اولین تجربه ی خونه تکونی آتریسا
دخترم میدونی که :
عمر عقاب 70سال است ولی به 40که رسیدچنگالهایش بلندشده وانعطاف گرفتن طعمه
رادیگرندارد...نوک تیزش کندوبلندوخمیده می شودوشهبالهای کهنسال براثرکلفتی پر به سینه می
چسبدوپروازبرایش دشوار می شود...
آنگاه عقاب است ودوراهی :بمیرد ,یااینکه دوباره متولد شودولی چگونه ؟؟؟
عقاب به قله ای بلندمی رودونوک خودراآنقدربرصخره های سخت می کوبدتاکنده شودومنتظر می
ماندتانوکی جدیدبروید.بانوک جدیدتک تک چنگالهایش راازجای میکندتاچنگال نودرآیدوبعدشروع به کندن
پرهای کهنه میکند.این رونددردناک 150سال طول می کشدولی پس از5ماه عقاب تازه ای متولدمی
شودکه میتواند30سال دیگرزندگی کند.....
پس دخترم بدان که :
برای زیستن بایدتغییر کرد,دردکشید,ازآنچه دوست داشت گذشت ,عادات وخاطرات بدراهرس
کردودوباره متولدشدیااینکه بایدمرد......
به زندگی فکرکن امابرای زندگی غصه نخور.
دیدن ,حقیقت است ولی درست دیدن فضیلت .
ادب خرجی نداردولی همه چیز رامی خرد.
زندگی معلم بی رحمی است که اول امتحان میکندوبعددرس میدهد.....
پس :
باشروع هرصبح فکرکن تازه به دنیاآمدی ,مهربان باش...............................
سلام عزیز دلم .سلام خوشگل خانومم.سلام تپلی ریزه میزه...
چقدروچه جوری وبه چه زبونی بهت بگم که دوستت دارم .عاشقتم .میخوام برات بمیرم ....................
دلم میخوادانقدرفشارت بدم وانقدرببوسمت تاسیربشم اما بازم سیرنمیشم,فقط صدای تودرمیاد.(خب دوستت
دارمدیگه )
برات ازاین روزابگم :
این روزاشدی یه دخترقرتی وپرادا وشیطون بلا,به کوچکترین آهنگی مثل جت ازجا بلندمیشی وقرمیدی وبه قول
خودت نانا میکنی .بعدتوحین قروفرت بلندمیگی دست دست (آخ خدا خوردنی من )
اصلااین روزایه کارایی میکنی که قابل گفتن نیست فقط من وبابا مرتضی ازتعجب شاخ درمیاریم وهمش قربون
صدقه ات میریم(البته تودلمون هزار باره خداروشکرمیکنیم)بابا مرتضی ه راه میره ومیگه قربون اون کلاست برم
.فدای اون خوشگلیات ....منم همش برات غش وضعف میکنم ...
این روزا آخا آخا (آقا جونم ) اززبونت نمیوفته وبهش علاقه ی خاصی داری به حدی که درنبودمن بیشتربه اون پناه
میاری نه اینکه بیشترسوار کالسکه ات میکنه وهمش این ور اون ورمیبرتت .یااینکه درمواقعی که دلتنگی میکنی
میبرتت توحیاط وباهات همبازی میشه بیشتربهش علاقه نشون میدی (آقا جون ومامان جون که میگن ریشه ی
عمرشونی .دورازجون دورازجون برات می میرن وزند مبشن ,مامان جون میگه نفسشی .عمرشی )چند وقت
پیشا به مامان جون وآقا جونم میگم منو بیشتردوست دارید یا آتریسا رو.....باجدیت تمام هردوشون گفتن آتریسا
روگفتم من بچه تونم پس چراآتریسا رو:میگن گوش که عزیزه ,گوشواره عزیزتره
ولی من بابت زحماتشون دست هردوشون رومی بوسم واقعا هیچ چیز برات کم نمی زارن
واما این روزا که من کم کم مشغول خونه تکونی شدم شیطنت های شماهم بیشترشده وکنجکاوتر جهت
بررسی وسایل ....
مثلا میایم فرش جابه جاکنیم میای وسط فرش میخوابی وهر هر میخندی ,میام ویترین تمییز کنم میری توی
ویترین وایمیسی وشورع میکنی به دالی بازی وخندیدن و....تازه موقع جابه جایی وسایل اصرار داری که حتما سر
اون وسیله روبگیری وکمک کنی ....میام مبل جا به جا کنم میری رواون مبل میشینی وشروع میکنی به
خندیدن....من از یه طرف خندم میگیره ,ازطرف دیگه عصبانی میشم که باوجود شما اصلا هیچ گونه
کارمن پیش نمیره
آخه چقدر توماهی
قربون دالی کردنت
cd موردعلاقه ی این روزات شده پیشونی سفید ....
عاشق نخ وکمربند و....برای انداختن دورگردنت هستی ومن همیشه نگران ومواظب
عاشق شمع فوت کردن روی کیک هستی وهمش میری چوب کبریت میاری وبه من میگی دیک (کیک )بعدشروع
میکنی فوت کردن (یعنی به من میفهمونی برات کیک درست کنم ,شمع بزارم روش وباکبریت شمع روبرات روشن
کنم وشماهم فوت کنی )اینه که من زودبه زود برات کیک درست میکنم
فکرکنم اینجا بار بیستمی بود که بابا مرتضی شمعا روروشن میکرد وشماهم فوت میکردی (رضایت نمیدی که !!!)
همچنان به بچه ها ونی نی ها علاقه ی خاصی نشون میدی وبادیدنشون ازخودبیخودمیشی
همچنان به آوازخوندن خودت ادامه میدی وتمام آهنگهای عموپورنگ وفیتیله ها روآخراشو باتکون دادن حرکت سر
همخونی میکنی
تازگیا به محض اینکه دوربین دست من می بینی بدو بدو برای گرفتنش خودتومی رسونی ومیگی عکس عکس
وقتی هم دوربین روگرفتی میگی 3-2-1 اگه بهت توجه نکنیم شروع میکنی ازبالا بشکن زدن که جلب توجه کنی
(میگم این روزا کارات دیدنیه )
کادوی بیست ودوماهگی ات که به انتخاب خودت بود,یه ذره دیرشد ببخشید دخملکم .ولی ازاینکه خوشت اومد
ودوستش داری خوشحالم
درکل اینکه عاشقتیم آتریساجونی