بیست ودوماهگی آتریساجون
دخترم
دوست دارم بدانی :
انسان غرق که می شودقطعا می میرد
.....چه دردریا
.....چه دررویا
.....چه درگناه
پروردگارامارالحظه ای به حال خودرهایمان مکن ....
دخترم
دوست دارم بدانی :
آنهایی که به بیداری خداونداعتماددارند,راحتترمی خوابند.قبل ازخواب دیگران راببخش تاقبل ازاینکه ازخواب
بیدارشوی خداوندتورابخشیده باشد.
دخترم درهمه حال شکرگزارخداوندمهربان باش وبایدگفت:
خدایا!به آنچه که داده ای تشکر!به آنچه که نداده ای تفکر!به آنچه که گرفته ای تذکر!که داده ات نعمت !نداده ات
حکمت!وگرفته ات عبرت است .
سلام عشقم .خوبی وسلامتی خداروشکر....
برات بگم ازاین چندروزی که به سرعت برق وبادگذشت وچه درکنارهم بودن خوش گذشت....
شرکت ما هرساله به انتخاب مدیریت عامل تعدادی ارپرسنل روبعنوان تشویقی میفرسته مسافرت مشهدوبقیه هم
ازتعطیلات زمستانه استفاده میکنن .من ازدسته اونایی بودم که ترجیح دادم ازتعطیلاتم استفاده کنم و یه هفته
ای رودرکنارهم خوش بگذرونیم .البتهبرای این یه هفته ای که پیشت بودم خیلی برنامه ریزی کرده بودم که ازجمله
ی اونا ازشیرگرفتن شمابود امابامخالفت شدید خانواده ام ,مخصوصا مامان جونم ودوستانم روبروشدموبازاین پروژه
موکول شدبه عید....
برق خوشحالی روصبحهایی که چشمای قشنگت روبازمیکردی ومیدیدی خونه ی خودمونیم ومنم کنارتم خوب
حس میکردم .بایه ذوق وشوق خاصی شروع میکردی به حرف زدن وخندیدن وبازی کردن...واین تکرار روزهای
باتوبودن بیشتروبیشتر توروذوق زده میکرد ومن رونگران برای روزهایی که به زودی خواهدگذشت ودوباره
روزازنووروزی ازنو....
کاش میتونستم بی خیال کاربرای همیشه می شدم وبرای همیشه کنارت می موندم .....
هفته ای که گذشت هم به خودم بیشتررسیدم وهم به شما .بیشتربرات وقت گذاشتم .بیشترباهات همبازی
شدم وبیشترازپیش عاشقت شدم ...
دوبار توطول این هفته رفتیم شهربازی وکلی ازدیدن وبازی کردن بچه ها ذوق زده شدی ,البته خودت زیاددوست
نداری ازوسایل شهربازی استفاده کنی .بیشتردوست داری بچه هارونگاه کنی وازخوشحالی اوناخوشحال باشی
یه روزم ازصبح خاله الههاومدپیشمون تاشب پیشمون بود وشبم جمعمون بااومدن عمومجید وبابامرتضی ازسرکار
جمع شد.منم ازفرصتاستفاده کردم ومهمونی بیست ودوماهگی ات رودرکناردوستای خوبمون برگزارکردم .قربونت
برم که انقدرازدیدنکیک خوشحال میشی یه سره دست می زدی وباکمال ناباوری میگفتی کیک کیک
دخترخوشگل وبانمکم ماهگیت مبارک
یکی دیگه ازکارهای برنامه ریزی شده ام بردن شمابه آتلیه بودکه خیلی وقت بود میخواستم انجامش بدم ,اما
باوجودشرایط کاریم اصلا فرصت نمیشد .این شدکه یه بعدازظهربرات وقت گرفتم وبه اتفاق بابامرتضی راهی آتلیه
شدیم.مدیرآتلیه وقتی دیدت کلی ازبزرگ شدنت والبته خانوم شدنت وخوشگل شدنت تعریف کرد(آخه عکسای
قبلی آتلیه ات روهم همینجا گرفته بودم وازاونجایی که اسمت براش خاص بود توذهنشون مونده بودی)
بدو ورود به آتلیه همبازی خودت روکه یه پسربچه ی هم سن وسال خودت بود پیداکردی وشروع کردی بغلش کردن
وبوسش کردن ودنبالش دویدن نه خودت عکس میگرفتی نه اجاره میدادی اون عکسبگیره همش دوست داشتید
کنارهم باشید .کلی ازدست جفتتون خندیدیم ....فکرکنم اون روزآتلیه من ازبس توروازاین وراون ور گرفتم وبالا وپایین
پریدم یک کیلویی کم شدم ان شااله دراولین فرصت ازعکسای آتلیه ات هم پست میزارم...
