، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

دوباره شادی

1393/8/4 9:48
نویسنده : مامان نفیسه
594 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شکوفه زیبای زندگیم.

تواین چندروزی که گذشت برای توجزدردوگریه وبرای من جزآب شدن ودعاکردن چیزدیگه ای نبود .دقیقا18روزه

که نوع زندگی کردن باتویه رونددیگه ای داشته -شمامریض وعصبی-خانواده مشکی پوش وعذادارومن افسرده

وازهم پاشیده.....

بعدازاون خبرناگهانی فوت مادربزرگ عزیزم وبااون شرایط اضطراری وفوری برگشتن ازمسافرت وقرارگرفتن تومحیط

هایی که همه مشکی پوش وگریون وبی حوصلهبودندوبعدشرایط واکسن 18ماهگیت که باتب شدید وپادرد

زیادهمراه بود واون سرماخوردگی ومریضی وگوش دردبعدازواکسنت حسابی همه چی قاطی پاطی شدوخودت

وماروحسابی بهم ریخت (چه ازلحاظ روحی وروانی وچهازلحاظ جسمی) .ازیه طرف کار من ,ازیه طرف شلوغی

خونه مامان جون که نمیتونست آنچنان که بایدبهت برسهمزیدبرعلتی برای بهانه ها ونق زدن هاوگریه های بی

امان توبود.

تب های پی درپی تو وغذانخوردن وبی اشتهایت اعصاب منوبهم ریخته,,,

امروزم دوباره بخاطرشرایط بدنی وتب بالای شما,من وبابا مرتضی نتونستیم بریم سرکارومجبورشدیم برای

بارچهارم شماروببریم دکتر,امااین بارترجیح دادیم که یه متخصص گوش وحلق وبینی شماروببینه .من وبابامرتضی

درست حدس زده بودیم ,مشکل اصلی شماعفونت شدیدگوش بودومتاسفانه آنتی بیوتیکی که شمامی خوردی

ضعیف بودومشکل عفونت شمارونه تنهاحل نکرده بود,بلکه تشدیدکرده بود.بعدازاینکه دکتر,گوش شمارومعاینه

کردگفت خداروشکرکنیدکه باتوجه به عفونت زیادپرده گوش آسیب ندیده واینکه چطوراین بچه این دردشدیدروتحمل

میکرده قابل ذکره!!!وقتی دکترازدردشدیدت گفت هزارباره توخودم مردم وهمش خودم رولعنت می کردم که

چرابیشتروبیشتربهت توجه نکردم.

هزارباره به فکرمادرانی افتادم که بچه هاشون دچارمریضی های بدهستندومجبورندشبانه روزشون روغیرازآب شدن

فرزندشون توی بیمارستانهاصبح کنند,براشون دعاگوبودم وخالصانه ازخداخواستم که :

هیچ مادروپدری روبامریضی بچه اش امتحان نکنه (بلندبگوآمین)

هزارباره توسرم اومدکه برای همیشه استعفام روبنویسم وبرای همیشهکاروسایقه کاروعلاقه ی کارو...کناربزارم

واول خیال توروراحت کنم وبعدخیال خودم رو....

باورکن ازالان برای روزهای برفی که مجبورم توروصبح زودازرختخواب گرم ونرم بلندکنم وبزارمت خونه مامانی ,عذاب

می کشم ...

باورکن که چه بیداربشی وچه نشی هزارباره خودم روسرزنش می کنم ...

باورکن که منم دلم میخوادصبحاچشمای خوشگلت بانبودن من اشک نریزه وبه روی خودم چشم بازکنی ...

باورکن که منم دلم میخوادپرانرژی تربرات مادری کنم ....

باورکن منم دلم میخوادتوروازاین استرسی که پیشت نیستم وکی برمی گردم نجات بدم ...

باورکن تواون 7-8ساعتی که نیستم دائم به فکرتم ولحظه ای ازیادت دورنیستم وثانیه ثانیه ودقیقه دقیقه برای

زودتردیدنت لحظه شماری می کنم ....

اما.....

واماامروزخداروشکرخداروشکرمیکنم که حالت یه کم بهتره ,دوباره خونه ماپرشده ازصدای خنده وقهقه های تو.دویاره

بادستای قشنگت نانای می کنی وخوشی میکنی وباپاهای کوچولووخوشگلت توخونه بدو بدو ....ومن وبابامرتضی

همش دادمیزنیم یواش ,آهسته ,نخوری زمین(واقعا 15-16روزازنعمت خنده های تومحروم بودن چه سخت وغیرقابل

تحمل بودکهبرماگذشت)...................خداروشکر................

