، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

اولین قهرجدی آتریسا

1393/12/9 11:39
نویسنده : مامان نفیسه
938 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شادونه ی مامان .مهربون مامان .عزیزمامان ...

امروزم یه شنبه ی دیگست وتاآخرهفته روزازنو,روزی ازنو..........................................

مثل هرروزساعت 6.30آقاجون اومددنبالمون تاشماروبزارم خونشون ومنم بیام شرکت,وقتی داشتم بغلت میکردم

بیدارشدی امانمی دونم چرابایه خلق بد بد بد (البته علتش رومی دونم وبرات میگم که چرا؟؟؟)

موقع رفتن خونه ی مامان هرچی آقاجون باهات حرف میزد گریه میکردی ومیگفتی باهات حرف نزنه ,انگاری واقعا

حوصله نداشتی .خونشون هم که رسیدیم که به محض دیدن مامان جون بهم چسبیدی وشروع کردی به گریه

کردن ,خیلی ناراحت بودم اما کاری ازدستم برنمی اومد,بایدیه جوری سرت روگرم میکردم وخودم برای اومدن شرکت

فرار میکردم.چشم ازم برنمی داشتی حتی موقع دستشویی رفتن پشت درمنتظر موندی ویه ریز به درکوبیدی وگریه

کردی ومامان مامان کردی تااینکه بالاخره یه فرصت پیش اومد وفرارکردم اماهمینکه داشتم ماشین روازحیاط بیرون

میزدم ازهمون شیشه ی کوچیکی که بعداز ظهرها منتظرم هستی وبه محض اومدنم شروع به دست زدن وخوشی

میکنی که مامانم اومد نگات به من خوردو باحالت گریه والتماس خیلی بد به شیشه میکوبیدی ومیگفتی نرو

غمناکنمی تونستم برگردم اگربرمی گشتم تادیروقت بایدمی موندم ونمی شد(توماشین تاخودرسیدن شرکت گریه

کردم اونقدری که اصلا روم نمی شد واردشرکت بشم )ازصبحم چندین باربرای احوالپرسیت خونه ی مامان جون زنگ

زدم وازاحوالت پرسیدم چیزی نمی تونم بگم مامان جزاینکه بگم **منوببخش **

عوضش ازدیروز برات بگم که من وبابا مرتضی وخاله گیتا برای خریدعید شما رفتیم تهران ونه یه چیز ونه دوچیز کلی

برات لباس وکفش واسباب بازی وعروسک و...خریدیم .به خاطراینکه سفرمون فقط خریدبود ویه روزه بود شمارونبردم

وگذاشتم خونه ی مامان .مطمئن بودم هم توخسته میشی وهم قدرت مانورخریدروازمامیگیری ولی بازم من برای

بردنت حرفی نداشتم امامامانم اجازه ندادودلیلشم این بودکه توتازه ازمریضیت خوب شدی وممکنه که هواسردباشه

ودوباره مریض بشی ماهم سعیمون این بودکه تاغروب خودمون روبهت برسونیم ,همین هم شدتاغروب برگشتیم اما

نه تنها ازاومدنمون خوشحال نشدی بلکه اصلابه سمت من وبابا مرتضی هم نیومدی ,هرچی باهات حرف میزدیم

پشتت روبهمون میکردی وهرچی که برات خریده بودیم روبادستت پرت میکردی وبهش اهمیت نمی دادی .حتی

عروسکات هم نتونست برات جالب باشه وحتی سرت روبلندنمی کردی که نگاشون کنی ,جالب  بود,باهامون

قهرکرده بودی قهرازاینکه انقدرحالیت بود که امروز نسبت به روزای دیگه چندساعتی دیرتراومدم پیشت برامون جالب

بود .خلاصه بعدازکلی خواهش وقلقلک وبوس کردن وکشتی باهم آشتی کردیم اما ازرفتارهات کاملا ناراحتی

وعصبانیتت روحس میکردم.دلیل بی حوصله بودن صبحت هم همین بود .میدونم  تودلت داشتی به مامان بدت که

همش توروتنها میزاره ومیره فحش میدادی اما 3هفته ی دیگه تحمل کنی کلی  تعطیلات عیدروباهم خوش

میگذرونیم.(ان شااله)لباسات مبارکت باشه مامانی .ان شااله به خوشی وسلامتی ومهمونیای خوب خوب تنت

کنی .(ان شااله)

ظهرجمعه ,حیاط مامان جون ,اتریساجون درحال دویدن وبازی کردن با دایی جونش

پسندها (5)

نظرات (13)

