، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

15ماهگیت مبارک

1393/4/20 23:28
نویسنده : مامان نفیسه
871 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزترازجانم ,شیرین ترازعسلم ...

سلام نابترازکیمیا,سلام داروندارم ...

حال واحوالت بهتره که ازهرچیزی مهمتره وبهتره ...خداروهزاران هزار مرتبه شکر...

سپاسگذارخدای مهربانی هستم که به خاطروجودنازنینت من روبه خودش انقدرنزدیک کرده ,تورومی بینم

وبخاطرسلامتی جسمانیت خداروشکرمی کنم ,شب که میخوام بخوابم اگه اون روزبرات اتفاقی نیوفتاده باشه

خداروشکرمی کنم واگه حتی اتفاق  جزئی افتاده باشه بازم ازاینکه خداهوامون روداشته وبدترنشده

خداروشکرمی کنم...

,بابت غذاخوردنت ونخوردنت ,زمین خوردن ونخوردنت ,شادی وخوشحالی شیرین بچه گانت ,نق زدن وبهونه

گیریهایبادلیل وبدون دلیل ومرحله به مرحله رشدوتکامل جسمانی وعقلانیت ...............خداروشکرمی کنم .

خداروشکرمی کنم که وجودت رامرهمی برای زخمهایم وسرگرمی برای فرارازدردهایم قرارداده ,

خداروشکرمی کنم که وجودت مایه آرامش خاطروآسایش روح وروانم شده ,

خداروشکرمی کنم که باوجودت کمتربه دغدغه هاومشکلات زندگی فکرمی کنم ...

خداروشکرمی کنم که کنارت  هستم وعمیق ترنفس می کشم وهوای باهم بودنمان رامی بلعم .

خداروشکرمی کنم که توهستی ,توکه باشی بس است مگرمن جزنفس چه میخواهم ؟؟؟که توهمه نفس های

منی ....

""خـــــــــــــــــــــــــــــــــــداراشکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر""

این چندمین ماهگردتوست  ؟؟؟

چندمین انبساط مجددکائنات....

این چندمین بارخلقت است وچندمین انفجارسکوت...

چندمین لبخندآفرینش ...

خورشیدراچندمین باراست که می بینی وپروانه چندمین باراست که می چرخد...

ثانیه چندمین باراست که به احترام توبرمی خیزد...

چندمین باراست که که مجددانفس می کشی ...

چندمین دم؟؟؟

چندمین آن ؟؟؟

جهان بابودن توچه پرغوغاست چراکه پانزدهمین ماهگردت راجشن می گیرم.

زیباترین ترانه هستی 15همین ماهگردت مبارک.

امروزپانزدهمین ماهگردتوست ومن هرروزپبش ازپیش به این رازپی میبرم که توخلق شده ای برای من تازیباترین

لحظههارابرایم بسازی

هدیه ناقابل من برایت دستهای ناقابل مادرانه ای است که خالصانه وعاجزانه به سمت پروردگارمان سلامتیت

راگداییمی کندوخواهدکرد...

امروزجمعه 20تیرماه 1393مصادف با13ماه رمضان هست ,شب قبل (پنج شنبه)میزبان خانواده بسیارگرامی

حسامجون ونگین جون بودیم .بگذریم ازاینکه روزایی که قراره مهمون داشته باشیم اذیتهای شمابسیارگل میکنه

ومنوازمهمونی دادن ومهمونی رفتن صدهابرابر پشیمون ...

