، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

سفرنامه اصفهان

1394/5/14 23:44
نویسنده : مامان نفیسه
911 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوردونه ی خوشگل من

خوشحالم که حالت خوبه (روزی هزاربار بابت سلامتیت خداروشکرمیکنم)

یادمه یه زمانی با چهاردست وپارفتنت وغلط زدن وبعدتاتی تاتی کردنت دل من وبابا مرتضی آب میشد وهمش ذوق

وشوق مرحله بعدی رشد وتکامل تو ذهنمون روبیشترقلقک میدادتااینکه الان باشیرین زبونیت ونازوادا های دخترونه

ات که همیشه آرزوی قلبی من وبابا مرتضی بود روزها وشبها روبااحساسی خوب سپری میکنیم وروزی هزاربار به

خاطره معجزه ی قشنگ زندگیمون خداروشکرمیکنیم .وقتی هرروزازدیروزبهترحرف میزنی ذوق وشوق من برای فردا

بیشترازدیروزه...به جرات میتونم بگم که به فردابیشترازدیروزی که گذشت فکرمیکنم چون روز به روز بیشتر دارم به

روییایی که همیشه توفکروخیالم بود نزدیک میشم .آرزوی قلبی ام همیشه داشتن یه دخترک خوشگل وپرنازوادا

بود که بتونه جای همه ی تنهایی هام روتوزندگی ام پرکنه ...که خوشبختانه باهرروزبزرگ شدن تو رویای من داره

به واقعیت نزدیک ونزدیک ترمیشه ....چون همین الانم توپا به پای من حرف میزنی ,توی خیابون قدم میزنی ,برای

من نظر میدی ,هم سفره ی روزهای تنهایم ام شدی وازهمه مهمتر حس بودنت ونفس کشیدنت درکنارمن .....

دوستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزیزم

چهارشنبه بابامرتضی بخاطریکسری ازکارهای اداری آپارتمانمون بایدمیرفت اصفهان .ماهم فرصت راغنیمت شمردیم

وطی مذاکرات به عمل اومده تصمیم گرفتیم تواین سفربابا روتنها نزاریم وهمراهی اش کنیم .تابرای اولین

بارآتریساجون تجربه سفربه اصفهان روهم داشته باشه.این شدکه روز چهارشنبه رومرخصی گرفتیم وسه نفره صبح

زود حرکت کردیم .فکرمیکردم چون شب قبل ساعت 3خوابیدی تاخوداصفهان خواب باشی اما ازخود درخونه چشماتو

بازکردی وباشیرین زبونیات وحرفات دوری راه روبرامون آسون کردی بوسخوشبختانه نزدیک اداره ثبتی که بابا مرتضی

کارداشت یه فضای سبز بزرگ باچندتاوسیله اسباب بازی بود که بادیدن همون چندتاوسیله ازخوشحالی دست منوبه

حالت دو می کشیدی ومیگفتی **هورا شهربازی **بوسالهی فدات بشم که اگه دیگه شهربازی بری چی میگی؟؟خندونک

خلاصه بعدازکلی سرسره بازی کردن ,تاب سواری کاربابامرتضی تموم شداماشمارضایت نمی دادی خنده

بعدازاونجا تصمیم گرفتیم بریم سی وسه پل چون عاشق آب هستی ,اما ازاونجایی که آب زاینده رود روبسته بودن

وسی وسه پل نگوکویرلوت بگو اصلاپیاده نشدیم وحرکت کردیم سمت باغ پرندگان که من وبابا مرتضی می دونستیم

بادیدن اون همه پرنده کیف میکنی وکلی خوشحال میشی 

واقعا هم همین بودانقدرگیج وخوشحال بودی که خودت به خودت دست میزدی,هورامیکشیدی وجیغ میزدی (من

وبابامرتضی هم ازدیدن خوشحالی تو ذوق زده شده بودیم وهمش قربون صدقه ات میرفتیم)

