، تا این لحظه: 11 سال و 11 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

شیرین زبونیای آتریساجون

1394/8/22 14:17
نویسنده : مامان نفیسه
1,160 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز خوش زبونم

تواین یه هفته ای که گذشت همش درگیر مراسم تشییع وختم وبابای زن دایی جون احسان بودیم .دوسه روز اول

به همه ی ما مخصوصا به زن دایی جون وخانواده اش خیلی سخت گذشت.ازطرفی دیگه من مجبوربودم هرروز

چندساعتی مرخصی بگیرم تا حضورا تسلی بخش خاطر زن دایی جون باشیم .

توپست قبلی برات ازعلاقه توبه زن دایی نوشته بودم برای همینم وقتی اون بی تابی وگریه میکرد عجیب به هم

میریختی وعجیب ازش خواهش میکردی که گریه نکن .نمیخواستم تواین مراسم ها باشی اما بیچاره همیشه اون

کسی که جورمن روتواین جورمواقع میکشید واجازه نمیدادکه تومراسم های عزاداری باشی شخص خود زن دایی

جون بود .حتی برای مراسم های مادربزرگ ودایی ام ومراسم احیای شب بیست ویکم توروباخودش میبرد واجازه

نمیدادمستقیم تواین مراسم ها باشی .اما بنده خدااین بارخودش درگیرغم بزرگی بود که تنها گذاشتنش اصلا به

صلاحنبود .دوست داشتم پابه پاش وقدم به قدم باهاش باشم وآرومش کنم وحتی هرازگاهی به خاطر گریه های

آتریسایی که انقدردوستش داشت مجبور به آرامشش کنم  اما چاره ای نبود سخت بود وسخت گذشت ......

این عکس نصفه ونیمه رو تومراسم سوم ازت گرفتم اونم به خاطراینکه ببین خودتو چه جوری سرگرم کرده بودی

نزدیک 10باراین کارروتکرارکردی تسبیح ها رو به سختی درمیاوردی وبه راحتی تندتند گردنت میکردی (خیلی ها به

خاطر این مشغولیتت خنده شون گرفته بود)

خلاصه یه هفته ای ازاین ماتم گذشت(خداصبربده)

اما چیزی ازشیرین زبونیاوشیطنت توکم نمیشه که !!!!!

امروز به مامان جون گفتی من دلم میخوادبزرگ بشم ,قدم بلندبشه ,بعدمامانم که ازسرکاراومد خودم براش دروبازکنم 

بغل(آخ الهی من فدات بشم)

هرروز ازمامان ایران دو-سه تا انارونارنگی میگیری وبرای من دون میکنی وازم میخوای که ببرم سر کاربخورم منم باکمال

میل قبول میکنم وهزار هزاربار بابت دون کردن انار قربون اون دستهاوانگشتهای کوچیک میشم,تازه دیروز که اومدیم

خونه بهم گفتی مامان انارنداریم ؟گفتم چرامامان گفتی بده میخوام برای بابا هم دون کنم (آخ الهی فدای اون

مهربونیت برم من)

اومدی بهم گفتی مامان بابا بستنی خریده برام بزاره تویخچال ؟گفتم بله عزیزم .گفتی بده بخورم یه خورده حالم

خوب بشه گفتم مگه حالت چی شده ؟گفتی دلم دردمیکنه اگه بستنی بخورم خوب میشم (البته میدونستم

زیادعلاقه ای به خوردن بستنی نداری ,همین هم شد یه لحظه برای درست کردن غذا رفتم توآشپزخونه وقتی اومدم

بااین صحنه مواجه شدم)بعدفهمیدم معنای دل دردت چیه 

عصبانی شدم بلندگفتم آتریسا ااااااااااااا

گفتی هیچی نگو دادنزن ......شروع کردم دست وصورتت روشستن وسرت غرغرکردن ,یهو گفتی مامان چقدرغر

میزنی خندونکازشدت خنده بلندبلندقهقه زدم وشروع کردم بوست کردن بوسدقیقا همین حرف روآخرشب به بابامرتضی

هم گفتی که داشت برات غرمیزد که چراکفشت رواینطوری پات میکنی که بهش گفتی بابا چقدرغرمیزنی قه قهه

میایم نمازبخونیم سریع به سرعت جت خودتومیرسونی ومیگی وااااااای منم نمازنخوندم بعدشروع میکنی به پچ پچ

کردن ودلاوراست شدن همزمان بامن یا بابامرتضی نکته قابل توجه اینه که میدونی قبل ازنمازبایدوضوگرفت واین

حرف وحرکتت برای من خیییییییییییییییییییییییییییییییلی جالب بود چون تابه حال نشده بود که بهت گفته باشیم که

قبل ازنماز بایدوضوگرفت (الهی قربونت برم)

نمازخوندنت خونه خودمون

نمازخوندنت خونه مامان جون

چندروزپیش که باآقا جون بودی ماشینش پنجرمیشه وشروع میکنه به پنجرگیری .حرکات وکارهای آقا جون دقیقا

