اولین قهرجدی آتریسا
سلام شادونه ی مامان .مهربون مامان .عزیزمامان ...
امروزم یه شنبه ی دیگست وتاآخرهفته روزازنو,روزی ازنو..........................................
مثل هرروزساعت 6.30آقاجون اومددنبالمون تاشماروبزارم خونشون ومنم بیام شرکت,وقتی داشتم بغلت میکردم
بیدارشدی امانمی دونم چرابایه خلق بد بد بد (البته علتش رومی دونم وبرات میگم که چرا؟؟؟)
موقع رفتن خونه ی مامان هرچی آقاجون باهات حرف میزد گریه میکردی ومیگفتی باهات حرف نزنه ,انگاری واقعا
حوصله نداشتی .خونشون هم که رسیدیم که به محض دیدن مامان جون بهم چسبیدی وشروع کردی به گریه
کردن ,خیلی ناراحت بودم اما کاری ازدستم برنمی اومد,بایدیه جوری سرت روگرم میکردم وخودم برای اومدن شرکت
فرار میکردم.چشم ازم برنمی داشتی حتی موقع دستشویی رفتن پشت درمنتظر موندی ویه ریز به درکوبیدی وگریه
کردی ومامان مامان کردی تااینکه بالاخره یه فرصت پیش اومد وفرارکردم اماهمینکه داشتم ماشین روازحیاط بیرون
میزدم ازهمون شیشه ی کوچیکی که بعداز ظهرها منتظرم هستی وبه محض اومدنم شروع به دست زدن وخوشی
میکنی که مامانم اومد نگات به من خوردو باحالت گریه والتماس خیلی بد به شیشه میکوبیدی ومیگفتی نرو
نمی تونستم برگردم اگربرمی گشتم تادیروقت بایدمی موندم ونمی شد(توماشین تاخودرسیدن شرکت گریه
کردم اونقدری که اصلا روم نمی شد واردشرکت بشم )ازصبحم چندین باربرای احوالپرسیت خونه ی مامان جون زنگ
زدم وازاحوالت پرسیدم چیزی نمی تونم بگم مامان جزاینکه بگم **منوببخش **
عوضش ازدیروز برات بگم که من وبابا مرتضی وخاله گیتا برای خریدعید شما رفتیم تهران ونه یه چیز ونه دوچیز کلی
برات لباس وکفش واسباب بازی وعروسک و...خریدیم .به خاطراینکه سفرمون فقط خریدبود ویه روزه بود شمارونبردم
وگذاشتم خونه ی مامان .مطمئن بودم هم توخسته میشی وهم قدرت مانورخریدروازمامیگیری ولی بازم من برای
بردنت حرفی نداشتم امامامانم اجازه ندادودلیلشم این بودکه توتازه ازمریضیت خوب شدی وممکنه که هواسردباشه
ودوباره مریض بشی ماهم سعیمون این بودکه تاغروب خودمون روبهت برسونیم ,همین هم شدتاغروب برگشتیم اما
نه تنها ازاومدنمون خوشحال نشدی بلکه اصلابه سمت من وبابا مرتضی هم نیومدی ,هرچی باهات حرف میزدیم
پشتت روبهمون میکردی وهرچی که برات خریده بودیم روبادستت پرت میکردی وبهش اهمیت نمی دادی .حتی
عروسکات هم نتونست برات جالب باشه وحتی سرت روبلندنمی کردی که نگاشون کنی ,جالب بود,باهامون
قهرکرده بودی ازاینکه انقدرحالیت بود که امروز نسبت به روزای دیگه چندساعتی دیرتراومدم پیشت برامون جالب
بود .خلاصه بعدازکلی خواهش وقلقلک وبوس کردن وکشتی باهم آشتی کردیم اما ازرفتارهات کاملا ناراحتی
وعصبانیتت روحس میکردم.دلیل بی حوصله بودن صبحت هم همین بود .میدونم تودلت داشتی به مامان بدت که
همش توروتنها میزاره ومیره فحش میدادی اما 3هفته ی دیگه تحمل کنی کلی تعطیلات عیدروباهم خوش
میگذرونیم.(ان شااله)لباسات مبارکت باشه مامانی .ان شااله به خوشی وسلامتی ومهمونیای خوب خوب تنت
کنی .(ان شااله)
ظهرجمعه ,حیاط مامان جون ,اتریساجون درحال دویدن وبازی کردن با دایی جونش