یک اربعین گذشت
سلام شیرینم
دخترم:
مرگ موهبتی است الهی ,که به قامت هرموجودزنده ای می نشیند,بشیرت ازاین قاعده مستثنی نیست
ومانیزازآنغافل هستیم.چه سخت است باورش ,تحملش,جداشدنش وندیدنش... ولی چه می
شودکرد,بایددربرابرمشیتالهی سرتسلیم فرودآورد,گرچه خلوتش ناگهانی بودورفتنش نامنتظره ,وجودش
افتخاربودونبودش مسلخ تلخ ناباوری,دلش دریای عشق بودووجودش باران کرامت ,ستاره ای بودکه خاموش
شدوخورشیدی بودکه غروب کرداما,طنینصدای دلنشینش همچنان درگوش ما,مهربانیش درقلب ماوزیبایی چهره
اش همیشه دریادماست...امیدکهدرجواررحمت پروردگارآسوده وآرام بیارامدوازآمرزش حضرت حق بهره مندشود....
چهل غروب غمبارازپرکشیدن مادربزرگ گرامیم گذشت وماهمچنان درخلوت خودمان لحظات خوب بودن بااورامرورمی
کنیم .لحظه به لحظه ازتکه کلامهاش واشعاروگفته هاش می گیم وهنوزباورمون نمیشه که واقعاچهل روزه که
نداربمش....
تواین چندروزهمه درگیرتهیه وتدارک مراسم چهلم مادربزرگ عزیزم بودیم وخداروخداروهزارمرتبه شکرکه توی تمامی
مراسم ازخونه مامان جهت درست کردن خرماوحلواو....تامسجدوسرخاک وسالن برای شام پابه پای من بدون اذیت
ونق زدن راه اومدی .برعکس مراسم هفت کهبه خاطرشرایط تب وسرماخوردگیت نتونستم پذبرای مهمونای
گرامیمون باشم توی تمامی کارها ازحلواوخرماو...درست کردن تا تمییزکردن منزل مامانم کمک دستم بودی (البته
خیلی جاهارومن تمییزمی کردم,شماکثیف میکردی )ولی انقدرشیرین کاری وخوش زبونی می کردی که برای همه
شده بودی یه سوژه برای سرگرمیودلخوشی برای خنده ...ماشااله ماشااله همه ازهوش واستعدادبالات تعریف
می کردند...تازه جدیدا انقدرآوازه خونشدی که نگوونپرس ....توی آوازت کلمه لالالالا وبالا بالا بالا روزیادبکارمی بری
....امامیخونی ها.....
به امیداینکه ازاین به بعدهمیشه ازعروسی ها ومهمونیای به خوشی برات بنویسم وازمراسم های عروسی ازت
عکس بزارم به خدامی سپارمت .
آتریساجون موقع آماده کردن خرماوحلواو....برای مراسم چهلم
آتریساجون موقع رفتن به سالن برای مراسم شام
سالن جهت شام
وای که اگه من شیدارونداشتم چیکارمی کردم!!!!!!!
کم مونده بودساریناجون(نوه دایی ام)روخفه کنی
آتریساوپسرخاله هاش
آتریساومامان نفیسه اش