آتریسای شب زنده دار
رمضان مثه یه سفرآسمونیه که مقصدپروازاون جزیره زیبای مغفرت ورحمت الهی ست ,مدت پرواز30روز
,هرروز16ساعت ,که تاارتفاع عرش الهی پروازخواهیم کرد,درطول این پرواز,کشیدن سیگار,خوردن وآشامیدن
وهرگونه گناه اکیداممنوع می باشد.
چه خوب است که دراین سفربتوانیم کمربندایمانمان رابسته نگه داریم وازاستفاده کردن هرگونه وسیله ای که
ارتباط ماراباخالق یکتایمان مختل می کندجداخودداری کنیم چراکه خلبان این پرواز شخص حضرت دوست به
ماخوش آمدخواهدگفت وفرشتگان مهمان نوازدرطول پروازدرخدمت ماخواهندبود.
کاش بتوانیم برای آشنایی هرچه بیشتر باقوانین این پروازدستورالعمل سی جزئی موجوددرمنزل خودراحداقل
روزی یک جزءباتدبیرمطالعه نماییم .
چنانچه درطول پرواز تغییرحالتی برایمان اتفاق افتاد شبهای 19,21,23برایمان رحمت واسعه ارسال خواهدشد.
کاش برای دریافت هرچه بیشترازالطاف الهی خوابیدن دراین شبها رابه حداقل برسانیم.باآرزوی سلامت وقبولی
طاعات سفرخوشی رابرای همه عزیزانم آرزومیکنم .ماراهم ازدعای خیرتان محروم نفرمایید.
بچه که بودم مامانم بهم یادداده بودوقتی میخوام ازروی زمین بلندبشم بگم :""یاعلی ""...
وقتی ازدرخونه میخواستم بامامانم خداحافظی بکنم مامانم میگفت :""دست علی به همرات ""...
وقتی خسته بودم وسرگردون ازانجام یه کاری مامانم بهم میگفت بگو:یاعلی مدد...
وقتی ماه رمضان وشبهای احیاءمیشد مامانم میگفت بگو:االهم العن قتلک امیراالمومنین...
حالاخطابم به توست دختر:
من ازعلی مددگرفتم وتوراازخداونددرروز25ماه رمضان هدیه گرفتم ,من یاعلی گفتم وزندگیم راباتودر20فروردین
آغازکردم وحالا برای ادامه زندگیت ,برای موفقیت هات ,برای خوشبختیت ,برای عاقبت بخیریت,برای سلامتیت که
ازهرچیزی مهمتره میگم :دست علی به همرات ,,,
دوست دارم وقتی بزرگ میشی,این روزهای عزیزومبارک روقدربدونی وکمال استفاده روازش داشته باشی اون
وقته که هرکجاگیرافتادی ,هرکجاکم آوردی ناخودآگاه میگی :یاعلی
یادمه که ازهمون بچگی کمترپیش میومدکه چنین شبهایی خونه بمونم وباتلویزیون احیا داری کنم .احساس
میکردم که توی مسجدوحسینیه و زیارتگاه بهترمیتونم باخداارتباط برقرارکنم ,چون درهمچین مکانهایی آدم
خودش روتنهانمی دونه .همه جورآدمی میبینی وهمه جوردردی ....اون وقته که به خودت میای وبه جای اینکه
برای خودت دعاکنی حاضر میشی برای دیگران دعاکنی ...اون وقته که متوجه میشی چقدرخدادوستت داره
وهمه جوره هواتوداشته ....
چون یکی ازدردو مریضی می ناله وسلامتی ازخدا میخواد,یکی بچه نداره وبچه ازخدامیخواد,یکی جاومکان نداره
وسرپناهازخدامیخواد,.....وقتی به دردهای مردم گوش میکنی ,وقتی به زجه زدن های مردم گوش میکنی اون
وقته که میبینی همه چی داری پس
ازته دلت فقط میگی :
""الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی العفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو""
خداوندا:ببخش مرابرای گناهانی که لذتش رفته امامسئولیتش مانده ...
خداونداببخش مراآنقدری که حسرت نداشته هایم راخوردم وشاکرداشته هایم نبوده ام...
خداوندا یک بغل نیازازمن ویک لبخند اجابت ازتو...خداوندا....خداوندا....خداوندا...
