اتفاقات خوب وبداین چندهفته
سلام به عزیزترینم
این روزابه خاطرشرایط سخت وفشرده کاری ,کمترمی تونم بهت سربزنم اماسعی میکنم اتفاقات این مدت روکوتاه
وفشرده برات بگم
اول اینکه هرروزمون داره اینطوری میگذره که :
من طبق معمول همیشه ساعت شش صبح برای رسیدن به محل کارم ازخونه میام بیرون بااین تفاوت که شبها
دیگه برای خوابیدن میریم خونه مامان جون تاهم سرمای شدید اول صبح شما رواذیت نکنه وبدخوابت نکنه هم اینکه
باخوابیدن بیشترصبحت کمترمامان جون وآقا جون رواذیت کنی آخه وقتی کوچولوتربودی راحتتردورپتوت میپیچیدمت
وخیلی وقتا به خاطردیرخوابیدن شبت صبحها بیدارنمیشدی اما الان هم بزرگترشدی وبغل کردنت سخت تر شده هم
اینکه آگاه تروبالغ تربرای اینکه میخوام تنهات بزارم وبرم سرکار
چندروزی برای اینکه صبح زود به محض بغل کردنت بیدارمیشدی وگریه میکردی وازهمه مهمتربازبون شیرینت برای
سرکارنرفتنم خواهش والتماس میکردی وبعدازشدت گریه زیادبه سرفه میوفتادی وشروع به استفراغ کردن میکردی
رومی گذروندیم به امید فردا که دیگه ازخواب بیدارنمیشی وداستان هرروز گریه وزاری شما اتفاق نمی افته اما فایده
ای نداشت هرروز ازروز قبل بی تاب ترمیشدی ضمن اینکه اون روز رو چون بدشروع کرده بودی بیشتراذیت میکردی
ونق میزدی,ازاون ورهم من هرروز باتوجه به گریه های زیادت وخواهش کردنای شما بااعصابی داغون ترتومحل کارم
حاضرمیشدم وتاخودساعت 10-11 صبح نمیتونستم درست کارکنم تااینکه تلفن بزنم وجویای حالت بشم ومطمئن
بشم که آروم شدی
خلاصه نتیجه براین شدکه ماغیرازصبح تاعصری که مزاحم مامان جون وآقاجون هستیم شبها هم درخدمتشون
باشیم فکرکنم باتوجه به شرایط به تنهاکسی که خیلی داره سخت میگذره یه جورایی خودمن هستم چون که
شما که صبح ها تا 10-11خوابت روخوب میکنی وچون وقتی بیدارمیشی من نیستم دیگه برای من بی تابی نمیکنی
ازطرف دیگه بابامرتضی هم بانبود شبهای ما هم بهتربه درس ومشقش میرسه وهم هرساعتی اراده کنه میتونه
استراحت کنه ,تلویزیون نگاه کنه وهرساعتی خواست بخوابهمن ساعت 4عصرمیرسم خونه مامان جون هل
هلکی نهار میخورم وشماروبرمیدارم ومیام خونه .اول ریخت وپاش های شب گذشته روجمع میکنم وخونه رومرتب
میکنم بعدمشغول شام درست کردن برای شما وبابامرتضی میشم حالا خوشبینانه اینه که اون شب مهمون نداشته
باشم وگرنه ......بعدازکشیدن شام وجمع کردن ظرفها وشستنشون و مرتب کردن آشپزخونه دوباره
مشغول جمع کردن یه سری ازوسایل شما برای راه افتادن دوباره خونه ی مامان جون ....خوابیدن شبت هم که هنوز
داستانی داره برای خودش ساعت 1 یه وقتایی 2و3
دوباره فردا روز ازنو روزی ازنو....................................
