شهربازی آتریساجون
سلام عزیزم
هوایه دفعه ای خییییییییییییییییییییلی سردشده ویه ریزداره بارون میاد
من وبابا مرتضی برات درتدارک یه سورپرایز خوب بودیم که بتونه شمارویه خورده تواتاق موندگارکنه (آخه وقتایی که
من نیستم بیشترتوحیاط مامان جون بازی می کنی )تااینکه این سورپرایز امروز به واقعیت رسید .
ازدیدنش خیلی ذوق زده شدی ومن وبابامرتضی ازذوق زدگی توخوشحال
اما مامان جون زیادازاین سورپرایز خوشحال نبود چون اول نگران افتادنت بوددوما اینکه بیشتر برای نیوفتادنت وضرب
نخوردنت بایدبرات وقت میگذاشت .....
اتاق مادربزرگ خدابیامرزم شده اتاق شما .....یابه قول خودت اتاق شهربازی ....
چندروزی ازخریدسرسره ات میگذره وحدث ونگرانی وناراحتی مامان جون برای داشتن این وسیله زیادنامربوط نبود
چون ظاهرا همه خواب وغذاتوگذاشتی روسر سره بازی به طوری که راس ساعت 7صبح بیدارمیشی وبدون
هیچ گونه صحبتی به قول خودت وارداتاق شهربازی میشی ویه سره بازی میکنی .حتی غذاخوردنت وشیرخوردنت
باید روسرسره باشه وبدتراینکه مامان جون وآقا جون هردوبایدنظاره گربازی کردن شماباشن واصلا تحت هیچ گونه
شرایطی ازاتاق بیرون نرن به این شدت که حتی ما دوروز نهار تن ماهی وتخم مرغ میل کردیم (چون مامان
جون اجازه نداشت ازاتاق بیرون بره ومشغول نهاردرست کردن بشه)نکته بدتردیگه اینکه غیرازخودت تمامی ماشین
هات وعروسکهات هم بایدپشت سر خودت ویاجلوترازخودت سر بخورن وااااااااای دیروز حسابی مامان جون وآقا
جون رواذیت کرده بودی (آخه عزیزم اونا دیگه سن وسالی ازشون گذشته ونمی تونن پا به پای تو بازی کنن
وبایستن)
خلاصه اینکه باخریدسرسره من وبابامرتضی به هدفمون که نرفتن توحیاط بود رسیدیم ولی ازاون طرف ,تمامی برنامه
خوردوخوراک وخواب وازهمه مهمتر آسایش زندگی مامان جون وآقا بدجوری بهم ریخته شده بود....
تااینکه تصمیم گرفتیم سرسره رو ازخونه مامان جون بیاریم خونه خودمون ویه چیز دیگه توخونه مامان جون
جایگزین سرسره بشه
الاکلنگ گزینه بهتری بود چون هم سبکتره ,هم کوچیکتره وهم خودت میتونستی این ور واون ورببریش
تاببینیم چی میشه دیگه