دخترم تواین چندروزکلمه خواب ,بالا,هاپو,پیشی روهمراه باصداهاشون رویادگرفتی وبعضی چیزاروحتی درقالب

جملهمیگی مثلا:بییم بالا خواب ....بییم نانای ....بییم بوم بوم (موتورسواری) آب ایخ (آب می خوام)...بییم جیش(که

یه وقتایی هزاربارهمنوسرکارمیزاری وحالاکه میریم دستشویی متوجه میشم جیش نداری وفقط میخوای به خودت

آب بریزیوازدستمال کاغذی توالت خودت روخشک کنی)باراولی که دیدم اصراربه کندن دستمال کاغذی توالت

روداریوچطوربلدی که خودت روخشک کنی ازخنده روده برشدم وهزارتاماچت کردم).

صدای حیواناتی ازقبیل گاووقارقارکلاغ وویز ویززنبورروهم بلدشدی .وقتی cdعموپورنگ رومیخوای ببینی قشنگ اسم

پورنگ روبیان میکنی البته میگی ""پوینگ""

جدیدا توکارای خونه هم کمک میکنی ,موقع غذاخوردن توسفره کشیدن وبرداشتن وموقع دستمال کشی ,دستمال

کشی دقیقاعین خودم ,کمی ازرایت رومی ریزی ویه کم دستمال می کشی (فدای هردوتادستات )

تلفن روبرمی داری وانقدرقشنگ میگی ایو (الو)سیام(سلام)شیدا وبعد بقیه حرفات ,به زبون شیرین خودته که من

غش می کنم وجالبتراینکه باتلفن که حرف می زنی دوموردرورعایت میکنی یکی راه می ری وحرف میزنی ودوم

اینکه گوشی روبادستات نمی گیری بلکه میزاری روکتفت وسرت روکج می کنی (درست عین ما)

کارکردن باگوشی های لمسی رودرحدورق زدن ودیدن عکسابلدی وهمش دوست داری روپانشسته باشی وعکس

وفیلم ازروی گوشی نگاه کنی.

خودت میدونی به چه چیزهایی نبایددست بزنی ولی برای اینکه صدای منودربیاری بایه زیرکی خاصی دست می

زنی ووقتی من عصبانی بهت نگاه میکنم میگی دس نه نه نه (همراه باتکون دادن انگشت اشاره ات)

به چیزای داغ وحتی به چیزای خیلی خیلی سردمیگی داغ وهمون لحظه شروع میکنی به فوت کردن باصدای

بلند(پوت پوت )

وقتی می برمت دستشویی قبل ازشستنت میگی فوت فوت (به من یادآوری می کنی که آب داغ نباشه)

وقتی میخوام بهت غذابدم قبلش میگی فوت فوت (به من یادآوری می کنی که غذات داغ نباشه)

 بهت گفتم بخاری داغه وبهش دست نزنی ها ...انقدرحالیته که نه تنها سمت بخاری نمیری بلکه اگه یکی

ازاسباب بازیات نزدیکش هم بیفته برای برداشتنش منوصدامی کنی .

بلدشدی بادوتادستات بزنی قدش

تازگیاانقدرباحال وقشنگ دستاتوگردنم میکنی ومنوبوس بارون میکنی وبرای من چه لذتی میتونه ازاین بالاترباشه

خدامیدونه!!!تمام خستگیم وناراحتیام بابوسهای توازتنم می پره وتمام دنیاروبایه دونه ازبوسه هات حاضرنیستم

عوض کنم....توهمه عشق زندگی مایی .دوستت داریم (من وبابا مرتضی )وبهت عشق می ورزیم.وخالصانه

ازخدای منان ومهربان برات همیشه سلامتی راخواهانیم....

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (3)

خاله گیتا
10 آبان 93 11:27
سلام عزیزم خداراشکر که این بحران بیماری آتریسا جون که مصادف با غم ازدست دادن مادربزرگ عزیز ودوست داشتنی امان که حق مادری را برایمان تمام کرده بود به پایان رسید البته یادش همیشه با ماست ودر اینجا از همه عزیزانی که با تشریف فرمایی در مراسم ویا ارسال پیام و ...در غم ما شریک بودند تشکر وقدردانی نموده وآرزومندیم شریک مراسم شادیشان باشیم
مینا
10 آبان 93 20:47
خوشحالم ك بهتري اتريساگلي ايشالا هميشه تنت سالم و لبت خندون باشه جوجوخانوممرسی عزیزم
مامان هستیا
11 آبان 93 10:44
سلام عزیزم خدارو شکر که بهتری انشالله که هیچوقت مریض نشی و همیشه لبت خندون باشه
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی خاله