی :وااااای !!!
هنوزهم شخصیت کارتونی موردعلاقه ات باب اسفنجیه اما نه یه ذره ودوذره ....همه زندگیت شده دیالوگ های
پاتریک وباب اسفنجی ...شایدبالغ بر هفتاد تاهشتادعدد CD هاش روداری ,غیرازاینکه میدونی که چه ساعت هایی
ماهواره کارتونش روپخش میکنه .حالاکاش فقط CDاش باشه .کیف میریم برات بخریم بایدباب اسفنجی باشه
,دفترنقاشی وماژیک وشلوارولباس وعروسک وجامدادی وووووو........................هرچی فکرش روبکنی توخونه ما
باب اسفنجیه ,حالاجالب تراینکه وقتی بازم یه چیز باب اسفنجی بیرون ببینی طوری اظهارعلاقه میکنی که هرکی
ندونه فک میکنه باراولته شخصیتش روشناختی !!!تنها چیزی که ازباب اسفنجی نداشتی پازل که اونم خودت توخانه
کتاب پیداکردی وبایه ذوقی برش داشتی
چندوقتیه که هوایه کم بهترشده ومن کم کم دارم برات لباسهای پاییزی وشلواروبلوزهای آستین بلندبرات میخرم
.دیروزکه برای خرید رفته بودیم همش میگفتی من اینارودوست ندارم ها ...من اینارو نمی پوشم ها ....
واقعا هم همینطورشد.ازبس لباسهای لختی وشورت وراحت پوشیدی اصلا حاضرنیستی لباسهای آستین
بلندوشلوارتنت کنی ...چندروزیه سراین لباسها باهمدیگه درگیری هایی که نداریم
حتی ترفندخریدشلوارباب اسفنجی هم زیادبرای پوشیدن شلوارکاربردی نداره وبعدازچندثانیه لبه هاش روبالا میزنی
قشنگی به کاربردن کلماتت توی جمله های طولانی ترخیلی قشنگترشده ...خیلی خیلی اصلانمی تونم
ازهمه ی جملات زیبایی که میگی تک تک برات بنویسم اما اینوبهت بگم که باحرف زدنت خیلی بامزه تروشیرین
ترشدی جالب اینه که یه سره هم حرف میزنی .سوال میکنی وهمه روجواب میخوای
تازگیا کیفت روبرمیداری ومیگی میخوام برم مدرسه درس بخونم ,میگی میخوام ددر(دکتر)بشم .بعدخودت میگی
خانوم ددر (دکتر)توتونچی ....اسم وفامیل خودت واینکه چندسالته واسم مامانت وبابات چیه روبلدی ...دایره رو روی
کاغذخیلی خوب میکشی وشروع میکنی به رنگ کردنش(ماژیک روبیشترازمدادرنگی دوست داری)وقتی کتابهات
روپاره میکنی قبل ازاینکه من دعوات کنم خودت میای میگی کتابم روپاره کردم میدونم بابا مرتضی دیگه برام
نمیخره...(جسارت وشهامتت منوکشته )مثلامیگی آتریسااینجاروکثیف کرده وای وای ...کاربدکرده وااااای
میگی میخوام برم شهربازی,بعدتمام وسایل شهربازی رو اسم میبری ومیگی میخوام سوارشم ....بعدم بابا مرتضی
رومیبینی وخودتو براش لوس میکنی ومیگی شهربازی روبرام بخر همه رو همه رو میخوام
تازگیا یه کم تنبل شدی وهمش ازواژه ی من نمیتونم ,مریضم ,حال ندارم ,خسته ام استفاده میکنی ....مثلا بهت
میگم آتریساکنترل روبده .میگی نمیتونم خسته ام ,مخصوصا وقتی ازپله های خونه میخوای بالا وپایین بری که دیگه
اصلا همش نمیتونی وحال نداری وقتی میخوای بخوابی هزاربار میگی مامان شب بخیر اما جالب اینه که وقتی
برقا خاموش شد ومن خودم روبه خواب میزنم دیگه اصلابلندصحبت نمیکنی وهرخواهشی داشته باشی درگوشم
آروم ویواش میگی اما دم به دقیقه یواش میگی:مامان شب بخیروقتی ظهر میخوام برم توی تراس فورابهم
هشدارمیدی مامان دمپایی داغ نباشه پات بسوزه کلا هشدارهای نیوفتی ,نسوزی ,نکنی و.....روزیاداستفاده
میکنی مخصوصا برای خودت اماقشنگترین هشدارت وقتی بودکه من برای بستن موهام کلیپسم روتودهنم کرده
بودم یهو باچشمهای گردشده گفتی مامان وااااای کلیپست رونبایدتودهنت کنی مریض میشی
انقدربوست کردم انقدربوست کردم که دیگه داشتم ازنفس میوفتادم....
