، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

تولدزن دایی جون

1392/12/3 16:56
نویسنده : مامان نفیسه
1,333 بازدید
اشتراک گذاری

امروزهم روزی ازروزهای خداست

ومن باوجودتو,درکنارتو,عاشقانه ترازدیروز,سرمست ازتومی نویسم وبازهم برای نوشتن تورابهانه می کنم

چه لذت بخش است برای تونوشتن

وچه زیباست برای تونوشتن

ومن این زیبایی راباتمام دنیاعوض نمی کنم

سلام عزیزم

ازاینکه امشب درکنارزن دایی جون وشیداجون وشادی جون بودیم توبسیارخوشحال بودی ومانیزازخوشحالی توسرحال.....

علاقه بسیارزیادخانواده دایی جون احسان  به شماخالی ازلطف نیست وهمیشه زن دایی جون

احسانت باخوبیهاش ,باکادوهایی که برات می خره ماروشرمنده والبته شماروصدبرابرخوشحال می کنه

البته بایدبگم که این حس دوطرفه است چراکه توام بادیدنشون ودرکنارشون لذت می بری

به خاطرهمین امروزصبح که ازخواب بلندشدی ,حاضرشدیم وبه اتفاق آقاکه این روزابنده خداهمش

درخدمت ماست وماهرکجابخوایم بریم سریع خودش رومی رسونه به خونه زن دایی جون رفتیم

طبق معمول همیشه شادی وشیداباسروصدای بلندی به استقبال شمااومدندوسربغل کردن

شمادعوابود

حسابی ازاینکه شیدارودیده بودی کیف کرده بودی وانقدرخنده های ازسرذوق ولی الکی میکردی که

ماهم ازذوق کردن تومی خندیدیم

خلاصه اینکه کلی بازی کردی وکلی بهت خوش گذشت شب هم بااومدن خاله گیتا وبابامرتضی

جمعمون تکمیل شدوبعدازصرف شام که زن دایی احسان خیییییییییییییییییییییییییلی زحمت

کشیده بودبساط تولدزن دایی احسان به پاشدوکلی ازاین بابت زن دایی ذوق زده شد,

امشب توخونه زن دایی جون یه اتفاق دیگم افتاداونم اینکه به یخچال زن دایی چندتاعروسک

گوسفندبود,عروسکاروبرات آوردن وبرای شماخوندن

ببعی میگه بع بع      دنبه داری نع نع     پس چرامیگی بع بع

بعدازچندبارخوندن شمایادگرفتی وتاببعی هارومیدیدی شروع به بع بع میکردی انقدرکه اگه ماهم

یادمون نبود وازبغل یخچال ردمیشدیم شماناخودآگاه شروع به بع بع میکردی وماهمه ذوق میکردیم

بعدازاون همه قیل وقال شماخسته شده بودی واومدیم خونه ویه خواب خوب تایه فردای خوب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)