آتریسای میزبان
سلام گل خوشبو
بابودنت عطرتنت خوب توخونه ی آروم وبی صدای ماحس میشه,تاوقتی تونبودی صداازخونه مابلندنمیشد,حتی
کسیصدای پا ورفت وآمدمارومتوجه نمی شد,اماالان باصدای بلند آوازخوندنت ,جیغ جیغ کردن وسروصداکردنت
وازهمهمهمتربدوبدوکردنت همه جاروبرای بودنمون خبردارمی کنیم ,حتی خونه ی مرتب وتمییز من که با وجودریخت
وپاشفراوون اسباب بازیات وردانگشتهای کوچولوت روی شیشه ی میزها و تلویزیون گواهی بودن توراضمانت می
کنند,دیگه ازاون اضافه کاریای تا7-8شب موندن شرکت خبری نیست ,دیگه هرجابخوام برم وبیام روشرایط شماتعیین
میکنه نه خودمن ,دیگه ازاون خوابیدنای دیریازود شب که اراده می کردم زودبخوابم وبیشتراستراحت کنم خبری
نیست,حتی شرایط غذاخوردنمون روباشرایط شماتنظیم میکنیم وموقع بیرون غذاخوردن حواسمون به شرایط ونوع
غذاخوردمون هست.....خلاصه اینکه آتریساخانوم همه چیززندگیمون شده توووجودباارزش وقشنگ تو....
ومن بازم میگم :
خدایاشکر,خدایاشایدبه خاطرخستگیهای روزمره زندگی ,کم خوابیها و....بعضی وقتاکم آوردم وناراحت شدم
وبداخلاقی کردم اماتوخودت میدونی که من همیشه سپاسگذارلطفی بودم که شامل حال من شدونه تنها حال
وهوای خودمون روبلکه حال وهوای خونمون روهم عوض کرد.همیشه سپاسگذاراین بودم وهستم که فرزندی
سالم,همسری دلسوزوفداکارومهربان رو بهم عطاکردی ....
خدایاچه چیزی می تونه لذت بخش تراین باشه :
یه مادروپدرمهربان وخوب ودلسوزویه خواهروبرادرازدل وجان بهترویه همسرکه عاشق فرزندوهمسرش باشه .....
خدایاشکر
خب توپولک من چطوره ؟این دو-سه شب همش مهمون داشتیم ودخملی من میزبان دوستای گلمون ومخصوصابچه
های گلشون بود,طبق معمول بهشون می چسبیدی ودوست داشتی فقط توبغلت باشن اما چسبیدن وبغل کردن
نی نی هم حدواندازه ای داره وهمین گیردادنای متداوم اوناروعصبانی می کرد(بنده خداها حق داشتند)
وقتی بهت میگفتیم آتریسا بسه دیگه:
تواین دو-سه روز کلمه نون رویادگرفتی وعین بابامرتضی که دوست داره غذاش روبانون بخوره شماهم دوست داری
غذات بانون باشه....
کلمه عمو روبلدبودی ,اماازدیروزکه شیداجون(برادرزاده گلم)من روعمه صدامی کرد شماهم کلمه عمه روخوب وزیبا
ادامی کنی وجالبتراینکه ازدبروزتاحالاهم منوعمه صدامی کنی ....
هزارماشااله که انقدرجنب وجوش داری وزبلی که بچه دوستمون جازده بودوفقط به شیطنت ها وبالاوپائین پریدن
های تونگاه می کرد,هزارباره وقتی جورچین حیوانات ومیوه هاتو درست می چیدی تورووهوش بالای توروتحسین
کردندومن تودلم هزارباره قربون وصدقه ات رفتم .سرمیزچیدن وغذاآوردن کمکم می کردی وموقع میوه وشیرینی
پذیرایی کردن کمک دستم بودی .ذره ای حساسیت نسبت به دست زدن وبازی کردن اسباب بازیات بادوستات
نشون ندادی وحتی اسباب بازیایی که ازهمه بیشتردوسشون داری هم برای دوستات می آوردی وبهشون
پیشنهادبازی می دادی .نه تنها ازبغل کردن علی جون(نی نی خاله محبوبه )ناراحت نمی شدی وحسادت نمی
کردی بلکه اصرارداشتی پبش من وروی پای من نشسته باشه تاروپای مامانش ,خلاصه ...
ازاینکه این چندشب مهمونایی داشتیم که می تونستی بابچه هاشون همبازی باشی وبیشتربه شماخوش بگذره
خوشحال بودم .
موقع نقاشی ورنگ کردن کتاب نقاشی یه کم به احمدرضانگاه میکردی ویه کم سعی می کردی عین اون رنگ کنی
دقتی که برای رنگ کردن میکردی جالب بود
کادوی احمدرضا
بعدازرفتن مهمونا هم یه کم مطالعه وآزادی لازم بود
مامان اینجاشو متوجه نمی شم برام بیشترتوضیح بده
آهان آهان متوجه شدم