خوشحالم که تونسته بودیم خوشحالت کنیم

ورودی باغ پرندگان

اینجاهمش نگران بودی که بیوفتی .همش میگفتی مامان من نیوفتمخندونک

خوشحالی آتریسا دربدو ورود

همش میگفتی مامان ببین مامان ببین بازم هست بازم هست (ای جانم )بغلبغلبغل

هیچ چیز تودنیا جزخوشحالی تو نمیتونه منوخوشحال کنه عزیزم

یکی ازچیزهایی که برای همه ازدیدن جوجوهاتعریف میکردی اینجا بود که این جوجو ازجایگاه خودش اومده بود بیرون 

یکی دیگم طاووسی بود که رفته بود بالای درخت همش باصدای خودش طاووسهای دیگرو صدامیزد که همش توهم

عین طاووس صدامیکردی وتعریف میکردی که رفته بود بالای درخت

خلاصه بعدازدیدن کلی پرنده های کوچیک وبزرگ وزشت وزیبا و....تصمیم گرفتیم بریم میدان نقش جهان (میدان امام

)هم اونجا روببینیم وهم نهارواونجا بخوریم چون سفره خونه های اون اطراف واقعا قشنگ ودیدنی هستند

ورودی نقش جهان 

ورودی رستورانی که برای غذاخوردن رفتیم

قسمت سفره خونه رستوران که ماترجیح دادیم اینجاغذابخوریم تاداخل رستورران

کلی ازدیدن فضای بازوقشنگ اینجا خوشحالی میکردی بغلبعدازخوردن نهارویه کم استراحت ویه کم چرخیدن

توهمون میدان امام تصمیم گرفتیم برگردیم چون هم ماخسته شده بودیم وهم شما که هم ازشب قبل نخوابیده

بودی وهم صبح زود تاهمون ساعت پا به پا ماروبرای همه جا البته بدون نق زدن وغرزدن همراهی کرده بودی 

ازاینکه دخترخوش مسافرتی دارم خوشحالم واقعا تواین دوتامسافرت(مشهدواصفهان )بهم ثابت شد که اهل

گردشی(قابل توجه بابا مرتضی)خندونک

ساعت حدود 4بعدازظهرهم حرکت کردیم سمت کاشان .نشستن توی ماشین همانا وخوابیدن شما تادم درمنزل

همانا (قربون دخترم برم که انقدرخسته شده بود)

وقتی هم رسیدیم مستقیم رفتیم خونه ی مامان جون وآقاجون ...گیج شده بودی نمی دونستی بایدازکجاتعریف

کنی همش مامان جون وآقا جون باحرف زدنت وتیکه کلام هات قربونت میرفتن وشماهم ازدیدن جوجوها وپارک

وسرسره بازی براشون حرف میزدیبوسبوس

اینم ازسفریه روزه وکوتاه ومفید ما به اصفهان  

پسندها (1)

نظرات (3)

زهرا
18 مرداد 94 11:54
سفري خوشي برايتان ارزومندم وهميشه در سفر باشيد قربون اون خندهات برم خاله جان هميشه در گردش وتفريح
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عزیزم.خدانکنه خاله جون.شمانسبت به آتریساجون خیلی لطف دارید
مامان الی
24 مرداد 94 17:57
سلاااااااااااااااااااااااااام خاله جون.بد نگذره .مشهد ،اصفهان.عزیزم دوست دارم همیشه شاد و خندون باشی. قربون اون ژستای خو شگلت برم.عاشقتم
مامان نفیسه
پاسخ
جاتون خیلی خالی .مخصوصا باغ پرندگان چون مطمئنم نهال جونم اگه بودخیلی کیف میکرد
مامی آتریسا جون
28 مرداد 94 9:35
همیشه بخندی عزیزم خوشحالم که اولین سفرت به اصفهان خوش گذشته بوووووووووووووووووووووووس
مامان نفیسه
پاسخ
خیلی جاتون خالی