، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

بای بای شیرمامانی

1394/1/5 23:29
نویسنده : مامان نفیسه
790 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزترازجان 

امروزروزدوم فروردین 1394تصمیم جدی برای گرفتن ازشیرخودم روگرفتم البته چندین ماه بود که میخواستم

عملیش کنم اماهرباربه هردلیلی یامریضی ویادلتنگی ویامیشه گفت دلسوزیهای مادرانه کنسل کرده بودم .اما

امروز بامشورت ازدکترت قطره ی تلخک روازداروخانه گرفتم وبابسم االه وکمک ازخدا شروع کردم .وقتی بابامرتضی

درب قطرهرومیخواست بازکنه یه کمش روامتحان کردو ازاینکه طعم بسیارتلخ وبدی داشت نگرانت بود.واقعیتش

قبل ازشروعش دست دست میکردم و دلم نمیومد ولی حالا که چندروزی پیشت بودم وبهترمیتونستیم باهم

باشیم عزمم روجزم کردم واقدام کردم .

وقتی برای خواب شبونه ات ازم شیرتقاضاکردی بهت آمادگی اه بودن وتلخ بودن ممه روبهت دادم اما گوش نکردی

وامتحان کردی ,قبلش یه شیشه آب نبات غلیظ کنارم گذاشته بودم تابلافاصله بعدازخوردن ومزه ی تلخ ممه آب

نبات روبهت بدم .همین هم شد اولش نمیخواستی مزه ی تلخی روقبول کنی توچشمام نگاه کردی وگفتی اه

گفتم مامان جون من که بهت گفتم اه شده بازم نخواستی قبول کنی وبرای باردوم امتحان کردی وبه این نتیجه

رسیدی که واقعا مزه اش مزه ی همیشگی نیست .چون مواقع خواب ,خوردنش برات عادت شده بود شب

سختی روباهم گذروندیم طوری که تادم دمای صبح روپاهام تکونت میدادم ونمی تونستی بخوابی ,همش دهنت

رومزه مزه میکردی وکلافگیت روبااین وراون ورکردن سرت متوجه میشدم .دلم برات میسوخت چندبار خواستم توبه

بشکنم وخودم روازاین عذاب وجدان خلاص کنم .اما دکترت سفارشای لازم رومبنی براینکه خودم بایدمقاوم

ترازتوباشم کرده بود.خلاصه شب اول تاصبح بدگذشت اما گذشت .روزسوم قرار بود مهمونای مامان جون وآقا جون

ازمشهد وتهران بیان ,برای همینم ماحاضر شدیم ورفتیم که هم شما دورت شلوغ ترباشه هم اینکه شاید بتونم

کمکی به مامان جون کرده باشم که بااسهال شدید توروبروشدم .اولش جدی نگرفتم اما وقتی تعداد دفعاتش

هی بالا وبالاتررفت ترسیدم .باوجودتعطیلی ونبودن دکترخودت مجبورشدم ببرمت بیمارستان .حالا ازیه طرف غرغر

مامان جون روداشتم که توباقطع شیرت این بچه رومریض کردی ,ازیه طرف دکترسفارش کرده بود که باوجود

مریضی شماهم حتی پیمان نشکنم وتاآخرش برم(خیلی اذیت شدم)بعدازگرفتن یه سری دارو ازبیمارستان

اومدیم اما حال واحوال وشرایط شما فرقی که نمی کرد هیچ بلکه بدتروبدتر میشد.فردای اون روز دوباره رفتیم

بیمارستان واین بارمجبورشدیم برات سرم وصل کنن تاازطریق آنتی بیوتیک شرایطط بهتربشه .وای نمیخوام ازاون

لحظه ی رگ گرفتن وبیتابی هات والتماسهایی که به من میکردی وکمک کمک میکردی بگم که دلم خون میشه

اما میخوام اززرنگی وقوی بودن وزورت بگم که هزارماشااله 4نفر بهت چسبیده بودن برای رگ گیری بازم حریفت

نبودن .وقتی باگریه میگفتم بمیرم بچه ام هلاک شد.دکتراوپرستارامیگفتن مابیشترهلاک شدیم هزارماشااله به

این زوروبازو(قربونت برم فلفلیه من )

خلاصه پروژه ی سرم درمانی وآنتی بیوتیکت 3 روزادامه داشت اما باووجود مراقبتهای زیادم صبح آتل دستت

روبازکردی وبرانولش روازدستت بازکرده بودی .ولی من دیگه اجازه ی رگ گیری مجدد روندادم وقرار شد بقیه آنتی

بیوتیکها تزریقی باشه .اونم سخت بود اما یه لحظه بود .....

حالا ازیه طرف حال واحوال شما,ازیه طرف مهمونای زیاد مامان جون وازطرف دیگه تولدکورش جون که درراه بود

خلاصه روزپنجم که تولدکورش بودآخرین آمپولت روهم زدیم وبه امیدخداراهی مهمونیشون شدیم .یه کم شرایطط

بهترازقبل شده بود اما کاملا خوب نشده بودی به خاطرهمین من مجهز به همه چی برای مهمونی کورش

خودمون روآماده کردم ورفتیم .

خوشحال بودی وازاجرای ارکستر زنده ی سفره خونه سورپرایز,دست میزدی وازبقیه هم میخواستی مرتب دست

بزنن وخوشحالی کنن .موقع کیک آوردن وشمع فوت کردن که دیگه حالتهات دیدنی ترشده بود .ازکلاه تولدکورش

بیشتر ازکلاهی که موناجون برات تهیه کرده بود خوشتت اومده بود وهمش میخواستی کلاه اون روسرت

باشه,ازدیدن برف شادی تعجب کرده بودی وهمش فکرمیکردی ایناچیه میریزه روسرت ....خلاصه اینکه

ازخوشحالی ات وازاینکه داره بهت خوش میگذره خوشحال بودیم  .

کورش عزیز تولدت هزارباره مبارک .ان شااله 120سالگیت درکنار سایه سبز پدرومادرت

دخترم ان شااله یه روزی بزرگترمیشی وبازبون خودت تولدکورش عزیز روبهش تبریک میگی وخودت جداگونه براش

آرزوی موفقیت وخوشی میکنی -به امیدآن روز

 

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان هستیا
17 فروردین 94 10:19
آخی عزیزم بلا بدور باشه بهت سرم وصل کردن؟!انشالله زودتر خوب میشی گلم.تولد کوروش جون هم مبارک باشه
مامان نفیسه
پاسخ
آره خیلی بهمون سخت گذشت واقعا ایام عیدی سختی روداشتیم.ان شااله برای شما وهستیاجونم همیشه سلامتی باشه.مرسی خاله جون
مامی آتریسا جون
17 فروردین 94 16:56
نفیسه جون ایشالله که الان خوبی دیگه، امیدوارم اون شرایط سخت رو پشت سر گذاشته باشی، دیگه بهونه ی شیر رو نگیره پرنسس خوشگل من عزیزم کوروش جون هم تولدش مبارک باشه
مامان نفیسه
پاسخ
سخت بوداماگذشت.الان هم هرازگاهی سراغ میگیره اما دیگه متوجه شده که نبایدبخوره
ساینا
18 فروردین 94 14:23
ماشالا خووشگل خااانمممم