بی تابی های شبونه
سلام طلای نابم ,حالت چطوره مامانیم ؟ این روزابرای من وخانواده ام روزای سختیه اماخوشحالیم که توراداریم
ازروزی که یک هفته شدی دیگه شبااصلانمی خوابی وتاصبح گریه میکنی .دردوبلات به جون مامان ,میگن دلت دردمیگیره اما من وبابامرتضی حاضریم جونمونو بدیم
وشماروتواین حال نبینیم ,هرکاری میکنیم آروم نمی شی بهترین قطره ها روبرات گرفتیم اماهیچ
فایده ای نداره ,مثه اینکه ساعت برات کوک کردندازساعت 12 شب شروع میکنی وتا4/5 صبح تموم
میشه اصلانمی دونیم چکارکنیم همه تاصبح بیداریم بغلت میکنیم ,راه می بریمت ,بازت میکنیم
,بهت آب نبات وعرق نعنا میدیم .......اماهیچ فایده ای نداره وهمش گریه میکنی ....من تاساعت 3
شب تحمل میکنم اما ازاون ساعت به بعددلم کباب میشه وخودمم میزنم زیرگریه طفلکی دایی مهرداد این شباهمش بغل اونی وتاصبح پابه پای ما میاد خلاصه
اینکه بدشباییه ....همه ازاین وضعیت دلواپس ونگران هستند امروزدرست 13 روزه که چشم روهم
نذاشتم .اعصابم خیلی بهم ریخته ازاون ورمقع شیرخوردنت به خاطراینکه دچارشقاق سینه شدم
پاهامو به زمین میکوبم وگریه میکنم ,ازا.ن ورهم بیخوابی وداستانای شبونت بدجوراذیتم کرده ولی
بازهم خالصانه وصادقانه سپاسگذارلطف خداوندم
بعد از بی تابی