این ازروزانه تقریبی زندگی پاییزی ما
این چندوقت یه پنج شنبه شب رودرخدمت دوستان عزیزم سپیده جون ورزی جون وخاله الهه بودیم که باوجود رادین
عزیز وباران کوچولو بسیارشب خوبی برای شما بود
دو-سه روزی ازشروع هیئت های دهه آخرماه محرم میگذره وبابامرتضی هرشب به جزشبی که درخدمت خاله رزی
وخاله سپیده بودیم مشغول کمک به هیئتشون هست .اتفاق بدی که دقیقاشب بعداز مهمونیم افتاد سوختن
سروصورت شماباآبگوشت نذری هیئت بود.اصلانمی دونستم بایدچیکارکنم فقط روغن کنجدرومالیدم به سروصورتت
وسریع زیردوش آب ولرمت کردم درسته که بعدازاون قضیه سرماخوردی اما خداروشکرسروصورتت تاول نزد وفقط یه
کم قرمز شدکه دکترگفت خداروشکرروغن کنجدی که براش زدی کارخودش روکرده ومانع ازتاول شده .تایک هفته ای
نگران صورتت بودم اما خداروشکر خود امام حسین وعلی اصغر نظرشون به مابوده وخداواقعا بهمون رحم کرد.
چندروزی درگیر سرماخوردگی ات بودیم اما اینکه بااین اتفاق یادگرفتی که سراغ قابلمه وظرفهای غذاتحت هرگونه
شرایطی نری برات درسی بزرگ شده بود ووردزبونت داغ بودن وسوختن ....
15آذرماه روز حسابداروحسابرس بود که بابامرتضی باکادووکیک قشنگش وتفریح بیرون وبازی شهربازی وبعدش هم
شام بیرون من وشما روسورپرایزکرد.
کیک بدون شمع برای شما بی معناست!!!
اول یه ناخونک
حملـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
این شبهای بلندبیشترخونه خاله گیتابرای شب نشینی میریم (تقریباهرشب).خاله گیتاهم هرروزازنهارظهر برای شام
شمامخصوص کنارمیزاره وشماهم بامیل وکلی به به وچه چه غذارومیل میکنید وبعدازاینکه سیرشدی الهی
شکرمیگی وبه خاله گیتامیگی دستت دردنکنه بابت غذاهای خومشزه(خوشمزه)
یه اتفاق بددیگه هم تواین مدت برات افتاداونم دراثربدوبدو لبت خوردبه میز وپاره شد.وقتی بردیمت دکترگفت بخیه
لازم داره اما چون بیشترقسمت داخلی دهانش هست هم بخیه کردنش سخته هم اینکه به خودآتریساجون سخت
میگذره .ماهم اطاعت کردیم والبته ازاونجایی که خداهمیشه هوای شماروداشته توکل به خودخدا
این ازاتفاقات ورویدادهای این چندهفته
اما اگه بخوام ازکارهات وحرفایی که تازگیامیزنی بگم خودش میشه یه کتاب اما جالبترین وقشنگترین تکه کلامهای این روزهات :
آخریشه هـــــــــــــــــــــــــا
وقتی مبخوای بازی کنی ,آب زیادمیخوری ومن اعتراض میکنم خودت به خودت میگی آخریشه ها
واقعـــــــــــــا
وقتی تعجب میکنی ومیخوای یه چیزی روباورکنی
آهان !حالافهمیدم
الهی شکربعدازهروعده غذایی که من عاشق این حرکتت هستم
شب بخیرازقبل خواب
معنای دروغ وراست,زشت وقشنگ ,شب وروز ,تاریک وروشن ,نرم وزبر,کوچیک وبزرگ,نرم وزبر,قهروآشتی,سردوگرم
و......باذکردلایلش رومیدونی
شخصیت کارتنی همچنان باب اسفنجی
بازی موردعلاقه این روزها لوگوچینی
خواب شب طبق معمول دیروقت اما یه کم بهترازگذشته
عاشق حمام کردن بجزقسمت سرشستن که قیامت میکنی
متنفرازلباس عوض کردن
متنفرازبستن موهای سرت
متنفرازپوشیدن جوراب
عاشق بچه ونی نی های کوچولو
متنفرازپیاده راه رفتن (معمولاهمیشه خسته ای ونمی تونی راه بری)
فعلادیگه چیز زیادی یادم نمیاد
تاشب یلدابای بای