مامی آتریسا جون
11 اسفند 93 18:00
واااای آره نفیسه جون، میگه از 2 سالگی قهر کردن و لجبازی های بچه ها شروع میشهسن حساسیه... فقط باید یه جوری باهاشون برخورد داشته باشیم که به خوبی و سلامتی این مرحله رو هم پشت سر بذارن البته شما سر کار که میری، کاریش نمیشه کرد، خودتون رو اینقدر ناراحت نکنین، این مرحله هم میگذره، آتریسایی هم یه کوچولو لجباز شده، جدیدابعضی وقت ها حرصم درمیاد می بوسمتون
مامان نفیسه
پاسخ
اتریسا که عجیب حساس ولجباز مخصوصاتوغذاخوردنش .همش من درحال حرص خوردنم
آتـریســا جون
12 اسفند 93 14:35
نفیسه جون بچه ها همشون این دوران رو باید سپری کنن اگه بگم آتریسای ما هم همین شکلی بود و از مامانش دل نمیکند باورت میشه حتی الانم هست الان که 4 سالشه بازم همینطوریه و خواهرم هر جا میخواد بره باید آتریسا رو با خودش ببره وگرنه چنان میزنه زیر گریه که نگو ؛ آتریسای ما خیلی مامانیه و وابسته حتی یه وقتایی دوست داره که خوابیدن خونه ی ما بمونه اما همین که مامانش میره میشینه و کلی گریه میکنه آخرشم پدرم مجبوره اونو ببره خونشون ، اینو گفتم که بدونی بچه ها همشون اینطوری هستن شاید اصلا فقط اونایی که اسمشون آتریسائه این مدلی باشن آتریسـا جونم امیدوارم با دل خوش از وسیله هات استفاده کنی عزیزم
مامان نفیسه
پاسخ
بله عزیزم اون که طبیعیه .معمولابچه ها هرجا ماماناشون باشن دوست دارن همونجا باشن مخصوصا اگه یه مامان مثل من کارمند هم باشه دیگه هیچی.توقع ندارن که مابقی ساعات هم باکسی باشن حتی عزیزانشون.بازم ان شااله سالم وسلامت باشن .آتریساجونمو ببوس خاله ای
مامان هستیا
13 اسفند 93 7:27
سلام عزیزم خوبی؟ می بینم که با مامان و بابا قهر کردی فدات بشه خاله لباسا و عروسکهات هم مبارکت باشه گلم انشالله به سلامتی ازشون استفاده کنی دوست عزیزم منم وقتی با هستیا میرم بیرون برای خرید اصلا نمی تونم خرید کنم نه بغل می خواد باشه تازه اگه هم بغل باشه خیلی خیلی خسته میشیم خودش هم که راه میره همش در حال دویدنه اینور و اونور منم ترجیح میدم بزارمش پیش کسی و برم خرید
مامان نفیسه
پاسخ
اوه خاله نمی دونی چه قهری!!!واقعاخریدبابچه ها خیلی سخته مخصوصااگه خریدت طولانی باشی که دیگه کلافه کننده ست,ازاینها گذشته آتریسااصلا اهل لباس پروکردن نیست وبسیاربسیارازلباس عوض کردن بیزاره,بازم ان شااله خستگیامون به خریدبرای نی نی هامون باشه خاله جونیهستیاجونمو ببوس
خاله الهام،مامان نهال
13 اسفند 93 17:14
سلاااااااااااااااام خاله جون .خوب کردی با مامان نفیسه قهر کردی اصلا منم باهاش قهرم .بهش بگو منم میبردی خونه خاله الهام تا با نهال بازی کنم تو هم به خریدات میرسیدی البته شوخی کردم عزیز دل خاله .ببین چقدر چیزای خوشگل برات خریده .نفیسه جون دلم براتون تنگ شده ومن دیگه عید میام کاشان .حتما عید دیدنی خدمت میرسم .یادته پارسال. انگار دیروز بود .امیدوارم خریدهای عیدتون به شادی باشه عزیزم .دوسسسسسسسسسسسستتون دارمآره الهام جون واقعا به سرعت برق وبادگذشت.حتمابیاید منتظرتون هستیم خیلی خیلی خوشحالمون میکنیدبرات.ن هزارتاماچ
ترمه
15 اسفند 93 19:41
