نیمکت
سلام خوشگل خانوم
خداروشکرحال واحوالت خوبه
جمعه ای که گذشت خونه مامان جون به مناسبت روز دختری که گذشته بود کلی کادو گرفتی
از بس عاشق باب اسفنجی هستی خاله گیتابرات یه لباس باب اسفنجی خریده بود که بادیدنش کلی ذوق زده
شدی.
مامان جون هم برات تاپ خوشگلی که توپست قبلی تنت بود روبرات خریده بود
زن دایی احسان هم یه پیراهن خوشگل برات خریده که یه خورده برات بزرگ بود .فک کنم سال دیگه برات خوب
باشه
من وبابا مرتضی هم برات کفش خریدیم .امامتاسفانه تحت هیچ گونه شرایطی اونو پات نمیکنی وهمش میگی
دوست ندارمآخه جوجوی من اظهارنظرت منوکشته
فکرکنم مجبور بشم برم عوض کنم چون اصلا زیربار پوشیدنش نمیری که حتی من ببینم توپات چه شکلیه
دست همه عزیزانم که به یاددخمل کوچولوی من بودند دردنکنه ان شااله براشون جبران کنم .....
واما این روزها ....
بعدازچندروزی که مجددابرنامه خواب شما بهم خوردتصمیم گرفتم هرروزبعدازظهر برای شما یه جورتفریح
رودرنظربگیرم که لااقل ساعت 12 تا 1 شب دیگه به امیدخدا بخوابی .یه خورده برای منی که شاغل هستم
وازساعت 5.30 صبح بایدبیداربشم وبزنم ازخونه بیرون سخته اما چاره ای نیست ,بهترازساعت 3و4 صبح خوابیدنه
یه روز میریم پارک دم خونمون ,چون اونجا فقط فضای سبزه ووسایل بازی نداره بابچه هابازی میکنی ,یه روزم میبرمت
یه پارک دورتر که اونجا سرسره وتاب والاکلنگ داره یه کم بازی میکنی ,یه روز میبرمت پاساژها ومرکزخریدها (این
مدلی روزیاددوست نداری وهمش میخوای بغل باشی )یه روزم میریم یاخونه خاله گیتا یادایی احسان .......
خلاصه اینکه هفت روز هفته رو بعدازظهرش روبایه جاهایی شب میکنیم وتابیایم خونه وشامت روبدم بخوری
وبخوای بخوابی ساعت 11 ست .جالب اینه که بعدازاون همه بدو بدو کردن وحذف خواب بعدازظهرت ,بازم هیچ
گونه اراده ای برای خواب نداری وهمچنان مشغول بازی میشی .کمااینکه برای بازیت دنبال همبازی هم میگردی
حالافکرشو بکن من ازساعت 5.30 بیدارشدم .سرکاررفتم .خونه مرتب کردم ,شام شب رودرست کردم
.شماروبیرون چرخوندم ومدام دنبالت بودم که نیوفتی .شامت رودادم .ظرفارو شستم وجمع وجورکردم (البته
خداخیر به ماشین ظرفشویی ویابابا مرتضی بده که بعضی وقتا این دوتا جورمن رومی کشن)حالاکه دیگه وقت
استراحت منه بایدپابه پای توبازی کنم دیگه خیلی هم زودبخوابی ساعت 1 که ....
خلاصه این شده برنامه روزانه ما باشما دخملی شیطون وبازیگوش وپرانرژی..
اما دیروز که میخواستم ببرمت بیرون خاله محبوبه (یکی ازدوست جونیای مامان )زنگ زد وگفت دلم برای همه تنگ
شده وهمه ی بچه ها رو یه کافی شاپ نزدیک خونه شون (نیمکت)که جای دنجی هست دعوت کرده .ماهم
ازخداخواسته به جای پارک و....رفتیم پیش دوست جونیای مامان که هم فال باشه هم تماشا.هم من دوستام
روببینم وهم شما بابچه های اونا بازی کنی
خیلی خوش گذشت اما تادلت بخواد تادلت بخواد بامحیا شیطنت کردید .
اینم ازعکسای شما
آتیش پاره ی من عاشقتم
خیلی دوست دارم عزیزم