، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

آتریسای باارزش

زمانیکه مردی درحال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود,فرزند8ساله اش تکه سنگی رابرداشت وبرروی بدنه اتوموبیل خطوطی راانداخت ,مردآنچنان عصبانی شدکه دست پسرش رادردست گرفت وچندبارمحکم به پشت دست اوزدبدون آنکه به دلیل خشم زیاد,متوجه باشدکه باآچارفرزندش راتنبیه نموده است ... دربیمارستان به سبب شکستگی های فراوارن چهارانگشت فرزندقطع شد... وقتی پسرچشمان اندوهگین پدرش رادید ازاوپرسید:پدرانگشتهای منوقطع کردند.کی انگشتهای من درخواهدآمد؟؟؟!!! آن مردآنقدرمغموم بودکه هیچی نتوانست بگوید,به سمت اتوموبیل برگشت وچندین بارلگدبه آن زدوحیران وسرگردان ازعمل خویش روبروی اتوموبیل خویش نشسته بود وبه خطوطی که پسرش روی آن انداخته بودنگاه میک...
18 تير 1393

یه اتفاق بد

الهی هم روزرامی سازی هم روزگاررا...                                                           امروز رازیباتربساز!!!!! سلام نازگل من   ازحال واحوالت نمی پرسم که حال خودم ازتوبدتره .... امروز صبح مثل همیشه وقتی خواستم بغلت کنم که ببرمت خونه مامان بزارمت وخودم برم شرکت ,ازخواب نازبیدارشدی ومن طبق معمول ناراحت ازاینکه توبایدبه خاطرکارمن زودازخواب بیداربشی اما توبازم مثل همیشه بااخلاق خوبت منوشرمنده کردی وبه من انرژی مثبت دادی که مامان اشکال نداره من زودازخواب بیدا...
15 تير 1393

گفتگوباخدا

الهه زیبایی...   خواب دیدم درخواب باخداگفتگویی راداشتم .خداگفت که میخواهی بامن گفتگوکنی؟گفتم :اگروقت داشته باشید.خدالبخندزدوگفت :من همیشه وتاابدوقت دارم... چه سوالاتی درذهن داری ؟گفتم چه چیزبیش ازهمه درموردانسانهاشمارامتعجب میکنه؟؟؟خداپاسخ داد... اینکه آنهادربودن دردوران کودکی ملول میشوند,عجله دارندکه زودتربزرگ شوندوبعدحسرت دوران کودکی رامی خورند... اینکه سلامتیشان راصرف به دست آوردن پول می کنندوبعدپولشان راخرج حفظ سلامتی می کنند... اینکه بانگرانی نسبت به آینده فکرمیکنندبه حدی که زمان حال فراموششان می شود,انچنان که نه درحال زندگی می کنندونه درآینده ... اینکه چنان زندگی می کنندکه هرگزنخواهندمردوآ...
12 تير 1393

دندون نهم ودهمت مبارک

سلام نازدونه ی شیطون من: این روزها که صبح برای اومدن شرکت ازتوجدامیشم اکثردقیقه هایم تنهابه تماشای عکسی ازتومی گذرندکه معصومانه ترین لبخندهارابرلب داری ومرادرمواجهه باچشمان بی مثالت که خیره به ناکجامانده اند,هرلحظه عاشق ترمی کندوبی خیال : بی خبال تمام هیاهوی اطراف برساحل زندگی باتوقدم می زنم .... بی خیال فکرهای پوچ وغلط ,دنیای خودم رابادنیای شیرین تونقاشی می کنم .... بی خیال تمام آنچه بایدباشد,تورادارم ,پس نگین عشق تورابرانگشت خودمی آویزم .... بی خیال همه رفت ها .....به داشته های خوددل می بندم .... امادرکنارهمه بی خیالیهادلم میخواهدقدم بزنم ...آزاد.رها.سبک بال ,ولی سرشارازاحساس برساحل گرم زندگیم.... این روزه...
5 تير 1393

