آتریسای پردندون
اگردروغ رنگ داشت هرروزشایدصدهارنگین کمان دردهان ما نطفه می بست وبی رنگی کمیاب ترین
چیزهابود....
اگرشکستن قلب وغرورصداداشت عاشقان سکوت شب راویران میکردند...
اگربه راستی خواستن ,توانستن بودمحال نبودوصال ؟؟؟!!!وعاشقان که همیشه خواهانندهمیشه می
توانستندتنهانباشند...
اگرگناه وزن داشت هیچ کس راتوان آن نبودکه قدمی برداردتوازکوله بارسنگین خویش ناله میکردی ومن
شایدکمرشکسته ترین بودم...
اگرغرورنبودچشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتندوماکلام محبت رادرمیان نگاههای گهگاهمان
جستجونمی کردیم...
اگرخواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم وهیچ رنجی بدون گنج نبودولی گنج هاشایدبدون رنج می بودند...
اگرهمه ثروت داشتندواگرمرگ نبودهمه کافربودندوزندگی بی ارزش ترین کالابود....ترس نبود,زیبایی نبودوخوبی
هم شاید....
اگرعشق نبودبه کدامین بهانه می گریستیم ومی خندیدیم؟کدام لحظه نایاب رااندیشه می کردیم وچگونه
عبورروزهای تلخ راتاب می آوردیم...
آری ....بی گمان بیش ازاینهامرده بودیم...
اگرعشق نبود,اگرکینه نبود,قلبهاتمامی حجم خودرادراختیارعشق می گذاشتند...
اگرخداونددریک روزآرزوهای انسان رابرآورده می کردمن بی گمان دوباره دیدن توراآرزونمی کردم وتونیز هرگزندیدن
مرا...آنگاه نمی دانم به راستی خداوندکدام یک رامی پذیرفت.....
سلام نقل ونبات مامانی.حال واحوال ؟؟؟
ازاینکه هرشب ماروتانصفه شب بیدارنگه میداری وخودت ازاون
ورتاظهرخوابی ومامجبوریم صبح زودبریم سرکار,حال میکنی !!!این ازوضعیت خواب شبونه ات ....اونم ازوضعیت
غذاخوردنت ومیوه خوردنت ....(که اصلاراضی نیستم)هزارجوربرنامه وآهنگ عموفیتیله وعموپورنگ وCDهای
جورواجور تاشمایه ذره غذامیل بفرمایید...فعلاکه توخونه ما امرامرشماست .هرموقع شمااراده کنی بخوابی
ماهم مجبوریم بخوابیم .هرموقع شمااراده کنی غذابخوری ماهم باهزار ترفند به شماغذا میدیم,پس اطاعت
امرمیکنیم ....
امروز بعدازچندروزی که شمادچار اسهال (باعرض معذرت)وبی اشتهایی شدید شده بودی متوجه دراومدن
دندونای آسیاب بالایی ات شدم وباعلم براینکه میدونستم این مریضی برای دندونات ,اونم توفصل تابستونه ,کلی
غصه میخوردم وکلی دکتربردیمت ,اماوقتی ازجواب خوب آزمایشاتت متوجه سلامتیت شدم یه کم خیالم راحت
شد.تااینکه مطمئن شدم که دختر مقاوم من دندونه شد.
عاشق آب بازیم مامان .تروخدامنوزودبه زود بیار توتراس
اگه میشه چندتاازاین گیره لباسا بهم بدین تاباهاشون بازی کنم
شب قبل زن دایی احسان بهمون زنگ زدوماروبرای افطار روزجمعه منزل مامان وآقاجون (دخترم بهت گفته ام که
بخاطرشرایط مادرجون ماهمه مهمونیامون رومنزل مامان وآقا جون میدیم)دعوت کرد,ماهم ازاینکه ازدست پخت
زن دایی احسان باخبریم کلی خوشحالی کردیم وهوراکشیدیم .ازصبح که بیدارشدی رفتیم منزل مامان وآقاجون
وتومشغول بازی کردن باشیداجون شدی تاآخرشب ,(فدای اون شیداگفتنت )ماهم همگی ازفرصت استفاده
کردیم و مشغول تمییز کردنخونه مامان جون شدیم وخونه شون روبرای عیدفطرکه قراره کلی مهمون داشته
باشندآماده کردیم,کارمون تادم افطار که زن دایی ودایی احسان باکلی غذاهای خوشمزه اومدن طول کشید...
افطار به صرف ماهی شکم پر ,مرغ شکم پر ,بادمجون شکم پر وسوپ جوبا شیر (وای که چقدرزحمت
وچقدرخوشمزه بود .مرسی زن دایی جون احسان ودایی احسان خوبم)
بعدازخوردن کلی غذای خوشمزه اومدیم خونمون وتوقع داشتم که زودمیخوابی اما.....
تازگیاوقتی میخوابی اینطوری دستت روزیرسرت میزاری
مامان من نمی خوام بخوابم ,می خوام بازی کنم
مامانم اگه فکرکردی برقوخاموش کردی که من بخوابم الکی فکرکردی
مامان نمی خوام بخوابم