سلام امیدوارم حال خودتون و خونوادتون مخصوصا آتریسا کوچولو خوب باشه. حققیقت اینه که من چند وقتی میشه که به وبلاگ شما سر میزنم.مطالب رو میخوندم اما این سری دیگه نتونسم ساکت بمونم.اومدم و میخام برم تو جبهه اتریسا جون برای دفاع از حقش.منم مثل دختر شما بچه اول هستم و مامانم شاغل.منم حال و روز اتریسا رو داشتم و از همون بچگی تا حالا به خاطر این موضوع ناراحتم.میخوام حرف دل خودمو اتریساو همه اونایی که مثه ما میمونن رو بزنم ممنون میشم اگه یکم به حرف هام فکر کنید و واسه خوندنشون وقت گرانبهاتون رو بگذارید شما مامانا هدفتون از سر کار رفتن اینه که ما تو اسایش بیشتر زندگی کنیم ولی به چه قیمتی؟شما بچه بدنیا می ارید که مامان بزرگها اونا رو بزرگ کنن؟مگه اونا بچه میخواستن؟مگه ما قرار با اونا بزرگ بشیم؟ چرا اتریسا ها باید 6صبح که اغلب بچه ها تو خونه خودشون پیش مادرشون خوابیدن از خواب بیدار بشن مگه اون بچه نیستن؟پس اون اسایش کجاس؟ما این اسایش رو نمیخواهیم.فک نمیکنم شما واسه تیاز مالی سر کار برید.من خودم یه دختر 24ساله هستم هنوز که هنوزه اگه یه روز مامانم نره سر کار اون روز اصلا یه حس خوبی دارم یه خوشحالی عجیب حتی اگه به خاطر کسالت تو خونه بمونن.دیگه این بچه 3ساله چه گناهی داره.هر روز صبح پا به پای یه کارمند باید از خواب بیدار بشیم اگه به سن مدرسه نرسیده باشیم که یا در خدمت مامان بزرگیم یا مهد و یا .... .حالا میریم مدرسه ظهر که میای خونه به جای اینکه مامان بیاداستقبالت،به جای اینکه وقتی میرسی میز غذا آماده باشه چون از مدرسه که میای گرسنه ای تازه باید 2ساعت دیگه صبر کنی تا مامان از سر کار تشریف بیارن.به خاطر همه این سختی هایی که کشیدم خودم اصلا تمایلی به سرکار رفتن ندارم.من نمیگم خانوما نباید شاغل باشن ولی وقتی بچه کوچیک دارید تورو خدا کارتون رو به بچه ترجیح ندین.اون روز شما خودتون رو مدام از جلو چشم اتریسا قایم میکردین.مگه این طفلک چه خواسته ای از شما داشت .اون فقط میخاسته تنها امید و پشتوانه اش تو زندگیش پیشش بمونه همین و همین . شما میگید اون روز تا شرکت گریه کردین خب این اشکها به نطرتون واسه اتریسا ......چی بگم.هم اون عاشق شماس و هم شما عاشق بچتون.حالا این کوچولو اینهمه با شما کنار میاد از همه حق و حقوق کودکیش میگذره جا داشت اون روز حداقل اگه نمیخواستین مرخصی کامل بگیرید یکم دیرتر تشریف میبردین سر کار .پول ارزش این سختیهایی که اولا خودتون ثانیا دخترتون بکشه رو نداره.درسته مادر بزرگ ها هم عاشق نوه هستن ولی بچه مامان میخواد نمیدونم حرفامو قبول دارین یا نه ولی این حرف دل منو اتریسا و همه اوناییه که مثل مااند من با خیلی ها که مادراشون کارمند هستن صحبت کردم همه همینارو میگن. من دلیل شما رو از سر کار رفتن نمیدونم ؛حتی اجازه قضاوت هم ندارم ولی اگه میتونید نرید لااقل تا زمانی که اتریسا به سن مدرسه نرسیده تنهاش نذارید.اهل نوشتن نیستم اینهارو هم با عجله نوشتم شاید هم یخورده زیاده روی کردم ,بهر حال منو ببخشید آتریسارو ببوسید خدانگهدار
مامان نفیسه
پاسخ
اول ازهمه ازتمامی نظراتت ممنونم .مرسی که به فکرآتریسای من وتمامی آتریسا هایی که مامانی مثل من کارمند دارن بودی وخالصانه حرف دلتوزدی شرایط ها برای هربچه ای یکسان نیست اما این رومطمئنم که مادروپدرمن ازتمام وجودشون برای دخترم مایه میزارن چه ازنظرغذایی وچه ازنظر لحظاتی که من نیستم برای پارک وگردش و....اون قدری که برای برگشتن به خونه باگریه ازبغلشون جدا میشه .اگه سرسوزنی مطمئن بودم که خدای نکرده ,زبونم لال کمبودی برای فرزندم بود شرایط روعوض میکردم .دومااینکه من برای اینگونه شرایط کاریم بسیاربسیار زحمت کشیدم تابه این شرایط کاری رسیدم ازیه کارمندساده ی جزئی مالی رسیدم به مدیرت مالی شرکت قطعات خوروسازی واین توی شهرستان کاشان یعنی یه موقعیت خوب شغلی .