شب قبل ازمهمونی دادنم (چهارشنبه )ساعت 12شب خوابیدی ومن خوشحال ازاینکه امشب زودخوابیدی 

ومنمزودمیخوابم تافردابهتروپرانرژی تربه کارهام برسم,غافل ازاینکه خواب سرشبت بوده ,ساعت 3

سحربیدارشدیوباعصبانیت منوبیدارکردی که باهات بازی کنم ,هرچی بهت کم محلی کردم وبهت اهمیت ندادم

بدترکردی,آخرسرمجبورشدم بیایم پایین وبرات تلویزیون روشن کتم ویه جوردیگه سرگرمت کنم .اماباتلویزیون

روشن کردن وبراتCDگذاشتن هم مشکل من حل نشد..یکی رومیخواستی که باهات بازی کنه ,یه کم باهات

بازی می کردم ویه کمسرم رو رومبل می زاشتم ومیخوابیدم ,امابه محض خوابیدن چنان باعصبانیت موهای

منومی کشیدی ومنوواداربهنشستن میکردی که دم صبح ازشدت سردرد مجبورشدم قرص بخورم ....

ساعت 9صبح خوابیدی ومنم باوجودکارهای زیادپیشت بی هوش شدم .تاساعت 1باهم خوابیدیم که باصدای

زنگتلفن هرجفتمون بیدارشدیم .من باکارهای زیاد(تمییزکاری خونه وغذادرست کردن )ومهمونای دم افطار وتو

باغرغرونقزدنهای بسیار...

خلاصه بسم اله راگفتیم وشروع کردیم ولی کلافه ام کردی ,غذاکه درست میکردم بغلم بودی ,جاروکه میزدم

روجارونشسته بودی وسیم جاروبرقی روگازمیزدی ,تی که میزدم گریه میکردی وتوهم میخواستی بامن تی بزنی

خلاصه انرژی ای ازمن گرفتی که دم اومدن مهمونا دیگه نفس نداشتم.

بااومدن مهمونا ودیدن حسام جون ونگین جون کلی اخلاقت عوض شد...دیگه نق نمی زدی وشروع به

خوشحالیوبالاوپایین پریدن کردی

راستی یادم رفت بهت بگم که چندروزیه که اسم شیدا(برادرزاده عزیزم )رابلدشدی وراه میری وشیدا شیدا

میکنی.

قبلنابه همه میگفتی آبا ....اماالان همه را(حتی من وبابا مرتضی )رو شیدا صدامیزنی .

انقدراون شب به نگین وحسام جون شیدا شیداکردی که کلی ازدستت همه خندیدن (من که باشیدا گفتنت

ضعفمیکردم).

هرچندروز خوبی روشروع نکردی امامطمئنم که برات شب خوبی بود.کلی بازی وخوشی کردی ...البته بعضی

وقتاسربعضی اسباب بازیا باحسام جون دعوات میشد امااونم قشنگ بود...

بعدازرفتن مهمونا سعی کردم بخوابونمت اما,نمی دونم چراانقدربرنامه خوابت بهم ریخته ,هرکی جای تومی

بوداونشب بیهوش میشد اما تاحرف خواب پیش میومدشروع به گریه کردن میکردی واعتراض به اینکه نخوابیم ...

چاره ای نداشتیم جزاینکه ببریمت ماشین سواری تایه کم خسته بشی وبخوابی ...

فکرشوبکن ساعت 2 بعدازنصفه شب باوجود مهمونداری وتمییز کاری و....رفتین بیرون وشروع کردیم به خیابون

گردی ....

هیچ چیز دیگه ای نمی تونست این وقت شب ,بابا مرتضی رووادار به خیابون گردی بکنه ,اماخیابون گردی هم

مشکلروزیادحل نکرد,تقریباهمه خیابونارو گشتیم ,جالب اینه مردم همه توپارکهاپربودند وانگارنه انگارکه ساعت

2و3 سحره ...

نه تنها خوابت نگرفته بود تازه توماشین نانای میکردی ودست میزدی وخوشحال بودی که این موقع شب

ماروکشوندیبیرون ....دیدیم ماشین گردی هم مشکلمون روحل نکرد,ناامید برگشتیم خونه .بابامرتضی که رفت

خوابید.توموندی ویهمامان خسته ی خسته ....

