، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

آتریسای باارزش

1393/4/18 10:29
نویسنده : مامان نفیسه
1,004 بازدید
اشتراک گذاری

زمانیکه مردی درحال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود,فرزند8ساله اش تکه سنگی رابرداشت وبرروی بدنه

اتوموبیل خطوطی راانداخت ,مردآنچنان عصبانی شدکه دست پسرش رادردست گرفت وچندبارمحکم به پشت

دست اوزدبدون آنکه به دلیل خشم زیاد,متوجه باشدکه باآچارفرزندش راتنبیه نموده است ...

دربیمارستان به سبب شکستگی های فراوارن چهارانگشت فرزندقطع شد...

وقتی پسرچشمان اندوهگین پدرش رادید ازاوپرسید:پدرانگشتهای منوقطع کردند.کی انگشتهای من

درخواهدآمد؟؟؟!!!

آن مردآنقدرمغموم بودکه هیچی نتوانست بگوید,به سمت اتوموبیل برگشت وچندین بارلگدبه آن زدوحیران

وسرگردان ازعمل خویش روبروی اتوموبیل خویش نشسته بود وبه خطوطی که پسرش روی آن انداخته بودنگاه

میکرد

اونوشته بود:پدردوستت دارم...

روزبعدآن مردخودکشی کرد

""خشم وعشق حدومرزی ندارد.همیشه سعی کنیم دومی (عشق)راانتخاب کنیم تازندگی دوست داشتنی

راداشته باشیم واین رابه یادداشته باشیم که اشیا برای استفاده شدن وانسانها برای دوست داشتن می

باشنددرحالیکه امروزه ازانسانهااستفاده می شود واشیا دوست داشته می شوند...

همواره درذهن داشته باشیم :

مراقب افکارمان باشیم که تبدیل به گفتارمان می شوند

مراقب عادات خودباشیم که شخصیتمان می شوندومراقب شخصیت خودباشیم که سرنوشت مامی شوند

سلام دخترپرتحمل من.حالت خوبه عشق مامان (خداروشکرکه چندروزی ازاین اتفاق گذشته وکم کم زخم

شمادرحال ترمیم شدن می باشه ...

متن بالارابرای این نوشتم که بدونی چقدربابا مرتضات دوست داره ووقتی برات میگم عاشقته ومیخواددنیا نباشه

اماتودرکنارش سالم وسلامت باشی باورت بشه ,میخوام بدونی که همیشه بالاترازاشیارابرات خواسته ولی

حتی بهتریناش درمقابل تو برایش هیچه هیچه هیچند

قضیه ضرب خوردن دخملی ام اینچنین بودکه :

دخملی مابادام هندی خیلی دوست داره ,تاچندوقت پیشم براش پودرمیکردم وبهش میدادم ,اماچندوقتیه که به

خواهش خودش درسته اش رابهش میدم وازاین بابات دخملی کلی ذوق زده میشه ,بادام هندی رومثل کشک

توی دهنش کم کم آب میکنه وازاین حالت لذت میبره (جدای اینکه تمام خونه,روی فرش,روی مبل ,زیرفرش و...

ازذره ذره های بادامش پرمیشه وهمه جاکوچولوکوچولو میتونی پیداکنی )

ماتوی پذیرایی مون یه سطل وجای دستمال کاغذی نقره داریم که آتریساعلاقه زیادی به این سطل وجای

دستمال کاغذی داره ولی چون سنگینه ,همش من نگران این بودم که مباداروی پاش بخوره ,غافل ازاینکه توی

صورتش خورد...

خلاصه اینکه دخملی من ازاین چندتابادام هندی یکی -دوتاشو توی این سطل قایم میکرده وهرازگاهی بهش یه

سرمیزده وبادامشو ازتوسطل پیدامیکرده ومیخورده(سطل قابل استفاده نیست وتمییزه)

من متوجه میشدم که این ازیه جایی بادوم قایم کرده داره ومیره برمی داره ولی نمی دونستم بادومش توی این سطله...