علاقه زیادشما به لوازم آرایش باعث شده که من همیشه همه لوازمم رودم دست نزارم چون اگه دم دست باشه
نتیجه اش میشه این :
تمرکزکردنت منوکشته
بازی مورعلاقه ات قایم موشکه اما به سبک خودت نه به سبک ما .اولا جای قایم شدن روخودت انتخاب میکنی
دوما همزمان بااونیکه داره باهات بازی میکنی خودتم میری قایم میشی سوما فکر میکنی وقتی چشات
بسته اس وخودت نمیبینی دیگران هم نمیبینن مثلا موقع قایم شدن کف زمین دمرمیخوابی وچشماتومحکم
بادستات میبندی ومیگی بیا منو پیداکن
وقتی بعدازظهرها ازسرکارمیام دنبالت تابریم خونه, ازمامان جون وآقاجون خداحافظی میکنی وبعدمیگی شب دوباره
میام ها !!!میام شب بخوابمآخه اون چندشبی که مریض بودی شبها خونه مامان جون میخوابیدیم .
راستی آتریساجونم دیگه بعضی ازکلمه هات بچه گونه نیست مثلا دیگه گربه میبینی نمیگی پیشی میگی** گبه**
به سگ هاپونمیگی میگی سگ واردک ومرغ وخروس وجوجه روهم ازهمدیگه خوب تشخیص میدی وبه اسم های
واقعی خودشون میگی (قبلا به همه میگفتی جوجو)
توهمه کارها بهم کمک میکنی (دستمال کشی ,جاروو...............................)
اینم جایزه کمک کردن به مامان
یه کتاب گنده ترازخودت
همچنان محوتماشای باب اسفنجی
روزی بیست دست لباس بیشترعوض میکنی وجالبتراینکه هربارخودت انتخاب میکنی چی بپوشی (خودت میپوشی
,خودت درمیاری)دیگه واقعا نمیتونم کنترلی رومرتب بودن کشوی لباسهات داشته باشم چون دقیقه ای بهم میخوره
مثلااین لباس روپارسال برات خریده بودم اما برات بزرگ بود.خودت پیداش کردی وگیر دادی که اینومیخوام بپوشم
هرچی بهت میگفتم این الان گرمه به گوشت نرفت که نرفت جالبتراینکه چندساعتی هم توخونه پوشیده بودی
وحاضرنبودی درش بیاری (وای آتریسا من گرمم شد)
ولی ازاینکه اندازه ات بود منم ذوق کرده بودم
وقتی میخوایم سوارماشین بشیم انتخاب میکنی که عقب بشینی یاجلو که معمولاعقب روترجیح میدی .میگی :من
عقب میشینم ها
چندروزپیش برای یه ماشینی که خلاف میومد همه بوق میزدن منم یه بوق زدم ...اتریساگفت مامان اونا بوق بزنن
توبوق نزن خداشاهده که واقعا قیافه ام اینطوری شدمیخواستم همونجا بچلونمت.
راااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااستی !!!
بابابرات بی بی انیشتین خریده واااااای واقعا خوب ازش استقبال کردی .وقتی ماهواره میخونه پیرمردمهربون مزرعه
دارهآهنگش روازحفظ میخونی وهمش میگی من اینو دارم من اینو دارم ...بابام خریده
شعرهایی که تاالان بلدی :یه توپ دارم قلقلیه,توپولوم توپولو,اتل متل توتوله,امشب میخوام مست بشم (آهنگ
امید)عشق منی جون جون (افشین)من دلم میخوادپنجره روبازکنم(امیدجهان),آهنگ عروسی عروسی (آرمین
نصرتی)البته همه روباکمک میخونی واکثراشعرهای فیتیله ها وعموپورنگ روباخودشون تکرارمیکنی مخصوصا
آخراشو......
خبرهای جدید:من غیرازمسئولیت مالی, یه پست جدید توشرکتمون گرفتم بابامرتضی برای ادامه تحصیلش
دانشگاه قبول شده ماشینمون روفروختیم (البته ماشین آقاجون فول تایم دستمونه)وازهمه
مهمتراینکه شما بیست ونه ماهه شدی
مبارک ما باشه عزیزم چون واقعا دیگه کم کم داری بزرگ میشی
اینم جشن بیست ونه ماهه شدنت اما باتهیه وتدارکات من اما منزل هدیه جون دوستم
آتریساجون ودرساجون