مهمونی درهتل مهین سرای راهب
کودکم آرام آرام قدمی کشدومن درسایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم...
اومی رقصدومن آرام آرام نوای کودکانه اش رازمزمه می کنم ...
اومی خنددومن ازشوق حضورش اشک می ریزم ...
اوآرام درآغوشم می خوابدومن تاصبح ازآرامشش آرام می شوم...
اوپروازمی کندومن شادمانه آنقدرمی نگرمش تاچشمانم جزاوهیچ نبیند...
اوبازی می کند...کودکانه می پردوبازبان شیرین خودش حرف می زند به زبانی که
جزمن کسی نمی فهمدش...
طبیعت راحس می کند,خدارامی بویدومن کودکانه درسایه بزرگیش پنهان می شوم
تاازگرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم...
عزیزم :
توهدیه ای بزرگ, ازطرف خداوندی ...امامن همیشه دلشوره دارم ازاینکه شایدآنچه می پنداشتم نباشم ...
نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شودانگارآرامش بهشت رابه درونم می فرستی .
ازداشته هاونداشته ایم که دلگیرمی شوم انگارباصدای خنده ویاحتی باصدای گریه ات دلشادمی شوم
نداشته هایم مهم نیست همین بس که چشمهای خداوندمیان دستهای من وتوپیداست
قاصدکم
درکنارتمامی داشته هایم تنهاتودلیل کافی خوشبختی من هستی
پس
عاشقانه دوستت دارم ...
سلام دخملی قشنگم .حالت که خوبه ؟؟؟خداروشکرکه بهتری ....البته هنوزمصرف آنتی بیوتیکت تموم
نشده وقراره که شتبه برای چکاب گوشت بریم دکتر(امیدوارم که مشکلی نداشته باشی)
امروزهم طبق روال روزای گذشته بعداز7ساعت زحمت مامان وآقا جون اومدیم خونه خودمون .ازروزی
که مریض بودی نتونسته بودم به نظافت خونه برسم وچون مطمئن بودم که شام مهمون بابامرتضی
ایم وقرارنیست غذادرست کنم,مشغول نظافت خونه شدم وای که چه ماه دختری دارم !!!
توی چندساعتی که من مشغول دستمال کشی وجاروزدن بودم خودت برای خودت بازی میکردی
واصلابهونه گیری ونق نمی زدی البته یکی ازدلیلاشم همون بازکردن راه پذیرایی واون پله کوچیک
مابین هال وپذیراییه ....هزاربارمیری پایین -میای بالا)مامان به قربون دخترپرانرژیش بره ....
یه وقتایی ازاتاق خواب نگات میکردم که ببینم چیکارمیکنی ,وقتی میدیم روی مبل چهارزانوومودب
نشستی هزارباره به قربونت میرفتم ومی اومدم ماچت میکردم ومیرفتم ...
این اولیت باری بودکه تمییزکاری من خسته ات نکردووبدون غرولندصورت گرفت اماموقع جاروکردن یه
کم اذیتم کردی چون همش دوست داری روی جاروبرق نشسته باشی وهمش اونوخاموش وروشن
کنی وسیمش روحمع کنی ...ازیه طرف ازدستت خنده ام میگیره ازطرف دیگه یه جاروکشیدن 5دقیقه
ای 15 دقیقه طول میکشه (باشه عزیزم به توخوش بگذره من حاظرم نیم ساعت جاروبزنم)
دقیقاکارم همزمان بااومدن بابامرتضی تموم شد.3تایی حاظرشدیم ورفتیم که خوش بگذرونیم
هتل مهین سرای راهب یه جای سنتی باوسایل بسیارزیبای سنتی وکلی غذاهای خوشمزست که به
دعوت وسفارش یکی ازدوستان (همکاران)سابقم به اونجارفتیم .انقدرازفضاومحیط اونجاخوشت اومده
بودکه وقت رفتن همش به بابامرتضی میگفتی نه نه ...دورحیاطش تومی دویدی وبابامرتضی به
دنبالت ....بعدشم باکلی گریه ودلتنگی ازاونجارفتیم ولی بابامرتضی بهمون قول دادکه ازاین
بعداینجازیادبیارتمون چون دخملی اینجاروپسندید.
مرسی بابای خوبم .ازاینکه یه آخرهفته خوب روبرامون تدارک دیده بودی ممنونم ...به ماکه
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت .
قدیمابچه هاروتواین مدل گهواره میخوابوندن