یکی دیگه ازبرنامه هایی که برای تعطیلات داشتم بردن شمابه آرایشگاه ومرتب کردن موهایت بودکه اونم به
سلامتی انجام شددفعه ی اولی که برای مرتب کردن موهات رفتیم آروم وبدون سروصدامثل یه خانوم نشستی
وبدون هیچ گونه اعتراضی کارت انجام شد ,اما این بار به محض واردشدن ازاونجایی که همه لباس سفید پوشیده
بودندوماسک داشتند محیط روبابیمارستان اشتباه گرفتی وزدی زیرگریه .همش به من وخاله گیتا می گفتی بییم
بییم (بریم).اماوقتی دیدی من وخاله گیتا لباسمون رودرآوردیم ودوستم برای شروع کارکلی لاک برات آوردوشروع
کردناخناتولاک زدن یه کم آروم شدی ونشستی وکارت روانجام دادیم.
انقدرقیافه ات بامزه شده بودی که بابامرتضی به محض دیدنت کلی قربونت رفت وکلی بوست کرد
یکی دیگه ازکارهایی که باهم انجام دادیم مرتب کردن کمدلباسهای خودم وبابامرتضی وشما بود .جمع کردن
لباسهایی که برای شما کوچیک شده بود وبرای من وبابا غیرقابل استفاده ....قربون دخمل خوشگلم برم که
انقدراون روزبه من تودرآوردن وگذاشتن لباسها کمک کردی که بدون اینکه من متوجه بشم روتخت خوابت برده بود
(کلی قربون صدقه ات رفتم (البته این کارروزی که خاله الهه اومده بود باکمک بسیارزیاداون انجام شدکه جاداره من
ازش خیلی خیلی تشکرکنم)
این روزها
این روزها عاقل تروبالغ ترشدی بنابراین موقعی که ازسرکارمیام خونه توبهترباخودت بازی می کنی ومن بهتربه کارام می رسم
بازی این روزهای توشده خاله بازی .عروسکاتومیاری وباهاشون حرف میزنی ودرست عین مامانا باهاشون
رفتارمیکنی ,براشون چای میریزی,بهشون آب وغذامیدی ,لباس اوناروعوض میکنی (دقیقاکارهایی که من برای
تومیکنم برای اوناانجام میدی حتی موقع غذادادن بهشون ,دهنتوبازمیکنی وبهشون میگی آم (یعنی دهنشون
روبازکنن)و....این لحظه ها برام خیلی جالبه وجزقربونت رفتن وفدات شدن وبوسیدنت کاری ازدستم برنمیاد ,یه
وقتایی موقع بوسیدن انقدرفشارت میدم که صدات درمیاد وجالب اینکه همون لحظه توهم شروع میکنی
عروسکاتوفشاردادن وبوسیدن....
واااااااااااااااااااااااااااای سلام کردن این روزهای تومنو کشته ...می ری تواتاق خواب ومیای بیرون میگی سلام مامان
میری دستشویی ومیای بیرون میگی سلام مامان .هردفعه ای که میای توآشپزخونه ومیری میگی سلام مامان
.سوارسه چرخه ات میشی ودست تکون میگی سلام مامان (همین طورنسبت به بابامرتضی )قربون ادب وبه قول
ازبابا مرتضی کلاست برم
واااااااای این روزاعاشق گوشی منو وفیلمها وعکساشی .همه جوره مشغولی (نشسته ,خوابیده,به پهلو
و...)مخصوصاوقتی بابا مرتضی باگوشیش مشغوله ,توهم نمیخوای کم بیاری وهمون لحظه تقاضای گوشی میکنی
اعداد1-2-3-روخوب بلدی وپشت سرهم میگی ولی یهواز3 میری 5 وبعد 10
تاب تاب عباسی -خدامنونندازی روقشنگ بلدی بخونی وقتی میخونی من می میرم وزنده میشم
یه وقتایی جومیگیرتت ودستاتو چنگ میکنی ودهنتوبازمیکنی ومیگی من آپو ام(هاپو)وبه حال گازگرفتن میای سمتم
وهی میگی هاپ هاپ ....
عاشق هیجان وآهنگ ونانای ورقصی ,باکوچکترین اهنگی مثل فشنگ ازجامیپری وشوع به رقصیدن وبپربپر می کنی
cdموردعلاقه ی این روزهات که روزی هزاربارمیبینی خاله سوسکه اس
روزبه روز به تعدادکتاب های داستانت ومدادرنگی هات اضافه میشه وروزبه روز علاقه ی شما نسبت به نقاشی
کردن بیشترانقدرکه دیروز یکی ازعکس های شاسی من وبابا مرتضی رو کاملا روشو نقاشی کرده بودی
عاشق بیرون رفتن وپارک وچرخیدن توخیابونی ولی تادلت بخوادازلباس عوض کردن قبلش بیزاری .به محض اینکه
لباسو دست من میبینی به سرعت جت میدوی ومیری قایم میشی جالب اینه که خودت که چشاتومیبندی
منونمیبینی فکر میکنی منم نمیبینمت اون وقته که من گیرت میارم و.....
خلاصه اینکه شیطنتت,حرف زدنت ,تیپ وقیافه ی خوشگل وبانمکت,ژستای تازگیت من وبابامرتضی رودیوونه میکنه
وروزبه روزعاشق تربه شما
عزیزممممممممممممممممممممممممممممممممممم
دخترگلم برات همیشه سلامتی وشادابی روآرزومندم