اگرازابتدا ی ابتدا ویلاگ آتریسا روخونده باشی بایدمتوجه این شده باشی که من تمامی دوران بارداری رواستراحت مطلق داشتم وحتی بعداززایمان هم تایکسالگی آتریسا هم اعلام آمادگی برای شرایط کاری رونکردم .یعنی دوسال کامل شرکت من باتمامی شرایط من راه اومد وباهرسازمن رقصید همین الانشم با6ساعت کاری درخدمت شرکتی هستم که مدیرعاملش همه جوره باشرایطم کناراومده .این یعنی نهایت لطف یه شرکت برای یه کارمند پپس واقعا استعفا برام بااینگونه شرایط وبااین سابقه حیفه....من مطمئنم که پدرومادرم باعشق به فرزندم رسیدگی میکنند نه ازسراجباربرای شرایط کاری من .این روبه واقع مطمئنم .بازم متشکرازنظرت
محمد
19 اسفند 93 9:51
سلام نایسر دایسر اصلی کیفیت اعلا فقط 37000 تومان بجای 52000 تومان آب پاش ایزی جت فقط 22000 تومان بجای 29000 تومان این روزها فروشگاه اینترنتی تلیپ تا 30 درصد تخفیف داره به ماهم سر بزن.
سما مامان مرسانا
21 اسفند 93 9:10
سلام مامانى آتريسا جون اوخى قهر كردهفدات بشم آتريسايى چه عكس هاى قشنگى دست مامانى درد نكنهقربون خنده هات عزيز دلم گلم پست جديد گذاشتم نظر يادت نره
مامان نفیسه
پاسخ
خدانکنه خاله جونی .چشم دراولین فرصت
مامی آتریسا جون
21 اسفند 93 16:43
عزیزم سلام تقویم آتریسایی آماده شده
مامان نفیسه
پاسخ
ای جانم قربون خودش وتقویمش
مینا
22 اسفند 93 21:25
اي جووووووووونننننمممممممممم الهي فداي اتريساي مهربون و فهميدم بشم اخييييييييي چ بانمك قهركرده جوجومون ايشالا ك هزارسال سايت بالاسر گل دخمليمون باشه عزيزم واي واي اگه اين ترمه خانومي خواننده وبلاگت بفهمه دراينده من مجبورم حتي شباهم بچمو تنها بذارم قطعا حكم اعداممو صادرميكنه البته شايدم حق دارن. مامان من خونه دار بوده و متاسفانه نميتونم حالشونو درك كنم
مامان نفیسه
پاسخ
آتریساس وهزار شیطنت وادا دیگه میناجون
مامی آتریسا جون
27 اسفند 93 9:39
دلهامان را نزدیک ، دستهامان را به همدیگر بدهیم و در سال جدید با یاری هم منظری زیبا و زندگی خاطره انگیز خلق کنیم . . . نوروز 1394 بر شما مبارک امیدوارم عید با بوسه هایش بهار با گلهایش و سال نو با امیدهایش بر تو ای عزیزترین مبارک باشد . . .
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عزیزم.روزهای طلایی وبسیارخوبی روبراتون آرزومندم
بابا و مامان آروین کوچولو
28 اسفند 93 10:51
پروردگارا در این روزهای پایانی سال به خواب عزیزانم ارامش به بیداریشان اسایش،به زندگیشان عافیت،به عشقشان ثبات،به مهرشان وفا به عمرشان عزت،به رزقشان برکت،و به وجودشان صحت عطا بفرما آمین پیشاپیش سال نوتون مباااااااااااااااااارک
بابا و مامان آروین کوچولو
1 فروردین 94 21:32
اولین روز فروردین بخیر ... از صمیم قلبم خواهان آنم که ضربان قلبتان به لبخند های مکرر تکرار شود و هر آنچه به دل آرزویش را دارید بی بهانه ای از آن شما باشد دعایتان می کنم به خیر نگاهتان می کنم به پاکی یادتان می کنم به خوبی هرجا هستید بهترین ها را برایتان آرزو دارم لحظه هایتان بهاری لباتون خندون دلتون شاد روز و شب هاتون پر از شادی و آرامش و خوبی و سلامتی سال نو مبارک
مامان نفیسه
پاسخ
چه زیبا دوستم عیدشماهم مبارک
مامان هستیا
10 فروردین 94 10:17
سال نو مبارک انشالله سال خوبی داشته باشید آتریسا جون می بوسمت عزیزم
مامان نفیسه
پاسخ
سال نوشماهم مبارک .ان شااله درکنارهستیاجون روزهای پرازخوشی براتون رقم بخوره