یه کم برات آهنگ گذاشتم که دیگه دم دمای ساعت 4 صبح بودخوابت گرفت وخوابیدی ...

واماجمعه که روزماهگردت بودوما,مامان جون وآقا جون ودایی جون وخاله جون گیتارو افطار دعوت کردیم ,امانه

منزلخودمون .بخاطر شرایط مادرجون که نمی تونه ازخونه بیادبیرون ,ماهمه مهمونیامون رومنزل مامان جون وآقا

جونمیگیریم ...

یکی بیادمنوازاینجابیاره پائین ....من میترسم

زنده بادبابا مرتضام (هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا)

خلاصه اینکه همه زحمتها طبق معمول رودوش مامان جون بود اما مهمون مابودند,دست بابا مرتضی درد نکنه

که برایماهگردت سنگ تموم گذاشت ازکادو های قشنگت وغذاهای خوشمزه بگیر تاکیک قشنگی که برای

همه ماها سورپرایزبود ...

یه سربرم سراغ مادرجونی وواکرش 

 

منوببینید

دست بابای گلت دردنکنه که نه تنهاامروزبلکه تابه الان برات سنگ تموم گذاشته .ان شااله خدا سایه

پرمهرومحبت یههمچین پدری رو ازسرت کم نکنه وامیدوارم وقتی بزرگ شدی قدر یه همچین پدرخوبی روداشته

باشی ...

اینم ازپانزده ماهگی ات ...

به قول خاله گیتا ان شااله 150همین ماهگردت

کادوی مامان ایران (عروسک بچه گی مامان نفبسه که به یادگار نگه داشته بودوالان رونمایی شد,البته

کالسکه وپستونکم داشت که آتریساذوق زده شده بود واجازه نداد ازاوناعکس بگیرم)

کادوی مامان نفیسه 

کادوی بابامرتضی (ماشین ولباسی که تنته )باسلیقه خودش 

وای خداجونم !!!چقدردلم ماشین میخواست (اونم ازنوع آتش نشانیش)

چقدرخوبه که بابام فکرمنومیخونه ...آخیش خیالم راحت شد(چه بابای خوبی دارم همش به فکرمنه)

اینم کیک 15ماهگیت که  بازم باسلیقه بابای خوبت انتخاب شده

قبل ازخوردن شما,من یه تستی بکنم 

باباجون من گیلاس دوست ندارم ,بیاشمابخور

لیموترشم داره (ولی من بازم دوست ندارم)

آتریساودایی جون احسان وشیدای عزیزم که توعاشقشی 

دیگه وقت افطاره ,یکی بهم غذابده

برم روصندلی بشینم بهتربهم میرسن.....بیارید دیگه.....

 

 

پسندها (4)

نظرات (11)

