بیست وسه ماهگی آتریساجون
سلام دخترکوچولوی مامان .ازاینکه انقدرشادوسرحال میبینمت احساس خوبی دارم.ان شااله همیشه سالم
وسلامتودرپناه خدا باشی .
روزهای پایانی سال 1393 هم به سرعت برق وبادداره میگذره ومابخاطر شرایط شرکتمون چندروزی زودتر کارهای
انبارگردانی وبستن حسابها روانجام دادیم ویه کم زودترازهرسال تعطیل شدیم .اما من یه سری ازکارهای اداره جاتم
مونده که اونم درطول روز 2-3 ساعتی بیشترکارنداره ومیرم انجامش میدم .بقیه روزهم باخاله گیتا مشغول خونه
تکونیخونه ی مامان جون هستیم آخه هرسال کل عیدرومهمون ازراه دورونزدیک دارن وباید خونشون تمییزباشه
دیگه
همونطوری که توخونه تکونی خونه ی خودمون کمکم بودی (البته کارزیادکنم بودی )خونه ی مامان جون هم
قاطیدست وپابودی وسعی میکردی یه گوشه ای ازکارروگرفته باشی .البته یه جاهایی من کلی ازدستت حرص
میخوردموخاله گیتاومامان جون کلی میخندیدن وقربون صدقه ات میرفتن
انقدرشیطون وبازیگوش شدی که نمی دونم ازکدوم کارات برات بنویسم امااینومیدونم که هرشب ,بابا مرتضی رو
برای خریدن کیک وشمع واجرای برنامه ی تولد,راهی شیرینی فروشی میکنی اصلا انگاری ساعت اومدن بابا
مرتضی رومیدونی ازنیم ساعت به اومدنش همش میگی :بابا ایاد بییم تیک وشمع ایخ(بابا بیادبریم کیک وشمع
بخریم)وقتی هم که صدای ماشین وپای بابا مرتضی روازپله ها می شنوی بدوبدو میری جلو ومیگی** سلام بابا **
بابا مرتضام که بادیدن شما وباسلام گفتن شما ازخودبیخودمیشه واطاعت امر برای فرمایش های شما
اینجا برق رفته بود ومابرای روشنایی مجبورشدیم ازشمع استفاده کنیم ,چه خوشحالی میکردی اون شب
خلاصه که این روزاخیلی شیرین بودی شیرین ترشدی البته شیرین زبون ترشدی ,همش سعی میکنی حرفای مارو
تلفظ کنی ودیگه کم کم خواسته هاتوبا حرف به ما بفهمونی تابا ایما واشاره .....ومن بااین گفته ها دلشادم وروزی
هزاران هزار بار برات می میرم وزنده میشمبعضی وقتا انقدر توبغلم فشارت میدم که خودم احساس میکنم زیاده
روی کردم ,بعضی وقتا سرتاپاتو بوس میکنم وبرای بوسیدنت سیرایی ندارمبعضی وقتا برای شیطنت های
شیرینت فقط بهت نگاه میکنم وازاین نگاه کردن لذت می برمبعضی وقتادوتاگوش دارم امادلم میخوادگوشهای
عالم روبرای شنیدن صدات ,حرفات داشته باشممخصوصا مواقعی که پای برنامه ی فیتیله ها ,عموپورنگ وخاله
شادونه داری باریتم وآهنگ اونا شعراشون روزمزمه میکنی واداهای اوناروبادستای کوچولوت اجرامیکنی
نمی دونم واژه ی دوست داشتنت روبرات چگونه بیان کنم اگه بهت بگم به اندازه قطره های باران توروزهای بارونی
پس روزهایی که بارون نمیادچی ؟اگه بگم به اندازه ی روزهای برفی پس روزهایی که برف نمیادچی؟اگه بهت بگم
به اندازه روزهای گرم پس روزهای سردچی ؟؟؟؟؟؟؟پس بزار بهتربهت بگم به اندازه ی روزهای خدا به اندازه تمام
دنیا وآفرینش های دنیا دوستت دازم ودرمقابل خداوندی که بهترین هدیه ی زندگیم روسالم بهم داد سرتعظیم فرود
میارم وشکرگزاش هستم .دوستت دازم یکی یدونه ی من...........................
بیست وسه ماهگیت مبارک دخترگل گلی من
دقیقا شب بیست وسه ماهگیت خیلی اتفاقی بادوستام قرار خانه ی رزروگذاشتیم وگفتم اینجوری هم بیشتر به
توخوش میگذره وهم من درکنار دوستانم خوش میگذرونم .اونجاهم برات کیک وبستنی سفارش دادم وآهنگ تولد
تولد روبادوستای گلم برات خوندیم وکلی برای ذوستام شیرین زبونی وشیطنت کردی وحسابی بهمون خوش
گذشت
به امیدروزهای طلایی وخوب وخوش درسال نوکلی میبوسمت