، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

خانم دکترآتریسا

سلام خانم دکترکوچولوی من  وقتی خاله گیتامیره مطب همیشه دوست داری دنبالش بری ,منم بعدازپیاده کردن خاله گیتا همیشه بهت قول میدم که یه روز میبرمت ,  اما هردفعه بنابه دلایلی جورنمی شد امروز که 950121هست این اتفاق افتاد چراکه امسال  هم مثل دوسال گذشته برای قدردانی ازخانم دکتری که بسیاربرای بودن شما برای من زحمت کشید ,بایدمیرفتیم  مطب . من وخاله گیتا امروز روبخاطرریخت وپاش دیشب تولدشما مرخصی گرفتیم .لذاازاول صبح تاخودبعدازظهر داشتیم میشستیم وجمع می کردیم .خاله گیتاکه رفت مطب, من وشماهم رفتیم دوش گرفتیم ,لباس خوشگل پوشیدیم ویه  سبدگل خریدیم ورفتیم پیش خانم دکترت وخاله گیتا.... کلی ازب...
21 فروردين 1395

آتریسا 3ساله شد

سلام عشقم  امروز که برات ازتولدوروزتولدت میخوام بنویسم دقیقا سه سال ازبرگ دفترزندگیت رقم خورد,نمی دونم بگم زودگذشت ویادیراماهرچه بوددرکنارتوبودن وباتوبودن بود که خوش گذشت,هنوزم داشتن همچون فرشته ای که بااومدنش دنیام عوض  شددرباورم نیست ,پس امروز هم عاشقانه خدایم روستایش وشکرمیکنم چون هنوزدرکنارتووباتومی تونم نفس  بکشم .  اما حال واحوال تولدسه سالگی فرشته کوجولوی من : تم تولدامسال شما به خاطرعلاقه شدید شما به شخصیت باب اسفنجی همون باب اسفنجی بودچراکه مطمئن بودیم تنهاچیزی که برای تولدت خوشحالت خواهدکرد همون باب اسفنجیه پس بزن بریم ازاینکه امسال هم همچون دوسال گذشته تولدت روز بیستم فروردین ...
20 فروردين 1395

آنچه گذشت....

سلام عزیزم .حدود سه ماه برات ننوشتم.ببخشید... روزهایی که گذشت خیلی برام سخت وخسته کننده بود.باپست جدیدم توشرکت یه خورده بیش ازاندازه سرم شلوغ پلوغ شده البته پایان سال هم میتونه دلیل قانع کننده ای برای وقت کم آوردن من باشه چون خواه ناخواه آخرسال غیرازمساله کاری مشغله های خریدعید وخونه تکونی و....هم هست دیگه هیچی .....امیدوارم منوببخشی خلاصه این چندماه : تولدبابا مرتضی روداشتیم که برای کادوی تولدش یه سورپرایز حسابی داشتیم (کتونی Reebook)).بعدش هم شام بیرون اونم ازنوع پدیده جوان وآهنگ وقرهای خوشگل تو آخرهفته که میشه خودت ازبابا مرتضی میخوای ببرت پدیده جوان واونجا برقصی وخوش بگذرونی,بابامرتضی هم هنوزحرف ا...
15 فروردين 1395

اولین کویرباآتریساجون

سلام عشقم این روزاهرچی تلفن یاموبایل زنگ میزنه حتمااولش شمابایدگوشی روبرداری وصحبت کنی خیلی قشنگ سلام میکنی واحوالپرسی وبعدکه مطمئن شدی کیه وچیکارداره میگی :اوشی با مامانم(راستی آتریساجون حرف گ روبلدنیستی بگی مثلابه گوشی میگی :اوشی -خاله گیتا:خاله ایتا-گیلاس:ایلاس-گلابی:الابی-گردن :اردن و......) این روزا شیطون شدی وبلا وآتیش پاره ....وای وای وای حرفهاوحرکاتی میزنی وانجام میدی که همش من یکی قربون صدقه ات میرم ودرحال غش وضعف حرفها وحرکاتتم مثلاصدات میکنم میگی دستم بنده دارم فکرمیکنم  یااینکه دبه آب روازاین وربه اون ورمیکشی میگم :آتریساسنگینه نمیتونی ,میگی می تونم مامان من موفق میشم بهت میگم آتریساجونم دیگه بزرگ شده خ...
19 دی 1394

یلدامبارک

چه سخاوتمنداست پاییزکه شکوه بلندترین شبش راعاشقانه پیشکش تولدزمستان کرد                                            **زمستانت سفیدوسلامت** سلام عشقم .یلدات مبارک. حدود دوماه ای ازفوت بابای زن دایی جون میگذره ومامان جون همش درتهیه وتدارک مراسمی بودکه بادعوت وخریدکادویی  ناقابل زن دایی جون  احسان وخانواده اش روازعذادربیاره حالاکه یلدابود بهترین بهانه ای برای دعوت ازشون بود . طبق معمول من تدارکات تزئینات وخریدهای بیرون روبه عهده داشتم , مامان جون وخاله گیتا هم مشغول درست ک...
1 دی 1394

