، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

کفش چراغ دار-مهمونی سپیده جون

سلام به روی ماه خوشگل دخترکم همچنان هوای پاییزی شهرمون عین هوای زمستونیه اما بابودن تو هوای دلمون بهاری بهاریه ....هواسرده اما باتودلمون گرمه ....دل که گرم باشه دنیات گرمه .ماهم همه دلخوشی ودنیامون شده وجودتو(شک نکن) دیشب باخریدکاپشن وکتونی چراغداری که همش میگفتی کفش چراغدارمیخوام خریدزمستونه ی  شما تکمیل شدبرای خریدکاپشنت اونم تواین آب هوا وبااین وضعیت اومدن من ازسر کارشده بود برامون یه فاجعه ,خلاصه اینکه بعدازکلی گشتن (اونم باوجودغرغرکردن شماومخصوصا بغل کردن شما )یه کاپشن خوشگل پیداکردیم (مبارکت باشه عزیزم) عکسایی که الان میخوام برات بزارم ازمهمونی خاله رزی (دوستای مامان نفیسه )هستش .البته مهمونی به مناسبت اومد...
11 آبان 1394

شهربازی آتریساجون

سلام عزیزم هوایه دفعه ای خییییییییییییییییییییلی سردشده ویه ریزداره بارون میاد من وبابا مرتضی برات درتدارک یه سورپرایز خوب بودیم که بتونه  شمارویه خورده تواتاق موندگارکنه (آخه وقتایی که من نیستم بیشترتوحیاط مامان جون بازی می کنی )تااینکه این  سورپرایز امروز به واقعیت رسید . ازدیدنش خیلی ذوق زده شدی ومن وبابامرتضی ازذوق زدگی توخوشحال  اما مامان جون زیادازاین سورپرایز خوشحال نبود چون اول نگران افتادنت بوددوما اینکه بیشتر برای نیوفتادنت وضرب نخوردنت بایدبرات وقت میگذاشت ..... اتاق مادربزرگ خدابیامرزم شده اتاق شما .....یابه قول خودت اتاق شهربازی .... چندروزی ازخریدسرسره ات میگذره وحدث ونگرانی...
9 آبان 1394

دخترمهربون

                          سلام   جونم     بادیدنت هرروزبیشترازدیروزشاکرخداوندم .هرروزازدیروزشیرین زبونیات بیشترمیشه البته بهتره بگم حرفای گنده گنده زیادمیزنی که اصلانمیتونم فکرکنم که ازکجا یادگرفتی .این نشون دهنده اینه که دخترمن ,آتریسای من داره روز به روز  بزرگ وبزرگتر میشه ,واقعا شدی برام همزبون ,همنفس ,همفکر,همدم و.....ازهمه مهمترمهربون .... من دختری دارم که باوجودسن وسال کمش ,وقتی ازسرکارمیام چنان خودشو توبغلم میندازه وچنان بادستای کوچولوی قشنگش فشارم میده که خستگی روزانه ازبدنم درمیره ...وقتی میگه مامان خسته نباشید,د...
6 آبان 1394

عشق بابا

این روزاآتریساعشق باباشه وهزاربارم ازش بپرسی مامان روبیشتردوست داری یابابارو؟ مصمم ترازقبل میگه بابا رو!!!   ...
26 مهر 1394

سومین تولد باشما

عقربه های ساعت زودترازنفس هایمان جابه جا می شوندولی افسوس که تیک تیک شان راهیچ وقت ازعمق وجودمان احساس نکردیم ویانخواستیم که احساس بکنیم مثل زمانی که سال آخرین لحظاتش راپشت سرمیگذارد,تازه به یادمی آوریم که چه کارهایی می توانستیم بکنیم که نکردیم............ صدافسوس که عقربه ها فقط درعلم است نه عمل !!! مناسبتهای زیادی توطول یکسال باعث میشوند که توسالشماری کنی !روزازدواجت ,روزبه دنیااومدن فرزندت ,روزتولدت وخدای نکرده روزجدایی ومرگ ...................هرچه باشدباعث می شود سال برای ما بارها  وبارها تکرارشود وامروز بهانه ی تکرارمنم ,روزتولدم ومتاسفانه روز جدایی مادربزرگم دراین روز تکراری که ازخدامیخوام سال بعدهمین موقع با...
18 مهر 1394