توذهنت مونده بود تااینکه یه بعدازظهرکه رسیدیم خونه گفتی مامان ماشینم پنچرشده من همش متوجه نمیشدم

ماشینت روتست میکردم ومیگفتم نه مامان جون شارژداره .میگفتی شارژداره اما پنچرشده .من دوباره منظورت

رومتوجه نمیشدم تااینکه گفتی بلدم درست کنم صبرکن صبرکن الان خودم درست میکنم .منتظربودم تاببینم

چیکارمیکنی که بااین صحنه روبروشدم 

تازه فهمیدم منظورت پنچرگیری ماشین بوده (انقدرقربونت رفتم وانقدرمحکم فشارت دادم که صدات دراومد وگفتی

مامان دارم می میرم ها ...آخ خدانکنه دردوبلات به جونم .ان شااله 120سال زنده باشی قربونت برم)

وقتی درست شد گفتی مامان درست کردم .بلدبودم درست کنم .مثل آقا درست کردم بغلبغل

یه وقتایی که می رسم خونه میخوام لباس عوض کنم تذکرمیدی مامان زود لباست روبپوشی ها هم سرمامیخوری

هم پیشی میاد گازت میگیره ها (دقیقاحرفای خودم روتحویل خودم میدی)

تمام اطلاعات ووقایع روزانه رومو به مو شبها برای بابامرتضی تعریف میکنی حتی کارهای بدی که کردی ومن دعوات

کردم روبراش تعریف میکنی 

قصه ی شنگول ومنگول روکم وزیادبرام تعریف میکنی 

شعر عروسک قشنگ من قرمزپوشیده رو بلدشدی ومیخونی ...همیشه هم آخراش میگی بابا مرتضام بره بازار برای

من چیزی بخره (کما اینکه بنده خدا هرشب هرشب برای شما دست پرمیاد خونه حتی اگه به یه cdباشه)

چندشب پیش هم برات لپ لپ خریده بود ازشانس خوبت یه دوربین عکس باب اسفنجی ازتوش دراومد که انقدرذوق

زده شده بودی حال خودت رونمیفهمیدی (راستش روبخوای من وبابا مرتضی هم به خاطراینکه می دونیم چقدرباب

اسفنجی دوست داری خیلی ذوق زده شدیم .شانست بود ها )

ازبین رفقای خودمون که باهم رفت وآمدداریم عمومجید وخاله الهه  روخییییییییییییییییییییییییییلی دوستشون  داری

اصلا اگه ازت بپرسیم چندتاخاله داری اسم خاله الهه رو جزء خاله ها اسم میبری .آخه عمومجید بنده خداپابه پات

توبازی کردن باهات راه میادوبدون اینکه خسته بشه توطول مدت باهم بودنتون باهم کلنجارمیرید

عاشق بچه ها مخصوصا نی نی های کوچولوهستی ودوست داری یه ریزبغلشون کنی وفشارشون بدی 

این خلاصه ای ازشیطنت ها وحرفهای گنده گنده شما تواین روزها

دوباره میام پیشت شیطون بلا

 

پسندها (2)

نظرات (5)

مامانی مینا
30 آبان 94 11:23
ای جووووووووووونم چقدر شما با نمکی آتریسا جونم.
مامان نفیسه
پاسخ
لطف داری عزیزم اما نه به بانمکی ماهان جون
مامانه شایلین(آنیتا)
30 آبان 94 19:53
گل بازی اووونم توی خونه!!!
مامان نفیسه
پاسخ
گل بازی نیست عزیزم .بستنی کاکائوییه
زهرا
1 آذر 94 7:40
دختر گلم نماز بخون تا خدا نگهدارت باشه ئزيزم خاله قربونت بره ئزيزم مني نفيسه جونم سلام خوبي خوشي بچه ها وقتي كوچك هستند خيلي شيرين زبوني ميكنند ادم لذت زندگي را در بچه هاش ميبينه خدا براتون نگهداره
مامان نفیسه
پاسخ
خییییییییییییییییییلی .الان اتریسااوج شیرین زبونیه
مامان هستیا
1 آذر 94 8:18
سلام عزیزم فدات شم چه شیرین زبونی هایی می کنی
مامان نفیسه
پاسخ
خدانکنه .آره جاتون خالی بعضی وقتا بعضی چیزایی میگه که چشام گردمیشه ]
خاله الهام
3 آذر 94 10:59
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز دلم.هزار ماشاالله چقدر بزرگ و خانوم شدی .چقدر دلم برای تو و مامان نفیسه جون تنگ شده. قربونت برم دلم میخواد ببینمت و برای من هم از اون خرفای خوشگلت بزنی و منم ماچ بارونت کنم. به خدا میسپارمتون و همیشه شاد و سلامت باشید . دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم
مامان نفیسه
پاسخ
ماهم دلمون برای شماها خیلی تنگ شده .نمیایدسراغمون دیگه خاله جونم