اتفاقات خوب وبداین چندهفته

سلام به عزیزترینم  این روزابه خاطرشرایط سخت وفشرده کاری ,کمترمی تونم بهت سربزنم اماسعی میکنم اتفاقات این مدت روکوتاه وفشرده برات بگم اول اینکه هرروزمون داره اینطوری میگذره که : من طبق معمول همیشه ساعت شش صبح برای رسیدن به محل کارم ازخونه میام بیرون بااین تفاوت که شبها دیگه برای خوابیدن میریم خونه مامان جون تاهم سرمای شدید اول صبح شما رواذیت نکنه وبدخوابت نکنه هم اینکه باخوابیدن بیشترصبحت کمترمامان جون وآقا جون رواذیت کنی آخه وقتی کوچولوتربودی راحتتردورپتوت میپیچیدمت وخیلی وقتا به خاطردیرخوابیدن شبت صبحها بیدارنمیشدی اما الان هم بزرگترشدی وبغل کردنت سخت تر شده هم اینکه آگاه تروبالغ تربرای اینکه میخوام تنهات بزارم ...
28 آذر 1394

نی نی خاله آسیه

سلام عزیزم خوبی ؟خوشی وسلامت هزارمرتبه خداروشکر روزهای سردپاییزی برای من وشماداره یکنواخت وبه سرعت نورمیگذره وتقریبا تمام روزها یکنواخت مگراینکه بادوستان من ویابادوستان بابا مرتضی درطول هفته قرارمداری بزاریم,مثل دیروز که برای دیدن نی نی خاله آسیه بابچه ها قراری هماهنگ کردیم ورفتیم ازنزدیک نی نی کوچولوش رو البته باچندماه تاخیر زیارت کردیم  همیشه برات گفتم که چقدرعلاقه خاصی به نی نی های کوچولو وحتی بچه های بزرگترازخودت داری .حالافرقی نمیکنه این نی نی آشنا باشه یاغریبه ...بادیدنشون سریع واکنش نشون میدی وانقدر اظهارعلاقه شدید که یه وقتایی دیگه من اعصابم خوردمیشه وناراحت میشم چونکه یکسره یادوست داری بوسشون کنی یایکسره نی...
25 آبان 1394

شیرین زبونیای آتریساجون

سلام عزیز خوش زبونم تواین یه هفته ای که گذشت همش درگیر مراسم تشییع وختم وبابای زن دایی جون احسان بودیم .دوسه روز اول به همه ی ما مخصوصا به زن دایی جون وخانواده اش خیلی سخت گذشت.ازطرفی دیگه من مجبوربودم هرروز چندساعتی مرخصی بگیرم تا حضورا تسلی بخش خاطر زن دایی جون باشیم . توپست قبلی برات ازعلاقه توبه زن دایی نوشته بودم برای همینم وقتی اون بی تابی وگریه میکرد عجیب به هم میریختی وعجیب ازش خواهش میکردی که گریه نکن .نمیخواستم تواین مراسم ها باشی اما بیچاره همیشه اون کسی که جورمن روتواین جورمواقع میکشید واجازه نمیدادکه تومراسم های عزاداری باشی شخص خود زن دایی جون بود .حتی برای مراسم های مادربزرگ ودایی ام ومراسم احیای شب بیست و...
22 آبان 1394

سی ویک ماهگی آتریساجون

سلام بردخترشیطون ویک دنده ولجبازویکی یکدونه ی من  اول ازهمه سی ویک ماهگیت روبهت تبریک میگم .خیلی وقت بود که دیگه برات کیک وماهگرد و...نگرفته بودیم اما کفشهای تولد دوسالگی ات وحرف زدن قشنگت دلیلی شدبرای اینکه بابامرتضی برات کیکی روبخره ویه جشن کوچیک 3نفره ای روباهم داشته باشیم  وقتی کفشهای تولد دوسالگیت رومیبینی همش بایه حالتهای خاصی میگی مامان یادته تولدم بود همه بودن بابچه ها بازی کردم کیک خوردم ,شمع فوت کردم ...بازم تولدمیخوام ....بعدکفشهای تولدت روبغل میکنی وبوس میکنی ومیگی دوستشون دارم ...همین کارها وعکس العملها باعث شد که یه کیک کوچیک برات بخریم وبرات مثلا تولد بگیریم وامااینکه بخاط...
17 آبان 1394