دندون نهم ودهمت مبارک
سلام نازدونه ی شیطون من:
این روزها که صبح برای اومدن شرکت ازتوجدامیشم اکثردقیقه هایم تنهابه تماشای عکسی ازتومی گذرندکه
معصومانه ترین لبخندهارابرلب داری ومرادرمواجهه باچشمان بی مثالت که خیره به ناکجامانده اند,هرلحظه عاشق ترمی کندوبی خیال :
بی خبال تمام هیاهوی اطراف برساحل زندگی باتوقدم می زنم ....
بی خیال فکرهای پوچ وغلط ,دنیای خودم رابادنیای شیرین تونقاشی می کنم ....
بی خیال تمام آنچه بایدباشد,تورادارم ,پس نگین عشق تورابرانگشت خودمی آویزم ....
بی خیال همه رفت ها .....به داشته های خوددل می بندم ....
امادرکنارهمه بی خیالیهادلم میخواهدقدم بزنم ...آزاد.رها.سبک بال ,ولی سرشارازاحساس برساحل گرم
زندگیم....
این روزها....
غروب عشق برای من ,حیات دوباره خورشید,درآنسوی آسمان بودن ها ,برساحل زندگیست
نسیم دریابرلبانم می نشیند وباخودمی اندیشم ,گویاعشق درهمین حوالیست ....
عشق درزندگی ست ,عشق درهیجان وشورواشتیاق باتوبودن است ,عشق دردستان کوچیک اماپرمهرومحبت
توست ,عشق درچشمان زیباامابی ریاوبی کینه توست ,عشق آغوش لطیف وآرام توست ...
پس :
تورانه عاشقانه ,نه عاقلانه ونه حتی عاجزانه ....که توراعادلانه درآغوش می کشم ,عدل مگرنه آنست که
هرچیزسرجای خودش باشد؟؟؟!!!خداوندا:
تورابه بزرگیت قسم این آغوش گرم ومادرانه رابرای فرزندم حفظ کن ومن راازاوجدانکن....اگرجداکردی,دخترم رابه
بزرگی چیزهایی که داده ای آگاه ووراضی کن,تاکوچکی چیزهایی که نداردآرامشش رابهم نزند(آمین)
حال دخملی گل وگلاب من چطوره ؟؟؟
این هفته ازشروعش تاآخرش برای دخملی من خوب وخوش بودچراکه اول هفته درخدمت دوست
عزیزم,همکارمهربون قدیمم والانم هم وبلاگی دخترم الهام جون بودم که بااومدنش هوش وحواس ازسردخملی
من پریده بود.
نهال جون نسبت به قبل کلی بزرگتروصداالبته که بانمک تروبامزه ترشده بود(خداحفظش کنه)
دخملی منم که
نسبت به قبل صدبرابرشیطونترامامهمون نوازترشده بود,به محض اومدن نهال جون دخترمن ازخوشحالی نمی
دونست چیکارکنه وهمش دوست داشت نهال روبغل کنه وبچلونه به حدی که کنترل کردنش کمی مشکل ولی
خنده دارشده بود.
خیلی دلمون میخواست مثه قبلناساعتهاراحت وبدون سروصداباهمدیگه دردودل کنیم وحرف بزنیم ویادوخاطرات
قدیم روزنده کنیم امااین دوتاوروجک ما(مخصوصاآتریساجون )مجالی برای صحبت کردن دودوست قدیمی
روندادندوهمش کارماشده بودکنترل کردن دخملی شیطون وپرانرژی من...خوشحالم که بااومدنشون انقدردخترم
خوشحاله,اماخوشحالی دخنرمن بااومدن کورش جون دوصدبرابرشدچراکه آتریساعلاقه شدیدی به پسرعمه
عزیزش داره وهرموقع میبیندش کلی ذوق میکنه وکلی خنده های ازسرذوقش دیدنیه...