اون شب که مهمون داشتیم متوجه شدم که جای دستمال کاغذی روازروی سطل کنارگذاشت ورفت سراغ

سطل ولی اصلافکرشو نمی کردم که تواون سطل بادوم قایم کرده باشه ...

دخملی تااومده بودکه دولا بشه وبادومش روبرداره پیشونیش خورده بودبه نوک سطل وادامه داستان.....

اون موقع که این اتفاق افتادبابامرتضی کنترل کردنش یه کم سخت بود,انقدرعصبانی بودکه قیمت اون سطل

ومیوه خوری وجای دستمال کاغذی یادش رفته بودواوناروباعصبانیت طرف اتاق خواب پرت میکردوبهشون فحش

میداد,ازیه طرف من توروداشتم وصورت خونی ,ازطرف دیگه گیج حرکت بابامرتضی ....

من کاربابامرتضی رو تایید نمی کنم ونمیگم که کارش درست بود امااین روبرات میخوام بگم که دنیاواشیا

دنیا,حتی قیمتی اش دربرابرش برای تو,هیچ هیچه ....

مطمئن باش که اولااون برات همیشه بهترین بهترینها رامی خوادو مطمئن باش که همیشه همون بهترین

دربرابرش برای توبی ارزش ترین خواهدبود...

یه وقتایی که میری تواتاقت واون عروسکهایی که ازهمه بهترین هستندروبهونه میگیری ومیخوای ,بابا مرتضی

باکمال میل اوناروبهت میده واجازه میده که توخرابشون کنی ,موهاشو بکنی و...بهش میگم  مرتضی جون حیفه

,الان آتریسامتوجه این عروسکا نیست وخرابش میکنه ,بزاربااسباب بازیای دیگه اش بازی کنه ,اما بابامرتضی

گوش نمیده ومیگه خراب کنه , بهترشوبراش میخرم.خوشحالی دخترم مهمتره ازعروسکشه (خداشانس بده)...

روزبعدازاتفاق رفتیم دکترپوست تا زخم پیشونیت روببینه وبرات پمادترمیم کننده پوست بده ,بگذریم ازاینکه

واردمطب دکترشدیم وهنوزاحوالپرسی نکرده بنای گریه روگرفتی واونقدرگریه کردی که به استفراغ کردن افتادی

وهمه لباس بابا مرتضی رواستفراغی کردی (ذهنیتت نسبت به لباس سفید فوق العاده بدشده )

بعدبرات یه پماد ترمیمی فرانسوی دادکه باهزار سختی ومنت وتلفن به این ور,اون ور پیداشد ,دکترامیدواربود که

بازدن این پمادگوشت اضافه نیاره وزیادجاش نمونه (ان شااله)

جاداره ازاینجا ازتمامی دوستان,آشنایان وعزیزانم که دقیقه به دقیقه و ساعت به ساعت نگران وجویای

احوالپرسی دخملی عزیزم بودندکمال تشکرروداشته باشم .روی ماه تک تک عزیزانم رومی بوسم وبرای

همیشهسلامتی خودشون وعزیزانشون دعامی کنم ....

زخم پیشونی آتریسابعداز5روزکه خداروشکرجوش خورده ودرحال بهبودی ست

دخترم :

وقتی همه ازمحال بودن آرزوهایت سخن می گویند

           ناشنواباش چون تو ...

                               ""خدای شنوایی داری ""

پسندها (4)

نظرات (9)