مینا
23 تیر 93 17:13
آخی عزیزم چقد خسته شدی. خسته نباشی مامان خوبو مهربون ایشالا همیشه ب گردشو مهمونی رفتنو مهمونی دادن باشین روی گل دخمل طلای مارو ببوس راستی 15ماهگی جیگرخانومم مبارک باشه ایشالا 1500 ماهگیشو ببینیم
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عزیزم.ان شااله
مامان لیلی
24 تیر 93 9:15
ای جونم عزیزم 15 ماهگیت مبارک باشه انشاءا... 1115 ماهگیت عزیز خاله سالهای سال برقرار باشی و کم کم که بزرگتر میشی کلی به مامان جونی کمک میکنی و توی مهمونی ها کمکش میکنی تا خستگی این سالها از تنش در بیاد
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی خاله جون .ان شااله خاله ....کی میشه نی نیامون بزرگ بشن
مامی آتریسا جون
25 تیر 93 1:07
آتریسا جونم، عزیزم 15 ماهگیت مبارکت باشه خاله، ایشالله 150 ساله بشی عزیزم ایشالله خدای بزرگ مامان نفیسه و بابا جونی گلت رو همیشه واست نگه داره عزیزم و تو هم همه جوره قدرشون رو بدونی وااااااااااااااای نفیسه جون عاشق اون عکسشم که گیلاس رو برداشته و قیافه ش و اون جوری کرده... اگه پیشم بود می خوردمش الهی، آتریسای منم از گیلاس و لیمو و کلا هر چیزی که ببینه خیسه بدش میاد و فوری میدتش به نزدیکترین آدم بهش نفیسه جون آتریسای خوشگلم رو ببوس فعلا شب بخیر ایشالله که امشب خواب های خوب ببینین آتریسا جون هام
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عزیزم.فکرکنم همه آتریساها باحال باشند
خاله گیتا
25 تیر 93 13:49
آتریسای عزیزم امیدوارم تمام لحظه های زندگیت پر باشه از روزهای زیبا وشاد وما هم به توفیق خدای کریم شاهد بر آن باشیم
مامان نفیسه
پاسخ
ان شااله خاله مهربون.ازدعای شماخاله خوب
مامان امیرعلی گلی
25 تیر 93 16:11
الاهیییی لپ تپلیه خاله 15 ماهگیت مبارک عزیزم آفرین به مامان مهربون و فعال خسته نباشی گلم چه کادوهایی به به چه کیکی ایشالله همیشه شاد باشید
مامان نفیسه
پاسخ
جاتون خیلی خالی .مرسی عزیزم
خاله سانی
25 تیر 93 19:26
ای جونم عزیزم مبارک باشه خاله جون.انشا.. همیشه شاد باشی
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عزیزم .من شماروباافتخارلینک کردم
مامان الی
29 تیر 93 10:00
خاله جون.مبارک باشه.انشااله کیک عروسیت.چقدر هم لباست بهت میاد البته چرا که نه.چون تو اتریسایی.یه الهه زیبااااااااااااااااااااااااااایی
مامان نفیسه
پاسخ
خاله چقدرازم تعریف کردی خوشم اومد
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
29 تیر 93 10:26
این خاطره مال امساله، ما یه معلم دینی داشتیم که سوالهای امتحانی رو که تایپ میکرد با کیس کامپیوترش میاورد مدرسه بعد هم میریخت تو فلش مدیر و در آخر هم چاپ میکر من یه روز بهش خندیدم و گفتم :اجازه خب برو یه فلش بخر ، حالا رفته یه فلش 2گیگابایتی خریده هی ازش تعریف میکنه اگه یکی ازش فلش خواست میخواد اینو بهش بده؟:-)
عمه منا (مامان کورش )
1 مرداد 93 17:45
سلام اتریسا جون 15 ماهگیت مبارک اتریسا جون کی برای فامیل بابات ماهگرد میگیری کی به عمه هات میگی بیان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فقط ما عکسش می یبینیم
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عمه جون.شماهمیشه به آتریساجون لطف داشتید فامیل باباآتریساجون روقابل بدونن درخدمتشون باشیم.ماکه دعوتم میکنیم ,تشریف نمیارید
خاله محبوبه
2 مرداد 93 11:40
سلام عروسک جونم، خوبی خاله؟ قربون خنده های قشنگت، دلم برای دیدن چشمای قشنگت تنگ شده، خاله یواشکی بهت بگم ، من و خاله مریم شانزدهمین ماهگردت کیک میخریم میاییم خونتون، به مامانت بگو اگر نیست قبلش به ما خبر بده که پشت در نمونیم
مامان نفیسه
پاسخ
,وای اگه اینطوری بشه خیلی خوشحال میشیم.حتماهمین کارروبکنید
اکرم دایی
22 شهریور 93 12:05
سلام . عکسای زیبای آتریسا رو دیدم ولذت بردم مخصوصا اون کیکای خوشمزه وزیبا که دلمون رو آب کرد امیدوارم همیشه در کنار فرزند دلبندتان خوش و خرم وسلامت باشید/
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی اکرم جون .شماهم همینطور.