گذرعمر
سلام عشقم ,سلام هفت روزم از فوت مادرجون بابامرتضی گذشت ویااینکه بهتره بگم هفت روز دیگم ازعمرمن وتوگذشت ....وقتی به گذرعمرفکرمیکنم خسته می شم نمی دونم ازچه چیزیش ؟خسته نه ازخودم !نه ازآنان که دوستم دارن ودوستشان دارم !نه اززندگی !!! خسته ازماهیت وجودی خودم ............ ازاینکه35.5سال راازدست دادم...تاهمین چندسال پیش هم نمی دونستم چی میخوام ؟یادم نمیادازکی ؟فقط میدونم که این اواخربه این فکرمیکنم که چقدرمانده است؟چقدروقت ماندن درکنارتورادارم؟ بچه که بودم فکرمیکردم رفتن فقط درفصل آخرزندگی یعنی پیری اتفاق میوفته اما باچشمان خودم شاهدمرگهای غیرمنتظره ای بودم که با...
نویسنده :
مامان نفیسه
8:37