وقتی مراسم تموم میشداحساس سبکی میکردم ,احساس پرواز,چقدرزیباست وقتی پشت همه ی خواسته
ها,دل نگرانی هاومشکلات لاینحل, معبودی رامی نگریم که مارابه احساسی به سبکی بال فرشتگان می
رساند
وچقدرزیباتراست که آدم ریزش گناهاشوحس کنه ودیگه گناه نکنه...
اما آدمیزادانقدرپر روست که فردا روزازنوروزی ازنو....
**خدایا عجب ازآدمی که نشانه هایت رامی بیند وگناه میکندوعجب ازتوکه گناهش
رامی ببینیوبازمهربانی میکنی **
خداروشکرمی کنم که امسال هم همچون سالهای گذشته میزبان احیاداران عزیز درمنزل خاله گیتای عزیز بودم
وسعادت کمک کردن وپذیرایی ازمهمانهای خاله گیتاروعهده داربودم .ازاینکه عمرم باقی بودویکسال دیگه
مهمانیخدارودیدم,قدکشیدن وبزرگ شدن دخترم را دیدم هزاران هزارمرتبه شاکرم.
ماه رمضان پارسال حدودا 4ماهه بودی وبخاطراینکه همه لباسهای مشکی به تن داشتندوعذاداری میکردند
بدجورمیترسیدی وگریه میکردی ,اونقدرکه مامجبورشدیم ازمراسم بیایم خونه ...
اماامسال دختر یکسال و3ماهه ی من نه تنهاگریه وبیتابی نکردبلکه پابه پای مهمونا تاساعت 4 صبح شب زنده
داری کرد وصدالبته که شیطنت ....
اولاازاینکه مجبورنبودی شب زودبخوابی خوشحالی میکردی ,دوماازاینکه شیدا وشادی (برادرزاده های عزیزم که
آتریسا بهشون فوق العاده علاقه منده )وکلی بچه دیگه کنارت بودند عجیب وعجیب خوشحال بودی ...
وسط مراسم ازخوشحالی جیغ میزدی,نانای میکردی ,آوازمیخوندی .....وهمه به جای دعاخوندن به
کارهاوحرکات تومیخندیدن وازکارهای تولذت میبردن...دوستای خاله گیتا همه عاشقت شده بودند وهمش
دوست داشتن بری پیششون وبراشون شیرین کاری بکنی وبازم میگم ازاونجایی که روابط اجتماعی فوق العاده
ای داری ,پیش همه میرفتی وبرای همه حرف میزدی...
وقتی اونامیخوندن :""اجرنامن الناریامجیر""توهم بلندبلندباحرکت پا به حالت رقص میخوندی ""دد بد کد
جد""وکلی همه میخندیدن....خلاصه اینکه مجلس ازدست همه دررفته بودوهمه به تو,به حرکتهات ,به خندیدن
های ازسرذوقت و....توجه میکردن ,ازطرفی به خاطرشیطنت هات من درست نمی تونستم پذیرایی کنم که
دست به دامن دایی احسان و زن دایی احسان شدیم .ساکت روآماده کردیم وبه زن دایی احسان گفتیم
آخرمجلس بیاید .بنده خدازن دایی احسان به جای اینکه تومراسم حضورداشته باشه مجبورشدتوروببره خونه
خودشون وبه جای شب زنده داری ,بچه داری بکنه ,که جاداره من ازاینجااززن برادرعزیزم که همیشه برای من
مثل یه خواهربوده تازن برادرتشکرکنم ,انقدرلطفش به مازیاده که واقعامیگن محبت ,محبت میاره من قبول دارم
.عزیزم ,دخترم توواقعا محبت اون رودرک کردی وواقعا دوسش داری به حدی که وقتی بغل اون هستی
اصلاحاظر نیستی بغل من بیای ....
بارفتن تویه کم مجلس آروم شداماهمه میگفتند چرافرستادیش رفت ...
آخرمجلس بودکه توسرحال تراز قبل بازن دایی اومدی وجالب اینکه اونجااصلا بهت بدنگذشته بودوخوابت نگرفته
بود,کلی ازدست شیرین کاریایی که خونه دایی احسان کرده بودی ذوق کردم....
مهموناکم کم داشتن خداحافظی میکردن وهمه بلااستثنا ازم میخواستن که حتمابرات اسپند دودکنم
فدات بشه مامان که انقدرتودلبرو یی .....عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
چندتاعکس قبل ازاومدن مهمونا
دخترم :
باخداباش پادشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاهی کن ,
بی خداباش هرچه خواهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی کن....