مهمونی درهتل مهین سرای راهب

کودکم آرام آرام قدمی کشدومن درسایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم... اومی رقصدومن آرام آرام نوای کودکانه اش رازمزمه می کنم ... اومی خنددومن ازشوق حضورش اشک می ریزم ... اوآرام درآغوشم می خوابدومن تاصبح ازآرامشش آرام می شوم... اوپروازمی کندومن شادمانه آنقدرمی نگرمش تاچشمانم جزاوهیچ نبیند... اوبازی می کند...کودکانه می پردوبازبان شیرین خودش حرف می زند به زبانی که جزمن کسی نمی فهمدش... طبیعت راحس می کند,خدارامی بویدومن کودکانه درسایه بزرگیش پنهان می شوم تاازگرمای دست نوازش غیب بی  بهره نمانم... عزیزم : توهدیه ای بزرگ, ازطرف خداوندی ...امامن هم...
29 خرداد 1393

مهمونی خاله زهره

دوستت دارم ,هدیه ای است که هرقلبی فهم گرفتنش راندارد                                                                                      قیمتی داردکه هرکس,توان پرداختش راندارد جمله ی کوتاهیست اما,هرکس لیاقت شنیدنش راتدارد                              بی شک توهمیشه لایق این هدیه کوچک من هستی وخواهی بود دخترم: هرروزکه میگذره بیشترا...
26 خرداد 1393

اولین گوش دردآتریسا

سلام . سلام به قاصدکهای خبررسان,که محکوم به خبرندو سلام به شقایقهایی که محکوم به عشقندو سلام به توکه محکوم به دوست داشتنی. به تو سلام میکنم وکنارتومی نشینم تادرخلوتمان, شهربزرگ من بنا شود.شهردلی که باآمدن توآذین شدوریسه بندی شد.چراغ دلم....نه نه نه چشم ودلم باآمدنت روشن شد.والان بابودنت ,نفس کشیدنت چراغ عمرمن روشن وروشنتره... عزیزدل مادربابودنت باران رحمت ونعمت برسرماچه فراوان باریدومابهترین چترراکه همان خداونداست ,برای سرمان انتخاب کردیم پس بگذارباران سرنوشت هرقدرمیخواهدبباردحتی اگرروزگارمان پستی وبلندی داشته باشد,روزهای سخت وتلخ داشته باشدباآغوش کشیدن توسختی ها آسان وزشتی هازیباخواهدبود.... ...
24 خرداد 1393

چهارده ماهگیت مبارک

         *دخترداشتن یعنی یه کمدپرازدامن های رنگی وچین چینی *دخترداشتن یعنی یه اتاق پرازعروسکای ریزودرشت که هروقت میری تواتاق,یه تیکه اش بره زیرپاهات ونفست ببره *دخترداشتن یعنی یه میزتوالت صورتی ورنگی پرازکش های رنگی رنگی *دخترداشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی وبنفش   *دخترداشتن یعنی لاک های رنگی رنگی *دخترداشتن یعنی تتوهای رنگ به رنگ روی بازو *دخترداشتن یعنی پچ پچ های آخرشب مادرودختری توی یه تخت کوچیک وصورتی  ودریک کلام دخترداشتن  یعنی یه همدم ,یه همنفس,یه غمخوار,یه همرازویک.... ""عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
18 خرداد 1393

لحظه های سرشارازخوشی

آرزودارم یه تونل زمان داشته باشم بالحظه های فریزشده ,که مثل تابلوازدیوار آویزون باشه,هرموقع اراده کنم بزارم یخ لحظه ایی که آرزوشودارم آب بشه ووارداون لحظه بشم ....... لحظه ای که برای اولین بارصدای گریه دخترک نازم راازاتاق عمل شنیدم ....لحظه ای که برای اولین بارصورت لطیفش رادیدم وباصدای بلندگریه کنان ازخداتشکرکردم ....لحظه ای که برای اولین بارمادربودن راباشیردادن به  توبرایم تعریف کردند....لحظه ای که برای اولین بارکودکم رادرآغوش کشیدم وفهمیدم چقدرخدابه من نزدیک است....لحظه ای که برای اولین بارمعنای شیرین خندیدن راباخنده دخترم حس کردم ...لحظه ای که برای اولین ...
7 خرداد 1393