خلاصه اینکه بعدازکلی خوشی وخوشحالی وبازی کردن بارفتن الهام ونهال جون کلی ازرفتنشون گریه کردی
ومیخواستی باهاشون بری .(الهی مادرفدای اون اشک چشمت بشه )...فکرمیکردم بارفتن مهمونامون شب
خوبی روداشته باشیم وازخستگی وبدوبدویی که کرده بودی ,راحت تاصبح بخوابی امادقیقابرعکس
شدوتاساعت 4صبح بیداربودی وازمن انرژی گرفتی ....اکثراصبح ها وقتی بغلت میکنم که ببرمت خونه مامانی
بزارمت برم شرکت, بیدارمیشی امااونقدراون روزخسته بودی واونقدرکه دیرخوابیدی نه تنهابیدارنشدی بلکه
تاساعت 12 خونه مامانی خواب بودی ......(این ازاول هفته)
وسط هفته شماهم بامهمونی خاله فائزه که برای نی نی اش گرفته بودبه خوشی گذشت .انقدرتوسالنشون
بدوبدوکردی که همه دیگه میدونستن آتریساکیه ومامان آتریساکیه ؟به توکلی خوش گذشت ولی من
انقدردنبالت دویده بودم که آرزومیکردم زودتربابامرتضی بیاددنبالمون وماروببره ,هرچندپیش بینی چنین وضعیتی
رومیکردم وبه خاطرهمین هم دیرترازهمه رفتم وزودترازهمه ازسالن اومدم بیرون(فدای دخملی شیطونم برم که
امانم روبریده)
اینم نی نی خاله فائزه
واما آخرهفته که تولدشیداجون دختربرادرعزیزم بود وازخوش شانسی من پنج شنبه OFFشرکتم بودوتعطیل بودم
...هرچنددوباره شب روخوب نخوابیدی امادلم خوش بودکه فردا صبح بیدارت نمی کنم وشرکت نمیرم .ظهرم که
نهارمهمون خونه دایی احسان بودیم ومیدونستم که بادیدن شیداجون وشادی جون کلی خوشحال میشی .
تاساعت 11خواب بودی ومنم ازفرصت استفاده کردم ویه تمییزکاری خونه رسیدم .وقتی بیدارشدی ازاینکه
پیشت هستم کلی خوشحالی کردی وشروع کردی به بازی کردن .بعدازخوردن صبحاته ات آقاجون اومددنبالمون
ورفتیم خونه دایی احسان جون که هم ماخوش بگذرونیم وهم تو....
یه اخلاق فوق العاده بدی که داری اینه که جاهایی که خیلی بهت خوش میگذره نه درست غذامیخوری ونه
درست میخوابی .همش میخوای بازی کنی ودقیقاخونه دایی احسان همین طورشد,نه درست غذاخوردی ونه
درست خوابیدی ....""فقط بازی وبازی ""....بخاطرهمین حدودساعت 6بعدازظهردیگه انقدرکلافه بودی که شروع
به نق زدن کردی ...هی نق زدی وزدی تابالاخره خوابت بردویه کم من راحت شدم ونفس کشیدم
حدود1ساعتی خوابیدی .ازخواب که بیدارشدی بندوبساط روجمع کردیم ورفع زحمت کردیم ورفتیم خونه
خودمون
شیداجون ,عزیزدل من ,تولدت هزاروهزارباره مبارک .ان شااله هرروزازروزقبل خوشحال تروشاداب ترباشی
عزیزم.ازاینکه اینقدرمنودوست داری خوشحال نیستم بلکه به خودم می بالم .ازاینکه می شنوم که میگی :من
بهترین وبهترین عمه های دنیارودارم به خودم تمی بالم افتخارمیکنم وازاینکه وقتی بهت تلفن میزنم ومامانت ازت
سوال میکنه شیداکیه ؟میگی عشقمه ...عزیزدلمه ....قشنگمه ...عمه عزیزمه....احساس خوشی وخوبی
درمن منفجرمیشه ,منم اون صورت ماهت رومیبوسم وهزارباره به قربونت میرم وخالصانه وصادقانه بهت میگم که
دوستت دارم...
خوشیای ماودخملی هنوزتموم نشده چون بعدازخونه شیداجون اومدیم خونه که استراحت بکنیم خیلی اتفاقی
متوجه دندونات شدم ومتوجه شدم که اون همه بی خوابی شبونه به خاطرچیه ؟!!
بالاخره منوازانتظاردرآوردی ودندون نهم ودهمت هم به سلامتی به جمع دندونای دیگت پیوست وزیبایی دهنت
روهزاربرابرکردخداراهزارمرتبه شکرازاین اتفاق خوب ,به همین مناسبت یه اسباب بازی جدیدویه جشن 3نفره
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادوباره ""ددر"عاشقتم باباجونم
اول زفتیم سفره خونه سنتی یاقوت ....یه کم نشستیم ویه چای خوردیم ولی چون تازگیاهوای کاشان حتی
شبها خیلی گرم شده ,به این نتیجه رسیدیم که اونجامناسب شام خوردن نیست .تصمیم گرفتیم بریم خانه
برگرکه شماهم یه سیب زمینی خورون توپ داشته باشی
انقدرازدیدن سیب زمینی های سرخ کرده ذوق زده شده بودی که میخواستی همه رویکجابخوری امابعدخودت
ادب رورعایت کردی ومثل یه خانوم باکلاس شروع به خوردن کردی (نوش جونت عزیزم)
دخترم :
اگرخوشبختی یک برگ است ..........................من درختی رابرایت آرزومیکنم
اگرخوشبختی یک قطره است.........................من دریارابرایت آرزومیکنم
اگردوست برایت سرمایه است .......................من خدارابرایت آرزومیکنم