خاله گیتا
18 تیر 93 12:34
الهی خاله فدات بشه عزیزم که اینقدر بادام هندی دوست داری عزیز دلم هم از این کارت خنده ام گرفت که با این وروجک بازیت این بلا را سر خودت آوردی وهم دلم خون شد ایشاله که دیگه چنین جاهای خطرناکی خوراکی های مورد علاقه ات را قایم نکنی دوست دارم نازنینم
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی خاله عزیزم.شیطونم دیگه
خاله الهام،مامان نهال
19 تیر 93 11:35
فدات شه خاله.الهی همیشه در پناه خدا باشی عزیزم.نفیسه نگران نباش خوب میشه.امان از دست این باباهای دختر دوست.ولی خوب چه میشه کرد؟بابا هستن دیگه!
مامان نفیسه
پاسخ
آره عزیزیزم .مرتضی خیلی روآتریساحساسه واین حساسیت بیش ازاندازه همیشه کاردستمون میده
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
19 تیر 93 13:07
به لاک پشته میگن نماز میخونی ؟ میگه نه میگن چرا ؟ میگه چون لاک دارم !
خاله الهام،مامان نهال
21 تیر 93 3:38
خاله قربونت بره. نگران نباش عزیزم.تو دو تا فرشته نگهبان داری که مواظبت هستن تا از همه خطرها خفظت کنن.این چیزی هم که بالای ابرو هاته جای بوس یه فرشته هست که میگه دوستت دارم.مطمئن باش که زود زود خوب میشه
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی خاله الی ,چه نفس گرم و دل چسبی داری .کلی انرژی گرفتم
مامی آتریسا جون
21 تیر 93 10:27
عزیز دلم من مطمئنم زودی خوب میشی خاله جونم نفیسه جون خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم؛ اصلا یه جری شدم متنت تکون دهنده بود، واقعا بین عشق و خشم چقدر فاصله ی کمی هست.... اصلا نگران نباشین عزیزم آتریسا جونم خوب خوب میشه ردش هم نمی مونه
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی ازدلداریت عزیزم .ان شااله خداآتریساجونوبراتون سالم وسلامت نگه داره .مرسی عزیزم
مامان لیلی
22 تیر 93 10:44
دختر گلی! تو خیلی قوی هستیو خاله مطمئنه که زود زود خوب میشی قدر بابی مهربونت رو بدون. انشاءا... بعد از خدای مهربون همیشه پشت و پناهت باشه البته در کنار مامان نفیسه جونیمرسی عزیزم.همچنین شماروبرای گل پسری
مینا
23 تیر 93 0:28
آخییییییییییییییی عززززززززززیییییییییزززززززززززمممممممممم الهی فدات قشنگم اگه بدونی با خوندن این پست چقد غصه خوردم ی صدقه بده نفیسه جون خداروشکر بخیرگذشته ایشالا ک آتریساجونی همیشه سلامت باشه
مامان نفیسه
پاسخ
مرسی عزیزم .اتفاقه دیگه ,پیش میاد.مخصوصااگه گیریه دخمل شیطون بیوفتی .بازم هزاران هزارمرتبه شکرکه توچشمش نخورد
خاله محبوبه
30 تیر 93 11:24
سلام خاله جونم، بمیرم الهی ، چی شدی عزیز دلم مواظب خودت باش دختر گلی قربون دلت برم که بادوم دوست داری
مامان نفیسه
پاسخ
خاله محبوبه تاحالاکجابودی ؟؟؟؟
مامان پریسا و بابا مهرداد
15 شهریور 93 8:32
اول اینکه خیلی خوشبختم هم وطن کاشانی با صفای من.. یکی از شهر هایی که خیلی دوستش دارم کاشانه و چندیدن بار بهش سفر کردم مردمشون هم مثل خودتون با محبت هستن انشاله تا همیشه قرآن حامی و نگه دار دختر گلتون باشه که حتما هست.. وقتی بچه های از ابتدایی ترین روزهای بوجود اومدنش تا وقتی پا به این دنیا میزاره مانوس قرآن بوده باشه حتما هم همینطوره خیلی خوشحالم از آشناییتون مامان خوبو مهربون راستی من لینکتون کردم شما هم اگه دوست داشته باشید خیلی خوشحال میشم
مامان نفیسه
پاسخ
امامن هنوزسعادت مسافرت به اراک رونداشتم ,اماخوشحالم که به دوست خوب اراکی پیداکردم .منم باافتخارشمارولبنک کردم