روزهای پایانی تابستان 94

سلام عسل   وای بالاخره بعدازیک هفته بیماری وسرماخوردگی سفت وسخت دوباره آرامش به خانواده مابرگشت ,وقتی تومریضی همه  مریضیم,بیچاره آقاجون دیروزمیگفت هفت روزه من ازغصه این بچه (شما)داشتم دیوونه میشدم .آخه نمی دونم چت شده بود که دقیقا یک هفته کامل لب به هیچ گونه غذایی نزاشتی ,فقط آب آب ....خدامیدونه که من ومامان جون انواع واقسام سوپ ها ,غذاها ,حتی چیزهایی که فک میکردیم دوست داری وازشون استقبال میکنی روبرات تهیه کردیم اما حتی ازدیدنش هم استفراغ میکردی وحالت بدمیشد ,حتی تواین یه هفته شیر ویاچای هم نتونستم بهت بدم ,خیلی برا ت ناراحت بودم دکترت اصرار داشت سرم بزنی اما باتوجه به ذهنیت بدم نسبت به رگ گیری ...
21 شهريور 1394

عکسهای آتلیه

سلام شیرین زبون خداروشکرکه باوجودشیطنت ها وشیرین زبونیای شما دخملی دیگه توخونه ی ما چیزی تحت عنوان حوصله سررفتن برای ماوجودنداره .ماشاالله هزارماشااله انقدرحرف میزنی وجمله های جالب میگی که همش درحال غش وضعفیم  دیشب آخرشب میگی بابامرتضی کجارفت ؟میگم رفت دم در.میگی :رفته آشغالارو روبزاره .من باقربون صدقه میگم آره عزیز دلم .قربون هوشت برم.بعدمیگی آشغالاروبزاریم دم در تاپیشی ها بیان غذابخورن آخ قربونت  برم بااین دلیل ها واستدلال های زیبات دیروز عروسی یکی ازهمکاران شرکت بود واقعیتش خیلی برام سخته که  ازمحل کارم که میام همون لحظه بخوام حاضربشم برای مهمونی یاعروسی اما چون بهت قول داده بودم وهمش  ا...
15 شهريور 1394

نیمکت

سلام خوشگل خانوم  خداروشکرحال واحوالت خوبه جمعه ای که گذشت خونه مامان جون به مناسبت روز دختری که گذشته بود کلی کادو گرفتی  از بس عاشق باب اسفنجی هستی خاله گیتابرات یه لباس باب اسفنجی خریده بود که بادیدنش کلی ذوق زده شدی. مامان جون هم برات تاپ خوشگلی که توپست قبلی تنت بود روبرات خریده بود زن دایی احسان هم یه پیراهن خوشگل برات خریده که یه خورده برات بزرگ بود .فک کنم سال دیگه برات خوب باشه من وبابا مرتضی هم برات کفش خریدیم .امامتاسفانه تحت هیچ گونه شرایطی اونو پات نمیکنی وهمش میگی دوست ندارم آخه جوجوی من اظهارنظرت منوکشته   فکرکنم مجبور بشم برم عوض کنم چون اصلا زیربار پوشید...
5 شهريور 1394

هرروز بهترازدیروز

سلام عشقم .فکرمیکردم برنامه خوابت تنظیم شده وکم کم یه خوره نفس میکشم .اما انگاری اشتباه فکرکرده بودم.دوباره روز ازنو,روزی ازنو.......................اما شیرین زبونیای این روزات انقدرزیاده که کم خوابی های شبونه ی منو می پوشونه ودرکنارت لذت میبرم توپست های قبلی برات گفتم که هرروز نسبت به دیروز شیرین زبون ترمیشی وجملاتی که به زبون میاری باحال تروقشنگ تره  هرروز یه جمله به جمله های قشنگ اضافه میشه ومن هرروز ازدیروز بابت حرفهای قشنگت متعجب تر!!! ازسرکاربرگشتیم خونه ,دریخچال روبازکردی وگفتی :گردوبده ,خواهشا (عاشقتم باخواهشت) یه دونه دادم گفتی دوتا دوتا ,دوتاروبهت دادم .همونطوری که بازی میکردی یکیشم خورد خوردمیخ...
31 مرداد 1394