عکسهای آتلیه
سلام شیرین زبون
خداروشکرکه باوجودشیطنت ها وشیرین زبونیای شما دخملی دیگه توخونه ی ما چیزی تحت عنوان حوصله سررفتن
برای ماوجودنداره .ماشاالله هزارماشااله انقدرحرف میزنی وجمله های جالب میگی که همش درحال غش وضعفیم
دیشب آخرشب میگی بابامرتضی کجارفت ؟میگم رفت دم در.میگی :رفته آشغالارو روبزاره .من باقربون صدقه میگم
آره عزیز دلم .قربون هوشت برم.بعدمیگی آشغالاروبزاریم دم در تاپیشی ها بیان غذابخورنآخ
قربونت برم بااین دلیل ها واستدلال های زیباتدیروز عروسی یکی ازهمکاران شرکت بود واقعیتش خیلی برام
سخته که ازمحل کارم که میام همون لحظه بخوام حاضربشم برای مهمونی یاعروسی اما چون بهت قول داده
بودم وهمش ازروزهای قبل بایه شوق وذوقی ازم میپرسیدی کی میریم عروسی ؟میخوام عروس ببینم !!!دلم
نمیومد که بدقولی کنم ونبرمت .....این بود که باهمدیگه حاضرشدیم ورفتیم عروسی .انقدر ذوق وشوق دیدن
ورقصیدن عروس وبقیه رودوست داشتی که یکسره توهم پابه پای اونا جیغ ودست وهورا میکشیدی .انقدرذوق
کردنات وحرکتات قشنگ بودی که همه میزای دورمون توجهشون به شمابود وهمش قربونت میرفتن وبه همدیگه
نشونت میدادنخیلی بهت خوش گذشت .ازدیروزتابه الانم فکروذکرت شده عروس شدنت وعروسی
رفتنت .هنوزازعروسی نیومده همش میپرسی کی دیگه میریم عروسی .میخوام عروس ببینم!
راستی !!!پریروز بالاخره رفتیم وعکسای آتلیه روز تولدت روگرفتیم ببخشید خیلی دیرشد اما بالاخره انجام شد
.جالب اینه که محیط آتلیه روشناختی وهمش میگفتی میخوام عکس بگیرم ...انقدرتکرارکردی که خاله جون اون
وقت شب مجبورشد تمام پرژکتورهاشو روشن کنه وازشما عکس بگیره تاشماخوشحال بشی اینم ازعکسای
تولدت وعکسهای یهویی (البته با پنج ماه تاخیر)
اینم عکسهای یهویی آتریساجون توی آتلیه
یه دختردارم شاه نداره